آثار قيام و اقدام امام حسين(علیه السلام)عليه آل ابيسفيان
امام(علیه السلام)مي خواست دو كار انجام بدهد: يكي اين كه با كشته شدنش كفر و بي ايماني حاكمان بني اميّه را براي امّت اسلام آشكار كند و به آنها بفهماند كه «اسلام بنياميّه» ضدّ «اسلام محمّدي» است و آنها هدفي جز ريشهكن كردن اسلام ندارند.
پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امام حسين(علیه السلام)را از كودكي با رفتار و گفتارش آن چنان بزرگ و باعظمت ارائه كرده و گفته بود :
(حُسَيْنٌ مِنّي وَ اَنَا مِنْ حُسَيْنٍ اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَيناً)؛[14]
«حسين از من است و من از حسينم .خدا دوست بدارد آن كس را كه حسين را دوست بدارد».
و لذا مردم معتقد شده بودند: محبّت به حسين(علیه السلام)محبّت به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)و دشمني با حسين(علیه السلام)دشمني با رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و كشندگان حسين، كشندگان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)حساب مي شوند و خدا هم فرموده است:
)إنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً(؛[15]
آزار رسانندگان به خدا و رسولش ملعون به لعنت خدا در دنيا و آخرتند و محكوم به عذاب مهيناند* و بديهي است كساني كه ملعون خدا در دنيا و آخرت اند اهليّت حكومت بر امّت اسلامي ندارند. آري؛ امام حسين(علیه السلام)ديد شرايط طوري پيش آمده كه جز كشته شدن خودش به دست بنياميّه هيچ راهي براي اثبات كفر آنها وجود ندارد! اگر فرضاً تمام بنيهاشم هم قيام كنند و تمام اهل مدينه هم با آنها همراهي نمايند و يزيد را هم از تخت حكومت پايين بكشند يا همه كشته شوند باز هدف اصلي كه اثبات كفر بنياميّه است تأمين نمي شود. تنها كشته شدن شخص امام حسين(علیه السلام)(كه در نظر امّت اسلام به منزلهي شخص رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است) اثبات كنندهي كفر آلابي سفيان است و لذا ضمن خطابههايش مي فرمود:
(اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَيَّر)؛[16]
تنها من سزاوارترين كس هستم. كه براي تغيير دادن و دگرگون ساختن وضع موجود اقدام به قيام كنم و احدي جز من نمي تواند اين كار را به عهده بگيرد و با دادن خون قلبش حقيقت اسلام را به جهانيان اعلام نمايد در زيارت اربعينش ميخوانيم.
(بَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنْ الْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَه)؛[17]
«خدايا! حسين خون دلش را در راه تو داد تا بندگانت را از بي خبري نسبت به دين نجات دهد و آنها را از حيرت ضلالت برهاند».
اين كار اوّل امام حسين(علیه السلام)بود كه خود را براي كشته شدن به دست حاكمان اموي آماده سازد امّا كار ديگرش اين كه بايد اين واقعهي هائلهي* تكاندهنده را به گوش همهي امّت در تمام شهرهاي مملكت آن روز (با نبود وسايل ارتباط جمعي و رسانه هاي عمومي از تلفن، تلگراف، راديو، تلويزيون، مجله و روزنامه برساند) وگرنه اين حادثه در روز دهم محرّم سال شصت و يك در بيابان كربلا دور از آباديها واقع شد و جز لشكريان ابن زياد احدي از جريان آگاه نشد و مردم نفهميدند چه واقع شد و چرا واقع شد!اجساد كشتهها را هم زير سم اسبها لگد مال كردند و خيمهها را هم آتش زدند و تمام آثار را از بين بردند و زنان و كودكان بي پناه را هم به عنوان اسيران خارج از دين و مذهب به سمت كوفه و شام حركت دادند تا رعب و وحشت بيشتري در مردم ايجاد كنند و احدي جرأت نفس كشيدن در مقابل دستگاه حاكم نداشته باشد و در نتيجه تمام زحمات امام حسين بي ثمر مي شد و هدف از قيام و شهادت كه آگاه ساختن امّت از كفر و ضدّ اسلامي دستگاه حاكم بود تأمين نمي گرديد اينجاست كه مي بينيم امام حسين(علیه السلام)با الهام الهي نقشهي شيطاني آنها را نقش بر آب كرده و برنامهي قيام خود را طوري تنظيم نموده است كه پس از وقوع شهادت، خود دشمن با دست خودش يك گروه مبلّغ توانا كه هر يك بهتر از دهها رسانهي عمومي از عهدهي نشر حقايق بر ميآمدند حركت داد و با خود برد.
امام سيّدالسّاجدين (علیه السلام)كه به ظاهر شديداً بيمار بود و توانايي اين كه خود را سر مركب نگه دارد نداشت و به همين جهت پاهايش را از زير شكم شتر بسته بودند كه نيفتد زينب كبري (علیها السلام) و اُمّ كلثوم خواهران امام حسين(علیه السلام)سكينه و فاطمهي صغري دختران و رباب همسر امام حسين(علیه السلام)كه هر يك سخنوري قهّار و موقع شناس بودند همراه دشمن به اسارت رفتند و وظيفه داشتند آنجا دو كار مهمّ انجام بدهند، اوّل اينكه خود را به عنوان اهل بيت رسول خدا معرّفي كنند و ديگر اينكه حاكمان اموي و آلابي سفيان را به عنوان كفر آيينان ضدّ خدا و رسول به مردم شام كه آن روز مركز حكومت در يك مملكت بسيار پهناور اسلامي بود بشناسانند چون منطقهي شام از همان روز اوّل كه در زمان عمر تحت سيطرهي حكومت اسلامي در آمد به دست حاكمان اموي اداره مي شد. ابتدا يزيد بنابي سفيان و بعد برادرش معاوية بنابي سفيان از طرف عمر استاندار آنجا بودند. مدّت چهل سال اين دو دشمن سرسخت اهل بيت آنجا تا مي توانستند عليه علي اميرالمؤمنين و آل اطهارش (علیهم السلام) تبليغ نمودند تا آنجا كه مردم شام اصلاً علي و آل علي را مسلمان نمي دانستند كه وقتي شنيدند علي(علیه السلام)در مسجد كشته شده است تعجّب كردند كه علي چه كاري در مسجد داشته است و از آن سو آلاميّه را اهل بيت پيامبر معرّفي كرده و گفته بودند مراد از]اهل بيت[ و]ذِي الْقُربي[ و]اُولِي اْلَامر[ كه در قرآن آمده و اطاعتشان واجب و مودّتشان اجر رسالت است خاندان بنياميّهاند! اينك وظيفهي اين گروه تبليغي امام حسين(علیه السلام)در شام انجام اين دو كار سنگين است كه بايد طوري عمل كنند كه اين بنيان چهل سال منظّم و تحكيم شده را ويران نمايند و بنياني از نو به وجود بياورند. آل علي را]اهلبيت[ و]ذي القربي[ و]اُولي الامر[قرآن معرّفي كنند و آل ابي سفيان را ضدّ خدا و دشمن اسلام و قرآن نشان بدهند و اين هر دو كار را به خوبي انجام دادند و جدّاً شام مركز حكومت را منقلب كردند و مسلّم مركز كه منقلب شد؛ طبيعي است كه انقلاب به ساير بلاد نيز انتقال مي يابد. البتّه منظور از اين انقلاب ، انقلاب در حكومت نيست بلكه منظور انقلاب اعتقادي و اصلاح توجّه ديني مردم است كه بفهمند آلاميّه امام مُفترضالطّاعهي* امّت نيستند و اصلاً دستگاه حاكم فعلي ضدّ دين است و اين يك كار بسيار اساسي و حيات بخش به عالم اسلام و مسلمين بود.
نقش شهادت امام حسين(علیه السلام) و يارانش و اسارت خاندانش در احياي دين
از اينجا مي فهميم معناي حرف امام حسين(علیه السلام)را كه در جواب تحذيركنندگان از سفر به كوفه مي فرمود : من بايد هم خودم بروم و هم اهل بيت از زنان و كودكانم را ببرم كه جدّم در خواب به من فرموده است:
(اِنَّ اللهَ قَد شاءَ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا)؛
«خدا خواسته هم تو را كشته ببيند و هم آنها را اسير ببيند».
هم شهادت خودش احيا كنندهي دين بود و هم اسارت اهل بيتش(علیهم السلام). از همان ابتداي حركتش به سمت كوفه هدف و مقصدش را به همه اعلام كرد و سخن از شهادت خود به ميان آورد! در مكّه روز هفتم ذيحجّه ضمن خطابهي عموميش فرمود:
(خُطَّ الْمَوْتُ عَلَي وُلْدَ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلي جِيدِ الفَتاة)؛
«آنگونه كه گردنبند،زينت يك زن جوان و ملازم گردن اوست؛ مرگ هم براي يك مرد باايمان زينت او و ملازم با جان اوست».
(وَ ما اَوْلَهَنِي اِلي اَسْلافِي اِشْتياقَ يَعْقوُبَ اِليû يُوسُف)؛
«اشتياق ديدار گذشتگانم در دلم پيدا شده است همچون اشتياق يعقوب به ديدار يوسف»!
(خُيِّرَلِي مَصْرعٌ اَنَا لاقِيهِ)؛
«قتلگاهي براي من [از جانب خدا] انتخاب شده است و به سوي آن مي روم».
(وَ كَاَنِّي بِاَوْصالِي تَتَقَطَّعُها عَسَلانُ الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواوِيسِ وَ كَرْبَلا)؛
«گويي كه خود را مي بينم در حالي كه گرگان بيابان بين نواويس و كربلا به من حمله آورده و بند از بندم را جدا ميكنند»!
اتمام حجّت امام حسين(علیه السلام) با ياران خويش و عكسالعمل آنان
آنگاه ندا در داد كه:
(مَنْ كانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا فَاِنَّنِي راحِلٌ مُصْبِحاً اِنشاءَالله)؛[18]
«من فردا صبح روندهام حال هر كه راغب است خون دل در راه ما بريزد و خود را براي ديدار خدا آماده سازد با ما حركت كند كه به خواست خدا فردا مي روم».
هيچگونه ابهامي در كار خود برا ي مردم باقي نگذاشت كه كسي گمان نكند من براي بدست آوردن حكومت مي روم و او به طمع رسيدن به مقام و منصبي دنبال من بيايد همه بدانند كه من براي كشته شدن در راه خدا مي روم! شب عاشورا نيز كه در محاصرهي كامل دشمن قرار گرفته بود و تمام راهها را به رويش بسته بودند و كشته شدن قطعي بود، اصحاب خود را با خويشاوندانش كه جمعاً به صد نفر نمي رسيدند جمع كرد و براي آخرين بار با صراحت تمام به آنها فرمود: الآن شب است و هوا تاريك، همهي شما از جانب من آزاديد از تاريكي شب استفاده كنيد و خود را از اين بيابان پر بلا بيرون ببريد اگر بمانيد فردا كشته مي شويد!
(فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً)؛
«همه برويد و مرا تنها بگذاريد كه اينها تنها با من كار دارند».
( ثُمَّ لْيَأخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَد رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتي)؛
«هر كدام از شما دست يكي از اهل بيت مرا بگيرد و ببرد».
يعني ابوالفضل تو هم برو تو هم دست خواهرانت را بگير و ببر؛ علي اكبر تو هم دست خواهرانت را بگير و ببر ؛ شايد گفته باشد آن كودك شيرخوارم را هم در آغوش مادرش ببريد. خدا داند كه اين سخنان چه آتشي در دلهاي ياران و برادران و فرزندانش برافروخت!همه سكوت كردند و منتظرند كه عبّاس چه خواهد گفت ديدند عبّاس شيفتهي برادر از جا برخاست و با چهرهاي برافروخته به سخن در آمد و گفت: آقا من بروم ! كجا بروم ؟
(لَنَبْقَي بَعْدَك)؛
«بروم كه بعد از تو بمانم».
(لا اَرَانَا اللهُ ذلِكَ اَبَداً)؛[19]
«خدا نياورد آن روز را كه من بي تو بمانم».
پس از عبّاس(علیه السلام)اصحاب يكي پس از ديگري برخاستند و سخناني پرشور گفتند.
مُسلِم بن عَوْسَجه كه شايد مُسِنتر از ديگران بود از جا برخاست و گفت:
(يا مَوْلايَ يا اَبا عَبْدِالله)؛
«اگر مرا بكشند و كشتهام را بسوزانند و خاكسترم را بر باد بدهند دوباره زندهام كنند و بكشند و هفتاد بار با من اين چنين كنند ممكن نيست دست از تو بردارم ».
زَهيربن قين گفت : مولاي من! اگر هزار بار مرا بكشند و زندهام كنند و باز بكشند دست بردار از تو نخواهم بود به محمّد بن بشيرحَضْرمي كه از اصحاب بود گفتند: پسرت را در يكي از سر حدّات* اسير كردهاند . گفت : او را هم به حساب خدا مي گذارم و دست از مولايم برنمي دارم. امام سخن او را شنيد و فرمود من تو را حلال كردم برو پسرت را آزاد كن . گفت : مولاي من! درّندگان بيابان در حالي كه زندهام پاره پاره ام كنند اگر دست از تو بردارم به فرمودهي مرحوم محدّث قمي زبان حالي همگي اين بود :
شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل
ممــلوك اين جنابم و محتاج اين درم
گر بركنم دل از تو و بردارم از تو مهر
اين مهر بر كه افكنم؟ آن دل كجا برم؟
صبح عاشورا هم باهم شوخي مي كردند! يكي گفت: الآن چه وقت شوخي است ظاهراً بُرَيْر بود كه گفت: هم اكنون وقت شوخي است! همه مي دانند كه من در جوانيم نيز اهل شوخي نبودم! حالا كه پير شدهام.ولي چرا شوخي نكنم؟ من كه مي دانم يك ساعت ديگر اين مرغ جان از قفس تن پرواز مي كند و با روي سفيد به حضور پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرّف مي شوم.
عابِسبنابيشبيب شاكري وقتي ديد سنگبارانش مي كنند زره از تن كند و با بدن بي زره و شمشير به دست وسط ميدان دويد و گفت:
(اَلا رَجُلٌ اَلا رَجُلٌ)؛
«يك مرد در ميان شما نيست كه به ميدان من بيايد [سنگبارانم مي كنيد]».
وقت آن آمد كه خود عريان شوم_
جسم بگذارم سراسر جان شوم _
عواطف و احساسات لطيف مردم به امام حسين(علیه السلام)
اين اشك و آهها و اين گريه و نالهها كه در ايّام عاشورا و در طول ايّام سال از عمق جان مردم برمي خيزد؛ حكايت از عواطف عميق و احساسات لطيف اين مردم نسبت به مولاي محبوب و عزيزشان امام حسين(علیه السلام)مي كند و نشان مي دهد كه محبّت امام حسين(علیه السلام)واقعاً در دلها نشسته است و هيچ قدرت و هيچ نقشهاي نمي تواند اين محبّت را از دلها بيرون بكشد و اين دلها را از امام حسين(علیه السلام)جدا كند و چنان كه قبلاً نيز اشاره كرديم؛ اعتقاد ما اين است كه همين ارتباط صميمانهي اين ملّت با اهل بيت پيامبر(علیهم السلام)است كه سبب بقاء همين مقدار از امنيّت و عافيت در اين مملكت شده است وگرنه روي قانوني كه قرآن نشان داده است و مي گويد:
]ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أيْدِي النَّاسِ…[؛[10]
«به سبب اعمال مردم،فساد و تباهي، خشكي و دريا را فرا گرفته است…».
بايد در اثر اين همه فساد و طغيان و عصيان كه از اين جنس دو پا روي زمين بوجود آمده است تا به حال زمين اهلش را فرو برده باشد و سيل و صاعقه و زلزله و طوفان ريشهي اين موجود مفسد را كنده باشد ولي دل و مغز شيعيان پاكدل و مجالس و محافلي كه به نام حسين(علیه السلام)بر پا مي شود و اشكهايي كه زير اين پرچم ريخته مي شود و فريادهاي يا حسين كه از عمق جانها كشيده مي شود بدون اغراق براي اين مملكت بلكه براي تمام كرهي زمين به منزلهي دستگاه آتش نشاني است كه آبها مي پاشد و آتشها را خاموش مي كند كه خدا فرموده است:
]…وَ لَوْ لا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلاَرْضُ…[؛[11]
«…اگر نه اين بود كه خدا به سبب گروهي گروه ديگر را دفع مي كند فساد تمام زمين را فرا مي گرفت».
شيعيان سپر بلاي زمينيان
حضرت امام صادق(علیه السلام)ذيل اين آيه فرمود:
(فَوَ اللهِ ما نَزَلَتْ اِلاّ فِيكُمْ وَ لا عُنِيَ بِها غَيْرُكُمْ)؛[12]
به خدا قسم اين آيه جز دربارهي شما (شيعيان) نازل نشده و غير شما مقصود خدا نبوده است. يعني سپر بلاي زمينيان شما شيعيانيد اگر شما نبوديد و دعاها و تضرّع هاي شما نبود و ضجّه و شيون هاي عاشورا و اربعين شما نبود و فريادهاي ياعلي و يا حسين و يا زهراي شما نبود]لَفَسَدَتِ اْلَارْض[زمين يكباره رو به فساد و فنا رفته بود؛ دست شما و دامن اهل بيت رسول خداست نگهبان اين زمين! ما اميدواريم انشاءالله خداوند به حرمت امام حسين(علیه السلام)اين عواطف و احساسات بي شائبهي شيعيان و دوستداران امام حسين(علیه السلام)را قرين تحوّل عقلي و رشد فكري قرار دهد و ما را با ايمان و يقيني ثابت از دنيا ببرد و در برزخ و محشر نيز مشمول عنايات مولايمان قرار دهد.
امام حسين(علیه السلام)وقتي مي خواست از مكّه به سمت كوفه حركت كند برخي از بزرگان بنيهاشم و ديگران از باب صلاح انديشي آنحضرت را از اين سفر تحذير مي كردند از جمله برادرش محمّد بن حنفيه كه مي گفت:
برادرم! كوفيان بي وفا هستند؛ ديدي كه با پدر و برادرت چه كردند؟! با تو نيز همانگونه رفتار خواهند كرد از اين سفر منصرف شو. فرمود: نه من بايد بروم. اگر بمانم اينجا كشته مي شوم و حرمت حرم شكسته مي شود و اثري هم نمي بخشد. محمّد بن حنفيه اصرار كرد. امام(علیه السلام)فرمود : باشد تا فكري بكنم! او كه رفت فردا صبح روز هشتم ذيحجّه امام (علیه السلام)عزم حركت كرد! محمد بنحنفيه باخبر شد و با شتاب آمد زمام ناقهي امام(علیه السلام)را گرفت و گفت: شما به من وعده داديد كه فكري دربارهي اين مطلب بكنيد! فرمود: شما كه ديشب رفتيد، جدّم رسول خدا به خوابم آمد و به من فرمود:
(يا حُسَيْنُ اُخْرُجْ اِلَي الْعِراقِ]إنَّ اللهَ قَدْ شاءَ اَنْ يَراكَ قَتيلاً[)؛
«اي حسين !برو به سمت عراق . خدا خواسته كه تو را كشته ببيند»!
محمّد از اينكه امام(علیه السلام)تصميم قطعي به رفتن دارد سخت متأثّر شد و گفت: حالا كه چنين است پس زنان و كودكان را چرا مي بريد؟! فرمود: رسول خدا فرموده است:
(اِنَّ اللهَ قَد شاءَ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا)؛[13]
«خدا خواسته كه آنها را اسير ببيند».
خطاب عتابآميز حضرت زينب (علیها السلام) به مردم كوفه
ولي ما عملاً روش قرآن را تغيير داده و گريه و ندبه ي تنها را جاي تفكّر و تعقّل نشاندهايم! اين جريان را كه مكرّر شنيده ايم روز دوازدهم محرم سال شصت و يك هجري وقتي اهل بيت امام حسين(علیه السلام)را به حال اسارت همراه با سرهاي بريدهي بالاي نيزهها وارد شهر كوفه كردند غوغا و غلغلهاي به وجود آمد. مرد و زن، پير و جوان، ناله و شيون سردادند آنچنان كه زنها موي سر خود را مي كندند و مردها بر سر و صورت خود مي زدند چون اهل كوفه شيعه و دوستدار اهل بيت پيامبر بودند و سالها چهرهي ملكوتي اميرالمؤمنين(علیه السلام)را ديده و از مواعظ و نصايح آن حضرت بهرهها برده و در جنگ جمل و صفّين و نهروان در ركاب آن امام معصوم فداكاريها كرده بودند امّا زينب كبري (علیها السلام) وقتي آن حال را از مردم كوفه ديد بجاي اين كه با آنها هم نوا گردد و گريه و اشك و آه آنها را بستايد سخت برآشفت و آنها را با خطابهاي تند و عتابآميز سركوفتشان داد و فرمود :
(يا اَهْلَ الْكُوفَةِ يا اَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخَذْلِ اَتَبْكُونَ اَخِي اَجَلْ وَ اللهِ فَابْكوُا فَاِنَّكُمْ اَحْري بِالْبُكاءِ)؛
«اي اهل كوفه، اي مردم مكّار فريبكار! آيا گريه مي كنيد؟ آري؛ گريه كنيد كه شما از همه براي گريه سزاوارتريد كه به بدبختي خويش اشك بريزيد».
واقعاً حيرتانگيز است! يك زن اسير كه زير بار مصيبتهاي سنگين كمرشكن قرار گرفته اين چنين با قوّت قلب و طمأنينهي نفس سخن مي گويد و مردم يك شهر را به باد توبيخ و ملامت گرفته مي گويد:
(اِنَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اَنْكاثاً)؛[9]
مَثَل شما مَثَل آن زن احمقي است كه رشتههاي خود را پس از تافتن گشوده است.
اين همه شما زحمت در پيشبرد دين كشيديد در جنگ هاي متعدّد شهيدها داديد اينك همه را به باد فنا دادهايد و بر ما گريه مي كنيد.
عقيلهي بنيهاشم(علیها السلام)با اين بيان نشان داد كه هر گريه و هر اشك و آهي مطلوب خدا نيست! آن گريه و اشكي مطلوب است كه از فكري صحيح و عقلي متين نشأت گرفته و از روي معرفت و شناخت خدا و اولياي خدا تحقّق يابد و با سوختن دل همراه باشد. اين گريه و اشك و آه است كه حق را زنده مي كند و باطل را مي ميراند.
تحريك عقول مقدّم بر تحريك احساسات و عواطف است
البتّه ما موظّفيم در شبانه روز هزاران لعنت و نفرت نثار آن ارواح خبيث و پليد بنيان گذاران اساس ظلم بر آل رسول(علیهم السلام) بنماييم و بدانيم كه مؤسّس اوّل اين اساس، سقيفهي بني ساعده بوده كه نخستين محصول آن،حكومت جائرانه ي آن دو نفر كه همه ي ما آنها را مي شناسيم بوده است و واقعهي كربلا هم مولود شوم همان حكومت غاصبانه مي باشد امّا مع الوصف باز تكرار مي كنيم كه لعن بر آل ابي سفيان و آل زياد و آل مروان و … اگر چه طبق زيارت عاشورا وظيفهي لازم است امّا وظيفه ي كافي نيست زيرا پيام زيارت عاشورا اظهار تنفّر از همهي طاغوتها در همهي زمانهاست و باز به عبارت پيشين كه گفتيم زيارت عاشورا وسيله است نه هدف! نكتهي ديگري نيز كه تذكّر آن لازم است اين كه در اكثر مجالسي كه به نام امام سيّدالشّهدا(علیه السلام)تشكيل مي شود؛ تحريك احساسات و عواطف بيش از تحريك عقول مورد توجّه قرار مي گيرد. در صورتي كه از نظر قرآن كريم آنچه كه در درجهي اوّل اهمّيّت است؛ موضوع تحكيم عقايد و تهذيب اخلاق و تنظيم و اصلاح اعمال است كه بر اساس رشد عقل انجام مي شود. تحريك عواطف نيز اگر توأم با رشد عقلي گردد داراي ارزش بسيار بزرگي مي شود و روح آدمي را به نحوي عجيب تلطيف مي كند و او را به عالم بالا صعود داده و با مقام اقدس و ارفع ولايت مرتبط مي سازد.
آن اشكي كه از چشم يك انسان عارف به مقام والاي امام و مُحلّي*به فضايل اخلاق ريخته مي شود، هر قطره اش پردهها وحجابها از صفحهي قلب برمي دارد و درياهايي از آتش را خاموش مي گرداند.
تحكيم مباني اعتقادي در سايهي تحرّك عاطفه همراه با تحرّك عقل
عاطفه در مسير حركت انسان به سوي سعادت جاودان نقش بزرگي ايفا مي كند به شرط اين كه با راهنمايي عقل رشيد آن راه را بپيمايد. مي توان گفت: يكي از رموز جاودانگي نهضت عاشورا اين است كه عواطف را تحريك مي كند و شور و هيجان در دلها بوجود مي آورد.
مادر! ميوهي دلش را كفن پوش كند و به ميدان جنگ بفرستد و پس از لحظاتي سربريدهي پسر را به سمت مادر بيفكنند و او بجاي اينكه آن سر را به سينه اش چسبانده آه و ناله سر بدهد آن را با دو دست خود بردارد و پيش پاي امام عزيزش حسين(علیه السلام)بيفكند! آدم لب تشنه و دلسوختهاي در شدّت حرارت سوزان آفتاب و خونريزي از زخمهاي فراوان، خود را به لب آب برساند و بي اختيار دستها را پر از آب كرده به نزديكي لبها بياورد كه بنوشد:
(فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْن)؛
[دفعتاً] به يادش بيايد كه برادرش حسين [و كودكانش] تشنه اند. آب را روي آب ريخته و كنار آب روان تشنه جان بدهد! اين صحنه هاست كه تا آخرين روز دنيا دلها را مي لرزاند و چشمها را مي گرياند ولي مع الوصف اين تحرّك عاطفه اگر با تحرّك عقل قرين نشود؛ دفع و رفع شبهات از افكار نمي كند و در امر هدايت انسان بقا و ثباتي نمي يابد و عجيب اينكه حتّي بعضي از درس خوانده ها گاهي مي پرسند: آيا از نظر شما كار امام حسين(علیه السلام)كار عقلايي بوده است كه خودش را با دست خودش به دامن آنچنان بلايي بيفكند كه هم خود و فرزندانش كشته شوند و هم زنان و كودكانش به دست دشمنان اسير گردند؟! اين كار اوّلاً خلاف عقل است و ثانياً خلاف گفتهي قرآن است كه مي فرمايد:
]…لا تُلْقُوا بِأيْدِيكُمْ إلَي التَّهْلُكَةِ…[؛[2]
«…خودتان را با دست خودتان به هلاكت نيفكنيد…».
زيارت عاشورا يعني انتقاد و تعرّض به حكومتهاي جبّار در هر زمان
زيارت عاشورا در هر زمان نمايشگر نهضت و قيام حسيني عليه يزيديان است و مي خواهد در مكتب خويش امّتي پرخاشگر و معترض به راه و رسم دنباله روهاي آل ابي سفيان بپروراند كه مجال رشد و نموّ به طرز تفكّر شيطاني آل زياد و آل مروان ندهند وگرنه اشخاص، آن جرثومه هاي فساد كه هزار و چهارصد سال پيش پوسيده و نابود گشتهاند. امام حسين(علیه السلام)هم نمي گفت من با شخص يزيد طرفم مي گفت:
(وَ عَلَي الْاِسْلامِ السَّلامُ إذْ قَدْ بُلِيَتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يزيد)؛
اگر آدمي مثل يزيد [و دارنده ي فكري همچون فكر يزيد] بر امّت اسلامي حاكم شود اسلام فاتحهاش خوانده مي شود و اين اختصاص به زمان امام حسين(علیه السلام)ندارد. در هر زماني ممكن است چنين فكري به وجود آيد و لذا در هر زماني بايد عاشورايي به وجود آيد و زيارت عاشورا به همان معنا كه گفتيم خوانده شود نه به اين معنا كه ما مي خوانيم. ما سالها در مساجد و منازل زيارت عاشورا را مي خوانديم و جبّاران نيز با كمال آسودگي خاطر بر ما حكومت مي كردند و از هيچ گونه ظلم و ستم بر ما دريغ نمي ورزيدند و دين و دنياي ما را به تباهي مي كشيدند و اين از آن جهت بود كه ما خواندن زيارت عاشورا را هدف قرار داده بوديم و جز خواندن آن، گويي مطلوب گم شدهاي نداشتيم كه براي رسيدن به آن سعي و تلاش كنيم در صورتي كه زيارت عاشورا چنان كه گفتيم وسيله است براي پرورش روح معترض و منتقد از حكومت جبّار در هر زمان نه براي خواندن و ثواب بردن و با بي تفاوتي از كنار حكومت هاي طاغوتي گذشتن و تنها به ارواح پليد طاغوتهاي هزار و چهارصد سال پيش لعنت فرستادن و وظيفهي خود را تمام شده دانستن!!
<< 1 ... 200 201 202 ...203 ...204 205 206 ...207 ...208 209 210 ... 328 >>