« خوشبختي ما در سه جمله است... | عواطف و احساسات لطيف مردم به امام حسين(علیه السلام) » |
آثار قيام و اقدام امام حسين(علیه السلام)عليه آل ابيسفيان
امام(علیه السلام)مي خواست دو كار انجام بدهد: يكي اين كه با كشته شدنش كفر و بي ايماني حاكمان بني اميّه را براي امّت اسلام آشكار كند و به آنها بفهماند كه «اسلام بنياميّه» ضدّ «اسلام محمّدي» است و آنها هدفي جز ريشهكن كردن اسلام ندارند.
پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امام حسين(علیه السلام)را از كودكي با رفتار و گفتارش آن چنان بزرگ و باعظمت ارائه كرده و گفته بود :
(حُسَيْنٌ مِنّي وَ اَنَا مِنْ حُسَيْنٍ اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَيناً)؛[14]
«حسين از من است و من از حسينم .خدا دوست بدارد آن كس را كه حسين را دوست بدارد».
و لذا مردم معتقد شده بودند: محبّت به حسين(علیه السلام)محبّت به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)و دشمني با حسين(علیه السلام)دشمني با رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و كشندگان حسين، كشندگان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)حساب مي شوند و خدا هم فرموده است:
)إنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً(؛[15]
آزار رسانندگان به خدا و رسولش ملعون به لعنت خدا در دنيا و آخرتند و محكوم به عذاب مهيناند* و بديهي است كساني كه ملعون خدا در دنيا و آخرت اند اهليّت حكومت بر امّت اسلامي ندارند. آري؛ امام حسين(علیه السلام)ديد شرايط طوري پيش آمده كه جز كشته شدن خودش به دست بنياميّه هيچ راهي براي اثبات كفر آنها وجود ندارد! اگر فرضاً تمام بنيهاشم هم قيام كنند و تمام اهل مدينه هم با آنها همراهي نمايند و يزيد را هم از تخت حكومت پايين بكشند يا همه كشته شوند باز هدف اصلي كه اثبات كفر بنياميّه است تأمين نمي شود. تنها كشته شدن شخص امام حسين(علیه السلام)(كه در نظر امّت اسلام به منزلهي شخص رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است) اثبات كنندهي كفر آلابي سفيان است و لذا ضمن خطابههايش مي فرمود:
(اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَيَّر)؛[16]
تنها من سزاوارترين كس هستم. كه براي تغيير دادن و دگرگون ساختن وضع موجود اقدام به قيام كنم و احدي جز من نمي تواند اين كار را به عهده بگيرد و با دادن خون قلبش حقيقت اسلام را به جهانيان اعلام نمايد در زيارت اربعينش ميخوانيم.
(بَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنْ الْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَه)؛[17]
«خدايا! حسين خون دلش را در راه تو داد تا بندگانت را از بي خبري نسبت به دين نجات دهد و آنها را از حيرت ضلالت برهاند».
اين كار اوّل امام حسين(علیه السلام)بود كه خود را براي كشته شدن به دست حاكمان اموي آماده سازد امّا كار ديگرش اين كه بايد اين واقعهي هائلهي* تكاندهنده را به گوش همهي امّت در تمام شهرهاي مملكت آن روز (با نبود وسايل ارتباط جمعي و رسانه هاي عمومي از تلفن، تلگراف، راديو، تلويزيون، مجله و روزنامه برساند) وگرنه اين حادثه در روز دهم محرّم سال شصت و يك در بيابان كربلا دور از آباديها واقع شد و جز لشكريان ابن زياد احدي از جريان آگاه نشد و مردم نفهميدند چه واقع شد و چرا واقع شد!اجساد كشتهها را هم زير سم اسبها لگد مال كردند و خيمهها را هم آتش زدند و تمام آثار را از بين بردند و زنان و كودكان بي پناه را هم به عنوان اسيران خارج از دين و مذهب به سمت كوفه و شام حركت دادند تا رعب و وحشت بيشتري در مردم ايجاد كنند و احدي جرأت نفس كشيدن در مقابل دستگاه حاكم نداشته باشد و در نتيجه تمام زحمات امام حسين بي ثمر مي شد و هدف از قيام و شهادت كه آگاه ساختن امّت از كفر و ضدّ اسلامي دستگاه حاكم بود تأمين نمي گرديد اينجاست كه مي بينيم امام حسين(علیه السلام)با الهام الهي نقشهي شيطاني آنها را نقش بر آب كرده و برنامهي قيام خود را طوري تنظيم نموده است كه پس از وقوع شهادت، خود دشمن با دست خودش يك گروه مبلّغ توانا كه هر يك بهتر از دهها رسانهي عمومي از عهدهي نشر حقايق بر ميآمدند حركت داد و با خود برد.
امام سيّدالسّاجدين (علیه السلام)كه به ظاهر شديداً بيمار بود و توانايي اين كه خود را سر مركب نگه دارد نداشت و به همين جهت پاهايش را از زير شكم شتر بسته بودند كه نيفتد زينب كبري (علیها السلام) و اُمّ كلثوم خواهران امام حسين(علیه السلام)سكينه و فاطمهي صغري دختران و رباب همسر امام حسين(علیه السلام)كه هر يك سخنوري قهّار و موقع شناس بودند همراه دشمن به اسارت رفتند و وظيفه داشتند آنجا دو كار مهمّ انجام بدهند، اوّل اينكه خود را به عنوان اهل بيت رسول خدا معرّفي كنند و ديگر اينكه حاكمان اموي و آلابي سفيان را به عنوان كفر آيينان ضدّ خدا و رسول به مردم شام كه آن روز مركز حكومت در يك مملكت بسيار پهناور اسلامي بود بشناسانند چون منطقهي شام از همان روز اوّل كه در زمان عمر تحت سيطرهي حكومت اسلامي در آمد به دست حاكمان اموي اداره مي شد. ابتدا يزيد بنابي سفيان و بعد برادرش معاوية بنابي سفيان از طرف عمر استاندار آنجا بودند. مدّت چهل سال اين دو دشمن سرسخت اهل بيت آنجا تا مي توانستند عليه علي اميرالمؤمنين و آل اطهارش (علیهم السلام) تبليغ نمودند تا آنجا كه مردم شام اصلاً علي و آل علي را مسلمان نمي دانستند كه وقتي شنيدند علي(علیه السلام)در مسجد كشته شده است تعجّب كردند كه علي چه كاري در مسجد داشته است و از آن سو آلاميّه را اهل بيت پيامبر معرّفي كرده و گفته بودند مراد از]اهل بيت[ و]ذِي الْقُربي[ و]اُولِي اْلَامر[ كه در قرآن آمده و اطاعتشان واجب و مودّتشان اجر رسالت است خاندان بنياميّهاند! اينك وظيفهي اين گروه تبليغي امام حسين(علیه السلام)در شام انجام اين دو كار سنگين است كه بايد طوري عمل كنند كه اين بنيان چهل سال منظّم و تحكيم شده را ويران نمايند و بنياني از نو به وجود بياورند. آل علي را]اهلبيت[ و]ذي القربي[ و]اُولي الامر[قرآن معرّفي كنند و آل ابي سفيان را ضدّ خدا و دشمن اسلام و قرآن نشان بدهند و اين هر دو كار را به خوبي انجام دادند و جدّاً شام مركز حكومت را منقلب كردند و مسلّم مركز كه منقلب شد؛ طبيعي است كه انقلاب به ساير بلاد نيز انتقال مي يابد. البتّه منظور از اين انقلاب ، انقلاب در حكومت نيست بلكه منظور انقلاب اعتقادي و اصلاح توجّه ديني مردم است كه بفهمند آلاميّه امام مُفترضالطّاعهي* امّت نيستند و اصلاً دستگاه حاكم فعلي ضدّ دين است و اين يك كار بسيار اساسي و حيات بخش به عالم اسلام و مسلمين بود.
نقش شهادت امام حسين(علیه السلام) و يارانش و اسارت خاندانش در احياي دين
از اينجا مي فهميم معناي حرف امام حسين(علیه السلام)را كه در جواب تحذيركنندگان از سفر به كوفه مي فرمود : من بايد هم خودم بروم و هم اهل بيت از زنان و كودكانم را ببرم كه جدّم در خواب به من فرموده است:
(اِنَّ اللهَ قَد شاءَ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا)؛
«خدا خواسته هم تو را كشته ببيند و هم آنها را اسير ببيند».
هم شهادت خودش احيا كنندهي دين بود و هم اسارت اهل بيتش(علیهم السلام). از همان ابتداي حركتش به سمت كوفه هدف و مقصدش را به همه اعلام كرد و سخن از شهادت خود به ميان آورد! در مكّه روز هفتم ذيحجّه ضمن خطابهي عموميش فرمود:
(خُطَّ الْمَوْتُ عَلَي وُلْدَ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلي جِيدِ الفَتاة)؛
«آنگونه كه گردنبند،زينت يك زن جوان و ملازم گردن اوست؛ مرگ هم براي يك مرد باايمان زينت او و ملازم با جان اوست».
(وَ ما اَوْلَهَنِي اِلي اَسْلافِي اِشْتياقَ يَعْقوُبَ اِليû يُوسُف)؛
«اشتياق ديدار گذشتگانم در دلم پيدا شده است همچون اشتياق يعقوب به ديدار يوسف»!
(خُيِّرَلِي مَصْرعٌ اَنَا لاقِيهِ)؛
«قتلگاهي براي من [از جانب خدا] انتخاب شده است و به سوي آن مي روم».
(وَ كَاَنِّي بِاَوْصالِي تَتَقَطَّعُها عَسَلانُ الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواوِيسِ وَ كَرْبَلا)؛
«گويي كه خود را مي بينم در حالي كه گرگان بيابان بين نواويس و كربلا به من حمله آورده و بند از بندم را جدا ميكنند»!
اتمام حجّت امام حسين(علیه السلام) با ياران خويش و عكسالعمل آنان
آنگاه ندا در داد كه:
(مَنْ كانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا فَاِنَّنِي راحِلٌ مُصْبِحاً اِنشاءَالله)؛[18]
«من فردا صبح روندهام حال هر كه راغب است خون دل در راه ما بريزد و خود را براي ديدار خدا آماده سازد با ما حركت كند كه به خواست خدا فردا مي روم».
هيچگونه ابهامي در كار خود برا ي مردم باقي نگذاشت كه كسي گمان نكند من براي بدست آوردن حكومت مي روم و او به طمع رسيدن به مقام و منصبي دنبال من بيايد همه بدانند كه من براي كشته شدن در راه خدا مي روم! شب عاشورا نيز كه در محاصرهي كامل دشمن قرار گرفته بود و تمام راهها را به رويش بسته بودند و كشته شدن قطعي بود، اصحاب خود را با خويشاوندانش كه جمعاً به صد نفر نمي رسيدند جمع كرد و براي آخرين بار با صراحت تمام به آنها فرمود: الآن شب است و هوا تاريك، همهي شما از جانب من آزاديد از تاريكي شب استفاده كنيد و خود را از اين بيابان پر بلا بيرون ببريد اگر بمانيد فردا كشته مي شويد!
(فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً)؛
«همه برويد و مرا تنها بگذاريد كه اينها تنها با من كار دارند».
( ثُمَّ لْيَأخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَد رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتي)؛
«هر كدام از شما دست يكي از اهل بيت مرا بگيرد و ببرد».
يعني ابوالفضل تو هم برو تو هم دست خواهرانت را بگير و ببر؛ علي اكبر تو هم دست خواهرانت را بگير و ببر ؛ شايد گفته باشد آن كودك شيرخوارم را هم در آغوش مادرش ببريد. خدا داند كه اين سخنان چه آتشي در دلهاي ياران و برادران و فرزندانش برافروخت!همه سكوت كردند و منتظرند كه عبّاس چه خواهد گفت ديدند عبّاس شيفتهي برادر از جا برخاست و با چهرهاي برافروخته به سخن در آمد و گفت: آقا من بروم ! كجا بروم ؟
(لَنَبْقَي بَعْدَك)؛
«بروم كه بعد از تو بمانم».
(لا اَرَانَا اللهُ ذلِكَ اَبَداً)؛[19]
«خدا نياورد آن روز را كه من بي تو بمانم».
پس از عبّاس(علیه السلام)اصحاب يكي پس از ديگري برخاستند و سخناني پرشور گفتند.
مُسلِم بن عَوْسَجه كه شايد مُسِنتر از ديگران بود از جا برخاست و گفت:
(يا مَوْلايَ يا اَبا عَبْدِالله)؛
«اگر مرا بكشند و كشتهام را بسوزانند و خاكسترم را بر باد بدهند دوباره زندهام كنند و بكشند و هفتاد بار با من اين چنين كنند ممكن نيست دست از تو بردارم ».
زَهيربن قين گفت : مولاي من! اگر هزار بار مرا بكشند و زندهام كنند و باز بكشند دست بردار از تو نخواهم بود به محمّد بن بشيرحَضْرمي كه از اصحاب بود گفتند: پسرت را در يكي از سر حدّات* اسير كردهاند . گفت : او را هم به حساب خدا مي گذارم و دست از مولايم برنمي دارم. امام سخن او را شنيد و فرمود من تو را حلال كردم برو پسرت را آزاد كن . گفت : مولاي من! درّندگان بيابان در حالي كه زندهام پاره پاره ام كنند اگر دست از تو بردارم به فرمودهي مرحوم محدّث قمي زبان حالي همگي اين بود :
شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل
ممــلوك اين جنابم و محتاج اين درم
گر بركنم دل از تو و بردارم از تو مهر
اين مهر بر كه افكنم؟ آن دل كجا برم؟
صبح عاشورا هم باهم شوخي مي كردند! يكي گفت: الآن چه وقت شوخي است ظاهراً بُرَيْر بود كه گفت: هم اكنون وقت شوخي است! همه مي دانند كه من در جوانيم نيز اهل شوخي نبودم! حالا كه پير شدهام.ولي چرا شوخي نكنم؟ من كه مي دانم يك ساعت ديگر اين مرغ جان از قفس تن پرواز مي كند و با روي سفيد به حضور پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرّف مي شوم.
عابِسبنابيشبيب شاكري وقتي ديد سنگبارانش مي كنند زره از تن كند و با بدن بي زره و شمشير به دست وسط ميدان دويد و گفت:
(اَلا رَجُلٌ اَلا رَجُلٌ)؛
«يك مرد در ميان شما نيست كه به ميدان من بيايد [سنگبارانم مي كنيد]».
وقت آن آمد كه خود عريان شوم_
جسم بگذارم سراسر جان شوم _
فرم در حال بارگذاری ...