« آب قحط و ابر قحط و آسمانت خشک شدکاش به دشت کربلا بودم و کشته می شدم »

چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت /در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت /هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه /جلوی پای عمو بود خودش را انداخت /با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش /کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت /بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد /هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت /بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت /نیزه ای از بغل امد زد و او را انداخت /اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند /پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت /با عمو گفتن خود جان عمو را برده /آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت

 


موضوعات: بدون موضوع
   جمعه 1 آبان 1394


فرم در حال بارگذاری ...

فروردین 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          
جستجو