مزاياي ذکر صلوات
اللهم صل على محمد و آل محمد
رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:
بسيار ياد كردن خدا و بر من صلوات فرستادن، موجب برطرف شدن فقر مى شود.
با توجه به روايت فوق، داستان زير را تقديم مى داريم. توصيه مى كنيم كه قبل از مطالعه به نكات زير توجه نماييد:
1ـ شكى نيست كه اذكار، خواص و فوايدى بسيار دارد.
طبق روايات رسيده از معصومين عليهم السلام، ذكر صلوات نيز چنين است. يكى از فوايد آن، رهايى از فقر و تنگدستى است. ناگفته پيداست كه: نتيجه بخشيدن آن، شرايطى دارد. يكى از شرايط آن، چگونگى حالتهاى روحى، نفسى و معنوى انسان است. با اين بيان، ذكر شخصى به ثمر مى رسد كه قبلا زمينه لازم را فراهم كرده باشد. به عبارت ديگر، نبايد توقع داشت كه بدون ايجاد زمينه، تكرار اذكار به نتيجه مطلوب برسد.
2ـ به ثمر رسيدن ذكرها، در سايه تلاش و جديت انسان است.
به عبارت ديگر، به نتيجه رسيدن آنها با تنبلى و تن پرورى منافات دارد و نبايد از تلاش و كوشش در كسب معاش دست كشيد و با تكرار اذكار، به كنجى نشست و به اميد اين كه خداوند، روزيمان را مى رساند، از كار و تلاش دست برداشت.
مرد خواب و خوراكى نداشت. مادام كه سر و وضع زن و بچه هايش به خاطرش مي آمد؛ آشفته و غمناك مىشد. ظاهر رنجور و گونههاى ترك برداشته آنها، آزارش مىداد. همين طور شكوههاى بي وقفه همسرش كه خواب و خيالش را ربوده بود.
آن روز، مثل هميشه، در چوبى حياط را به هم زد. راه كوچه باريك محله را در پيش گرفت. نمى دانست كجا مي رود؟ ولى گام هايش بسى بلند و كشيده بود. گاهى به اطرافش چشم مى دوخت تا شايد مشكل گشايى بيابد. از چند كوچه باريك و كم عرض گذشت. به چهارراهى نزديك شد كه معمولا از جمعيت موج مى زد. در آن سوى چهار راه، مسجدى قرار داشت. هر چند ظاهرش ساده و كوچك بود؛ اما هيچ وقت از نمازگزاران خالى نبود.
گاهى واعظى به منبر مي رفت و به پند و اندرز مردم مى پرداخت. آن روز نيز واعظى بر فراز منبر، در حال سخنرانى بود. جمعيتى گرد آمده بودند و به سخنان او گوش مى كردند. “سعيد” نيز خودش را داخل جمعيت زد. روحانى، پيرامون فقر و راههاى خلاصى از آن سخن مى گفت. بيان شيرين و رسايى داشت. چيزى نگذشت كه سعيد جذب سخنان او شد. بين خودش و او احساس نزديكى مي كرد. به نظرش رسيد كه روحانى، او را مي شناسد و حرفهاى دلش را بازگو مي كند. ولى اين طور نبود؛ سخنان روحانى، حرف دل بسيارى از مردم بود. او در بخشى از سخنانش گفت:
“در فرستادن صلوات، كوتاهى نكنيد. زيرا اگر توانگر، صلوات بفرستد؛ مالش بركت مي يابد و اگر فقير صلوات بفرستد، خداوند تعالى از آسمان روزىاش را مى فرستد.”
اين سخن گرچه براى سعيد تازگى داشت، ولى به نظرش آسان بود. از خودش پرسيد:
پس تا حالا چرا به اين راه ساده، فكر نكرده بودم؟!
سخنان روحانى تمام شد، اما فريادهاى هماهنگ “صلوات” تمامى نداشت. صلواتها، رسا و پى در پى بود. سعيد اميدوار شده بود. او مثل خيلي ها، قدم به بيرون گذاشت. راه خانه اش را در پيش گرفت. لبهايش مى جنبيد. لحظهاى زمزمه اش قطع نمىشد. مثل اين كه صلوات، آن سوى لبهايش پنهان شده بود.
سه روز گذشت. هنوز صلوات، ورد زبانش بود. سخنان روحانى از دل و ذهنش بيرون نمى رفت:
“… فقير اگر صلوات بفرستد، خداوند تعالى از آسمان روزىاش را مى فرستد.”
از خانه بيرون رفت. همچنان چهره ارغوانى و گرسنه بچهها، نگرانش ساخته بود. اتفاقا عبورش به خرابه اى افتاد. مكان ترسناكى بود. گويى در و ديوارهايش با انسان سخن مي گفت. سخن از گذشتههاى دور؛ سخن از آنهايى كه آنجا را به يادگار گذاشته بودند. سنگها و خاكهاى تلنبار شده كف خرابه، راه رفتن را مشكل ساخته بود. اضطراب خفيفى، وجود سعيد را فراگرفت. لحظه اى در خودش فرو رفت. سنگى به پايش اصابت كرد.
اول لرزيد و بعد، كمى احساس درد كرد. چيزى به افتادنش نمانده بود. برگشت، نگاه كرد. چشمش به سنگى افتاد كه در حال غلت خوردن بود؛ و بعد سفال خاكى رنگ، توجه اش را جلب كرد. حس كنجكاوىاش بيدار شده بود. گامى به عقب برگشت. از فاصله كمتر، چشم دوخت. بخشى از يك ظرف قديمى به چشمش افتاد. به آرامى خاكها را كنار زد و بعد كوزه كوچكى از دل خاك، بيرون آورد. ضربان قلبش تند تند مى زد. احساس تشنگى مي كرد. لبهاى خشكيدهاش تكان مي خورد. خاكهاى سطح كوزه را فوت كرد. قشنگ و زيبا بود. دهانه كوزه با گِل بسته شده بود.
گِلهاى دهانه كوزه را بيرون آورد. به آرامى دهانه آن را به سمت پايين قرار داد. صداى شادي آورى در خرابه پيچيد. صدا از به هم خوردن سكههاى طلا بود. نور طلايى رنگ سكه، زير اشعه خورشيد، وسوسه انگيز و خيالآور مي نمود. گيج شده بود. تصميم گرفتن، برايش دشوار بود. لحظاتى مات و مبهوت به سكهها نگاه كرد. جلوه فريبنده آنها چشمانش را به بازى گرفته بودند. به فكر فرو رفت. در عالم گذشتهاش غرق شد. بار ديگر اوضاع نابسامان خانوادهاش، خاطرش را آشفته كرد.
از اين كه نتوانسته بود شكم بچههايش را سير كند، غصه مىخورد؛ از اين كه در مقابل تقاضاهاى آنها چارهاى جز سكوت نداشت، زجر مي كشيد.
به خود آمد. چشمش به سكهها افتاد. لبخندي شيرين، روى لبهاى خشكيدهاش، گل كرد. سكههايى را كه روى زمين افتاده بود، جمع كرد و داخل كوزه انداخت. كوزه را به سينهاش چسباند. در حالى كه صورتش را به آسمان بلند كرده بود؛ لحظهاى چشمانش را بست. آنگاه از جايش برخاست. شروع كرد به راه رفتن. چند گامى بيش نرفته بود كه به ياد سخنان آن روحانى افتاد:
“… فقير اگر صلوات بفرستد، خداوند متعال از آسمان روزيش را مي فرستد.”
گامهايش سست شد. كم كم از حركت بازماند. نه توان رفتن داشت و نه قدرت برگشتن. سر دو راهى قرار گرفته بود؛ دو راهى كه يك راه آن به فقر دائمى منتهى مىشد و راه ديگرش به بهرهمند شدن از آن گنج خدادادى. اما نه؛ او در آن گيرودار سرنوشت ساز، به خودش نهيب زد:
وعده روزى من، از آسمان است؛ روزى زمينى را نمى خواهم. برگشت. كوزه را سرجايش گذاشت. درست زير همان سنگى كه به پايش خورده بود. به اطرافش نگاه كرد. سريع از خرابه بيرون شد. ساعتى ديگر، تن خسته و گرسنه اش را روى حصير كهنه اتاقش، رها كرد و بار ديگر در فكر عميق فرو رفت.
ـ اين بار هم كه با دست خالى برگشتى؟!
اين، صداى همسرش بود كه رشته افكارش را پاره كرد. در حالى كه لبخندى به لبهايش كاشته شده بود؛ همه چيز را براى همسرش تعريف كرد. همسرش كه تحمل شنيدن سخنان او را نداشت، پرسيد:
كجاست؟ چرا نياوردى؟!
ـ نخواستم.
ـ نخواستى؟! چرا؟ مگر حال و روزمان را نمي بينى؟ اگر تو نمي خواهى، گناه ما چيست؟ گناه اين بچههاى معصوم …؟
ـ مطمئنم كه خداوند روزىام را از آسمان مى فرستد.
ـ از آسمان؟! آن را كجا گذاشتى؟
ـ همان جا، سرجايش؛ زير همان سنگ وسط خرابه.
در آن لحظه، همسايه اش ـ كه مرد يهودى بود ـ در پشت بام خانه اش به سخنان سعيد و همسرش گوش مي كرد. بعد از شنيدن سخنان آن دو، سخت به طمع افتاد. فورى خودش را به آن خرابه رساند. سنگى در وسط خرابه، سينه به خاك فرو برده بود. به سنگ نزديك شد. به آرامى آن را كنار زد.
كوزه، برق نگاهش را دزديد. بى صبرانه سنگ را از دل خاك بيرون آورد. تا آن لحظه هزاران فكر و خيال در ذهنش متولد شده، رشد و نمو كرده بود. خيالاتى كه تنها با سكههاى داخل كوزه به ثمر مي رسيد. او حق داشت كه به هيچ چيز فكر نكند جز آن كوزه و سكههاى داخلش. كوزه را برداشت و يك راست خودش را به خانهاش رساند. به تندى در كوزه را باز كرد. بىصبرانه به درون آن چشم دوخت. ترسى توام با اضطراب، در تنش دويد. موجودات شبيه مار و عقرب، توجهاش را جلب كرد.
بيشتر دقت كرد. درست بود؛ عقربهاى سياه و زرد رنگ طول و عرض كوزه را مي پيمودند. در كوزه را بست. احساس تنفرى نسبت به كوزه پيدا كرده بود. به فكر فرو رفت. همان جا، كينهاى نسبت به سعيد در دلش كاشته شد. در حالى كه از چهرهاش شرارت مىباريد، با خود گفت:
حتما مي دانسته كه كوزه پر از مار و عقرب است. وقتى فهميده كه من در پشتبام خانه به حرفهاى او و همسرش گوش مي كنم؛ با حرفهاى دروغش، مرا گمراه كرد و گرفتار اين مار و عقربهاى كشنده نمود. جواب دشمنىاش را خواهم داد. جوابى كه هرگز فراموش نكند!
سعيد نشسته بود. همسرش به قيافه متفكرانه او نگاه مىكرد. از اين كه شوهرش آن همه سكه طلا را رها كرده بود، عصبانى بود. گاهى با سخنان طنزگونه و نيش دار، عمل او را مورد استهزاء قرار مىداد. چگونه مىتوانست باور كند كه مردش با آن همه فقر، آن همه سكه طلا را رها كرده است؟! بار ديگر به شوهرش نگاه كرد. او همچنان به سينه ديوار چسبيده بود. زير لب، چيزى ميخواند. زن كه حوصلهاش تمام شده بود، گفت:
منتظرى كه خدا روزىات را از آسمان بفرستد؟ بلند شو برو بيرون، يك كارى كن.
سعيد دنبال جملهاى مي گشت تا پاسخ همسرش را بدهد. هنوز چيزى نگفته بود كه صداى عجيبى در اتاق پيچيد. صدا براى سعيد آشنا بود. همان صداى جذابى كه در خرابه شنيده بود. به سقف اتاق نگاه كرد. از روزنه كوچك سقف اتاقش، بارانى از سكه مىباريد. حالت عجيبى پيدا كرده بود. خوشحالى توام با حيرت، آب دهانش را خشكانده بود. صدايش در اتاق پيچيد:
خدايا! شكرت، شكرت. نگاه كن، نگاه كن، خداوند روزيمان را از آسمان فرستاده است.
همسرش كه باورش نمىشد، اول به روزنه سقف اتاق چشم دوخت و سپس با شادمانى به جمع كردن سكهها پرداخت. صداى گفت و گوى سعيد و همسرش به گوش همسايه يهودىاش رسيد. او به خودش شك كرد. دست نگه داشت. كوزه را بالا كشيد. از دهانه كوچك كوزه، نگاهش را گذراند. عقربهاى باقى مانده، همچنان به يكديگر تنه مىزدند و از سر و كول هم بالا و پايين مىرفتند. به سعيد و همسرش زهرخندى نثار كرد و بار ديگر كوزه را در دهان روزنه اتاق، وارونه كرد. همزمان صداى سعيد بلند شد:
بازهم سكه، سكه. خدايا … خدايا…!
بر شگفتى مرد يهودى افزوده شده بود. به نظرش رسيد كه سعيد و همسرش، عقلشان را از دست دادهاند. براى اين كه مطمئن شود، سرش را به روزنه اتاق سعيد، نزديك كرد. و بعد با احتياط به داخل اتاق نظر انداخت. باورش نمي شد. آنچه ريخته بود، سكه بود. سكههايى كه با رنگ زرد و فريبنده در كف دستان آن دو موج مىزدند و جرنگف جرنگ صدا مي كردند. با خودش گفت:
حتما من اشتباه كرده بودم!
و ادامه داد:
نه! نه! من اشتباه نكرده بودم؛ هر چه بود، مار و عقرب بود.
از خودش پرسيد:
پس چه اتفاقى افتاده است؟
لحظهاى به فكر فرو رفت. بعد از چند دقيقه انديشيدن، به راز قضيه پى برد. دانست كه اين، سرّى از اسرار غيبى است. سرّى كه به دست خداوند به ثمر رسيده است. سعيد را به پشت بام دعوت كرد. وقتى سعيد، خودش را به آن جا رساند، مرد يهودى خودش را روى قدمهاى او انداخت. همان دم صدايش كه با گريه شوق توام بود؛ در فضا پيچيد:
“اشهد ان لا اله الا الله؛ اشهد ان محمدا رسول الله.”
سعيد نيز گيج شده بود. مىدانست كه باران سكه از بركات “صلوات” است. ولى نمي دانست كه مسلمان شدن يك نفر يهودى نيز از ديگر بركات آن مي باشد. يك بار ديگر به مرد تازه مسلمان نگاه كرد و سكههاى كف اتاق را در ذهنش تداعى نمود. ناخود آگاه بر زبانش جارى شد:
اللهم صل على محمد و آل محمد!پای منبر معرفت
عمران مسجد يعني تنظيم سبک زندگي برمحور توحيد
قران کريم درآيه 18 سوره مبارکه توبه ، عمران وآباداني مساجد را وابسته به کساني ميداند که داراي پنج خصلت فردي واجتماعي باشند .
اين خصوصيات عبارتنداز: ايمان به خدا با تمام صفات ثبوتيه وسلبيه او ، ايمان به حسابرسي روز قيامت ، اقامه و اشاعه فرهنگ نماز ، پرداخت زکات به نيازمندان ، خداترسي ونهراسيدن از غيرخدا و مستکبرين عالم . البته آنچه مسلم و مبرهن است ايمان قلبي به ذات لايزال الهي ومبداء هستي ، پايه اصلي و رکن رکين چهار خصلت ديگر عامرين مساجد را تشکيل مي دهد لکن مظهر تجلي آن ايمان و باور قلبي نسبت به خداوند عالم ، رعايت حسابهاي دنيوي و تعاملات خداپسندانه با ديگران و تلاش در جهت رفع نيازهاي مادي ومعنوي آنان خواهد بود .
توجه دقيق به مفاهيم آشکار و نهان اين آيه کريمه ، آحاد مسلمين را به نقش اساسي و بي بديل مساجد در جمع کردن نيروهاي پراکنده و متکثر بشري متذکر و رهنمون ميشود تا با مراجعه به اصل فطري خويش ، خود و بستگان را از اعماق مشکلات و نابسامانيهاي موجود جامعه بشري بيرون کشيده و در مساجد ، ( اين خانه هاي امن الهي و تحت لواي توحيد و بندگي خالصانه او) ، ازمکتب قران و اهلبيت (ع) , سبک زندگي و شيوه زيستن درست را بياموزند و تعاليم حيات بخش اين دو ثقل گرانبها و بي مانند را سرمشق گفتار ، رفتار و کردار و پندار خويش قرار دهند .
هموار شدن راه بهشت با صبر در ناملايمات
عامه و خاصه از رسول خدا (ص) روايت کرده اند که آن حضرت فرمود: الْجَنَةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَکَارِهِ وَ الصَبْرِ، فَمَنْ صَبَرَ عَلَي الْمَکَارِهِ فِي الدُنْيَا دَخَلَ الْجَنَةَ؛ وَ جَهَنَمُ مَحْفُوفَةٌ بِاللَذَاتِ وَ الشَهَوَاتِ، فَمَنْ أَعْطَي نَفْسَهُ لَذَتَهَا وَ شَهْوَتَهَا دَخَلَ النَارَ. («مصباح الفلاح» طبع سنگي، تأليف آخوند ملامحمد جواد صافي گلپايگاني ص30و31)
بهشت و صبر:
«راه بهشت مشحون و مملو است از ناگواريها و شکيبائي در برابر آنها، کسي که در دنيا بر مشکلات راه خدا صبر کند و با نفس خود مجاهده کند و در مقابل ناملايمات شکيبائي ورزد داخل بهشت مي شود؛ ولي راه جهنم پر است از شهوات و لذات، کسي که در مقابل خواسته هاي نفس أماره سر تسليم فرود آورد و آنچه نفسش از شهوات از او بخواهد به او بدهد عاقبتش آتش دوزخ خواهد بود».
از اين حديث شريف ميتوان استفاده کرد که تمام اعمالي که انسان انجام ميدهد بايد بر اساس حق باشد و عمل نمودن طبق حق قدري مشکل است. مثلاً انسان مي خواهد به فقرا اطعام کند، از يتيم دستگيري بنمايد؛ اين محتاج به فعاليت است، زحمت است، محتاج صرف مال و آسايش است. مي خواهد از مريضي عيادت کند، بايد راهي را بپيمايد و براي او هديه اي ببرد، لحظاتي در مقابل او بنشيند، مريض را در حال ناراحتي و مرض ببيند و ناله او را بشنود، شکايت او را گوش کند، با بياني نرم و ملايم او را دلداري دهد و دعوت به صبر و تحمل کند. اگر در اثر شدت يا طولاني شدن دوران مرض، تحمل مريض کم شده و جمله ناهنجاري بگويد، با کمال آرامش و بزرگواري اغماض کند و اصولاً عيادت مريض کند گرچه با او سالهاست که جدائي و تنافر دارد. البته اينها مشکل است و انسان بايد به نيروي عقل و تقوي بر خواسته هاي نفس مسلط شود تا بتواند کاري بکند. انسان مي خواهد نماز شب بخواند، شب است، در خواب خوش فرو رفته، نسيم ملايم مي وزد؛ از خواب برخاستن و بستر آرام و راحت را ترک کردن مشکل. در ماه رمضان، در روزهاي گرم و طولاني، روزه گرفتن مشکل است. جهاد کردن در راه خدا و از وطن دور شدن و جان خود را هدف تير و شمشير قرار دادن مشکل است.
حج کردن و ترک خانمان نمودن و سر و پا برهنه دنبال کعبه واقعي در زمين مکه حرکت کردن مشکل است. طواف کردن، سعي نمودن، به عرفات کوچ کردن و در شب به مشعر آمدن و مناسک منَي همه مشکل است. با اخلاق نيکو با مردم سر و کار داشتن و عفو و إغماض نمودن و از تعدي و تجاوزِ آدم جاهل گذشتن مشکل است. رحمت بر زير دست آوردن، و با مهرباني با فقرا و ضعفاء رفتار کردن، و با آنها درآميختن و نشستن و برخاستن و بر سر يک سفره حاضر شدن مشکل است. در مقابل شتم و سب و لعن و هرزه گوئي مردم، شکيبا بودن و جام تحمل و صبر را لبريز نکردن و با جاهلان به مسالمت رفتار نمودن مشکل است.
خلاصه آنکه اگر انسان بخواهد در دنيا شرافتمندانه زيست کند و کردار خود را بر پايه فضيلت و پاکي قرار دهد، و در مقام عبوديت و تسليم أوامر حق متعال فتور ننموده و سستي نورزد، و در سراء و ضراء با مردمان خدا شرکت کند و با رياضات شرعيه نفس خود را ادب کند، سراسر زندگي انسان مواجه با ناگواريها شده و بايد مرد خدا با قدم راستين در اين ميدان مجاهده گام بردارد چون اينها راه بهشت و رضوان و مقدمه طهارت و تهذيب نفس است و تا نفس پاک نشود و مهذَب نگردد، وصول به بهشت امکان پذير نخواهد بود.
جهنم و شهوات:
ولي جهنم مملو است از شهوات و لذات بي بند و باري، و دروغ و غيبت، و خيانت و فسق و فجور، و قمار و شُرب خمر، و تعدي به اموال و نواميس مردم، و تجاوز به حقوق زن و فرزند و همسايه و شريک و رفيق و عالِم و امام و پيامبر. چشم بي بند و بار باز است، هرچه را بخواهد مي بيند و از اين روزنه دل هر چه بخواهد تمني مي کند و نفسِ آمره انسان براي موافقت خواهش دل بهر زشتي که ديده و دل خواسته امر مي کند، تا بالاخره نفس خود را از زشتيها اشباع مي نمايد؛ اينها همه از نتائج جهنم است. راه دوزخ، راه عنان گسيختگي و راه بي بند و باري و راه عدم تعهد و فقدان مسؤوليت است. باري، کسي که در دنيا روي ميزان صحيح مشي ننمايد و براساس وظائف انسانيت عمل نکند و خود را مهمل پنداشته و بي حساب و کتاب فرض کرده، و خود را از اين عالم شگفت انگيز و اين جهان عجيب با اين نظم بديع، جدا ديده و سرسري رفتار کند، در دستگاه انتظام اين عالَم مسؤول بوده و مورد مؤاخذه قرار خواهد گرفت و به پاداش و کيفر اعمال خود خواهد رسيد. اينست معني جهنم.
سبک زندگي اسلامي
واژه سبک زندگي که در ادبيات امروزي بهمثابة واژهاي کليدي مطرح شده است، از نظر لغوي و موارد كاربرد، گسترة وسيعي را دربرميگيرد؛ يعني از رفتارهاي خاصي که هر فردي براي زندگي خود برميگزيند تا رفتارهاي خانوادگي، فاميلي، محلي، شهري، کشوري و بينالملل قابل اطلاق است. از اين منظر، ميتوان سبک زندگي را ويژگيهاي رفتاري انسان تعريف کرد و بر اساس اختلاف اين ويژگيها، تعدد سبکها را در نظر گرفت؛ اما اين ويژگيها از ديدگاههاي مختلف قابل تقسيم به اشكال مختلف است؛ گسترة اين تقسيمبندي سبک زندگي فردي، خانوادگي، گروه خاص، افراد يك شهر يا منطقه و زندگيهاي بينالمللي را شامل ميشود.
نوع ديگر تقسيمبندي از نظر عواملي است که در اين ويژگيها مؤثر است؛ يعني گاهي عوامل طبيعي، اقليمي و جغرافيايي مانند نوع آب و هوا يا غذاها يا لباس و عوامل اجتماعي و تاريخي در آن مؤثر است. در نهايت، عوامل فرهنگي يا به تعبير ديگر عوامل ارزشي منشأ اين تقسيمبندي مي شود؛ يعني روشهاي زندگي جوامع مختلف را ارزشگذاري، و بر اين اساس خوب يا بد بودن كاري را مشخص ميكنند كه نتيجه آن انتخاب روش خوب است. بحثهايي که امروزه، بهويژه پس از سخنان مقام معظم رهبري، مطرح شده است، صرفاً يک بحث توصيفي و تاريخي نيست؛ بلکه منظور اين است که سبکهاي زندگي را بررسي و ارزشيابي، و سبك صحيح را مشخص كنيم.
وقتي پسوند اسلامي نيز بدان افزوده ميشود، بدان معناست که معيار سنجش آن، ارزشهاي اسلامي است. پس واژة سبک زندگي اسلامي ميتواند متضمن اين ويژگيها باشد كه فرد مورد نظر نيست؛ بلکه منظور يک رفتار جمعي و اجتماعي است. در مسائل اجتماعي نيز همة افراد ملحوظ نيستند و معمولاً روش رايج در جامعه بررسي ميشود. البته چهبسا استثناهايي نيز وجود داشته باشد يا بخش زيادي از آن جامعه اين روش را نداشته باشند. اين نيز ويژگي بحثهاي اجتماعي است. واژة اسلامي نيز تصريح دارد كه بايد از ديدگاه ارزشي به مسئله بنگريم و صرفاً توصيفي نيست. هدفمان اين است كه روشن سازيم بايد چه نوع زندگياي داشته باشيم و چه سبکي غلط است كه از آن دوري کنيم. البته معيار ارزشيابيمان نيز ارزشهاي اسلامي است. پس هدف اين است كه يک نوع ارزشيابي از رفتارهاي رايج در جامعه، براي روشن شدن وضعيت فعلي داشته باشيم. از طرف ديگر، بايد ضوابط ارزشيابي اسلامي را در نظر داشته باشيم که آن نيز متدولوژي خاص خود را دارد؛ اما اينكه ارزشها و سبك زندگي موجود چگونه است، بايد از نظر جامعهشناختي و روش خاص خودش مشخص شود؛ اما اينکه ارزشهاي اسلامي، بهمثابه معيار سنجش چيست، بايد اسلام و ارزشهاي اسلامي را شناخت. بايد اين دو را با هم تطبيق دهيم که آيا آنچه رايج است با سبک زندگي اسلامي يعني با ارزشهايي که اسلام در رفتار معتبر ميداند، مطابقت دارد يا ندارد. آنگاه بخشي را كه تطابق ندارد، بايد براي اصلاح آن چارهجويي شود که چه کنيم مردم به سمت زندگي اسلامي حرکت، و کمبودهايشان را جبران کنند.
نقطه شقاوت در انسان
اغلب مردان و زنان در مورد آن بى توجه هستند، و در صريح قرآن مجيد آمده است، كسى كه به آن آلوده شود، قطعاً اهل جهنم است. نقطه شقاوت، همان ذخيره كردن، فراوان شدن مال و ماندن اين ذخيره و ماندن اين ثروت تا مرگ صاحب ثروت مىباشد.
خداوند مىفرمايد:
«الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ»
كسانى كه ثروت را انباشته مىكنند، كنز، يعنى انباشته كردن، روى هم نهادن و اضافه كردن مىباشد و محور تمام حركات آنها در دنيا اضافه كردن مال است؛ يعنى بيمار جمع كردن ثروت و انباشته كردن مال هستند،
«وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ»
«سَبِيلِ اللَّهِ»؛ يعنى تمام كارهاى خير، نكته عجيب آيه اين است كه خداوند انفاق را بر اين ثروت انباشته، پذيرفته است و حرام نمىداند، به كسانى اشاره مىكند كه ثروت فراوانى را از مال حلال انباشته كردهاند، زيرا انفاق به ثروت حرام تعلق نمىگيرد، كسى كه ده ميليارد رشوه گرفته است و يا مال غصبى نزد او است يا از اختلاس و با دوز و كلك به دست آورده است، نمىتواند آن را انفاق كند، اين مال، از اموال ملت است، البته مال دولت را بيت المال مىنامند، خداوند متعال تنها حكمى كه بر اين مال دارد، اين است كه آن اموال را به بيت المال يا به صاحبانش برگردانيد. خداوند فرمان انفاق، به مال حرام نمىدهد، خداوند به معصيت و گناه امر نمىكند.
«لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ»
مال حرام در انفاق، امر به فحشا و منكر است.
در باب مال حرام، قرآن يك حكم دارد:
«فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ»
مال خود را از مال ديگران جدا كنيد و بقيه را به صاحبان آنها برگردانيد، پروردگار مىفرمايد:
«وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ»
بعد به تمام ثروتمندان اشاره مىكند كه:
«فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ»
نه عذاب، بلكه «عَذابٌ أَلِيمٌ»؛ يعنى به عذاب دردناك اشاره مىكند، اين غير از عذاب است. حضرت رضا عليه السلام وقتى كه مىخواهند اين نكته را روشن كنند، كه بخل و انباشتن ثروت از موارد تيرهبختى و شقاوت است، فرمودند:
«لايجمع المال»
ثروت نزد هيچ مرد و زنى جمع نمىشود.
<< 1 ... 33 34 35 ...36 ...37 38 39 ...40 ...41 42 43 ... 328 >>