خداوند چه انسان هایی را شفاعت میکند؟
شفاعت نظیر توبه یکی از ابعاد رحمت الهی است که به روی بندگان باز می شود منتها این تصور که شفاعت و توسل به خدا، شرک محسوب می شود یک فکر انحرافی از سوی وهابی ها است.
حدود ۳۰ آیه در قرآن کریم از شفاعت نام برده و شفاعت کنندگانِ انسان مشخص شدهاند، افرادی که شفاعت می شوند امتیازاتی دارند که خدا به اذن خود آنها را شفاعت می کند.
چنانچه قرآن کریم در خصوص شرایط اعطای شفاعت می فرماید: «… وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ: پیغمبران و فرشتگان شفاعت نمی کنند مگر برای کسی که دینش پسندیده باشد و ایشان از خوف و خشیت خداوند ترسناک هستند» (انبیاء/ 28)
کسانی مورد شفاعت قرار می گیرند که در دنیا ارتباط روحی و معنوی خاصی بین آنان و شافعان برقرار باشد. مثل اینکه خدمت یا احسان و یا محبتی درباره او و یا بستگان و دوستان شفیع کرده باشند.(طیب، سیدعبدالحسین، کلم الطیب، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ اسلامی حاج محمدحسین کوشانپور، ص 814)
در حقیقت یکی از حکمت هایی که سبب شده خداوند اولیای الهی را در روز قیامت، واسطه و شفیع در فیض مغفرت و بخشش خود، به این افراد قرار دهد همین رابطه معنوی و سنخیتی است که در دنیا میان آنان برقرار است. ( روحانی، سیدمحمد، پیشین، ص 29)
بنابراین شفاعت نظیر توبه یکی از ابعاد رحمت الهی است که به روی بندگان باز میشود، البته این تصور که کسی فکر کند به این دلیل که شفاعت وجود دارد می تواند گناه کرده و بعد خداوند از او شفاعت میکند، فکر انحرافی است!
دین، پیامبر (صلی الله و علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) بندگان را به خیر و خوبی دعوت کردهاند و حرف اصلی شان نیز اطاعت از خداوند است بنابراین نباید با این فکر انحرافی انسان به گناه دامن بزند.
خداوند متعال درهای توبه را بازگشته و از انسان شفاعت می کند اما برخی از روی جهالت و به خاطر اینکه شفاعت و توسل ائمه (علیهم السلام) وجود دارد، ما را مشرک می خوانند و می گویند که توسل و اعتقاد به شفاعت شرک است، اینها خودشان جاهل هستند!
بنابراین کسانی گرفتار شرک هستند که غیر از خدا فرد دیگری را قبول داشته باشند درحالی که ما موحد هستیم و خدای یگانه را قبول داریم.
دوم افرادی که خدا را قبول دارند ولی کسی را کنار خدا، قبول کنند و سوم کسانی که برای کسی یا چیزی مقامی قائل شوند که آن مقام را خداوند برای او قائل نباشد البته این شرک نیست بلکه کار غلط و نامعقولی است!
بنابراین ما مسلمانان اگر به سراغ ائمه (علیهم السلام) و حضرت رسول (صلی الله و علیه وآله) می رویم، می دانیم که اینها هر چه دارند از خدا دارند، بنابر این چنین چیزی شرک نیست که برخی وهابی ها در نشریات و مباحثات و کتاب هایشان می گویند.
نکته دیگر در روایت داریم که «هیچ شفیعی بهتر از توبه نیست» بنابراین واسطه بودن توبه مثل واسطه بودن ائمه (علیهم السلام) نیست اینها با هم متفاوت هستند.
در نهج البلاغه آمده است که اطاعت خداوند و اجتناب از نواهی خدا را شفیع خود برای رسیدن به خواسته تان قرار دهید. با این حال این همه ما امید به وساطت ائمه (علیهم السلام) و شفاعت خداوند را داریم.
گاهی عباراتی می بینیم که قدری نگران کننده است مثلاً رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) فرمودند که من برای گناهکاران شفاعت می کنم ولی شفاعت انسان ظالم را نمی کنم! (میزان الحكمه، ج 4، ص 1472، ح 9484)
بنابراین هر کدام از ما قدری باید در خودمان جستجو کنیم که نکند ظالم باشیم، حواسمان باشد در زندگی زناشویی به همسران خود ظلم نکنیم، در محل کار دیگران را اذیت نکنیم و … .
امام حسن مجتبی(ع)؛ پیشوای خیرخواهان امّت
فضايل و مکارم اخلاقی شخصیت والای حضرت مجتبی(ع) بيش از آن است كه بتوان آن را بيان كرد.
بسياري از مردم، شخصيّت آن حضرت و تأثير بسيار حسّاس و
فوق العاده صلح آن حضرت را در حفظ اسلام، آنگونه كه بايد نميشناسند؛ و هنوز شأن و منزلت و سيره آن حضرت، مجهول مانده است.
شخصيّت بینظیر آن پيشواي عالي قدر، بسیار عظيمتر از آن است كه ما بتوانيم با نگارش مقالهاي آن را شرح دهيم. فضايل و صفات حميده علم و حلم و تقوا و معالي امور آن حضرت بسيار و غیر قابل احصا است که به مناسبت و نظر به اهتمام موضع صلح ایشان، در این نوشتار به بررسی اجمالی این ویژگی میپردازیم.
يكي از تعاليم ارزنده و مهمّ اسلام، دعوت به صلح و كوشش براي رفع اختلافهاست. قرآن ميفرمايد: «وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ»
گرچه جهاد و جنگ يكي از احكام مهمّ اسلامی است، ولي هرگز بالذّات وبالاصاله مطلوب نبوده و به لحاظ يك ضرورت اجتنابناپذير، و به عنوان وسيله اصلاح اجتماعي و عدالت و در راستاي اهداف سياسي اسلام، و احقاق حقّ و ابطال باطل تشريع شده است.
جهاد، كوشش براي پيشبرد نقشههای نجاتبخش اسلام و براي نجات ضعفا و ستمديدگان و دفع استثمار اقويا و آزادي انسانهاست.
بنابراين، جهاد به منزله وسيله تأمين و تحصيل اهداف اسلام، نيروي دفاع و نگهبان جامعه اسلامي است و مقصود بالاصالة ساير احكام و به اصطلاح علما، جهاد، تكليف و واجب للغير است.
نتيجه مطلب اينكه بايد در صلح و سازش و جنگ و جهاد، هدف را در نظر گرفت. اگر مقصد، مقدّس و انساني و شرافتمند باشد، صلح يا جهادي كه براي آن انجام ميگيرد، مقدّس و شرافتمندانه است.
امام حسن مجتبي(ع)، انساني صادق، با وفا، پرهيزكار و با تقوا، خيرخواه و بزرگوار بود.
صلحي كه بين آن حضرت و معاويه برقرار شد، علاوه بر آنكه صلحطلبي و خيرخواهي و گذشت او را نشان داد، ثابت كرد خانواده ايشان نيز، رياستخواه و جاه طلب نيستند؛ و در قيام و نهضت، كنارهگيري و عزلت، صلح و جهاد، رضاي خدا و مصلحتِ عموم را ميخواهند. در هنگام جهاد، مصداقِ «يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللهِ وَلا يَخافُونَ لَوْمَهَ لائِم» هستند، و از كسي باكي ندارند، و در وقت صلح، مرد گذشت و فداكاري هستند.
صلح آن حضرت يك تكليف الهي، و وظيفه شرعي بود كه امام در آن شرايط و احوال، ناگزير شد آن را بپذيرد؛ به عبارت ديگر، شرايط و اوضاع، اين مسأله را بر امام تحميل كرد.
در اين ميدان، به طور قطع، معاويه كسي نبود كه براي خير و صلاح جامعه دست از پادشاهي و نيّات خبيث خود بردارد و حقّ را به صاحبش بسپارد. او در راه رسيدن به مقصدش، نه خدا وپيغمبر و نه مصلحت مسلمانان را در نظر ميگرفت و همه چيز را فداي حبّ جاه و رياست طلبي خود ميساخت، و از اينكه عموم شيعه و هواداران اهل بيت و حتّي عموم مسلمانان را قتل عام كند، باكي نداشت؛ و اگر تا حدودي بازي با الفاظ اسلامي ميكرد، به خاطر رياست و حكومت بود و اگر رياست و حكومتش در خطر ميافتاد، به آن الفاظ نيز كاري
نداشت.
از امام(ع) جز ملاحظه مصلحت اسلام و خير مسلمانان كاري صادر نميشد. همان امامی که پيغمبر عالي قدرِ اسلام، او را به سيادت و آقايي و امامت و پيشوايي ميستود و او را براي آينده اسلام و چنين فداكاري عظيمي آماده ميساخت و از بركات و عظمت و اهمّيت صلح او قدرداني ميكرد.
پيغمبر(ص) در مواقف و فرصتهاي متعدّد، روش امام حسن(ع) را تأييد و تنفيذ فرمود؛ چنانكه روش پدرش علي(ع) را در جهاد با ناكثين و قاسطين و مارقين، و روش حسين(ع) را در آن قيام تاريخي و فداكاري عظيم تأييد كرده و روش هر يك از امامان را پيش از وقوع، پيشبيني و تصويب فرمود.
در سوگ احمد
امشب، شب گریه ستاره هاست. امشب، شب سراسیمگی ابر پاره ها و شب ضجّه همه سیاره ها است. امشب، زمین نظاره گر اشک های مهتاب است. امشب، دل آسمان گرفته و آرامش از همه جا رخت بربسته است. آری، این ها همه در سوگ احمد است؛ او که اگر نگاه سبزش نمی بود، هیچ سبزه ای در جهان نمی رست و اگر صدای گام هایش گوش تاریخ را نوازش نمی داد، جغرافیای عشق بی رنگ می شد. آفتاب گرم دست های او بود که یتیمی جهان را جبران کرد. حسن یوسف، پرتویی از تجلی آفتاب زیبایی اوست. دم عیسوی از تنفس او برکت یافته و عصای همت او، ساحران سیه پوش کفر و نفاق را از اتاق اندیشه ها اخراج کرد و باران صفا و سادگی او، بر جلگه های جوامع، همه انسان ها را به سمت حاصل خیزی هدایت نمود.
فرق اخلاق و ادب چیست؟
اخلاق به معنای ملکات راسخ در روح و وصفی است از اوصاف روح، ولی آداب عبارت است از هیئت های زیبای گوناگون که اعمال صادر از انسان بدان زینت داده می شود.[1] به عبارت دیگر، اخلاق مربوط به عالم درون است و آداب، مربوط به ظرافت و زیبایی عمل است.
استاد مطهری رحمه الله در زمینه تفاوت اخلاق و ادب گوید: اخلاق مربوط است به خود انسان، یعنی مربوط است به اینکه انسان به غرایز خودش چه نظامی بدهد، خودش را چگونه بسازد، نظّام دادن به غرایز را اخلاق می گویند. انسان دارای غرایز مختلفی است، همچون قوه شهویه، قوه غضبیه. قوه شهوانی کارش جلب منافع است، انسان را وادار می کند که منافع خودش را طلب بکند. قوه غضبیه قوه دفع است، نیرویی است که به طور خودکار، انسان را وادار می کند که چیزهایی را که برای خودش بد و مضر تشخیص می دهد، دفع کند.
یک قوه دیگری هست به نام قوه عقل که قوه حساب گری است. هر قوه ای فقط کار خودش را حساب می کند. به عنوان مثال، شهوت خوردن در انسان هست، آن قوه ای که کارش خوردن است دیگر حسابی در دستش نیست، فقط احساس لذت می کند، می گوید فقط باید بخورم، همچنین است قوه غضب، ولی اینها باید حسابی داشته باشند، باید انسان به این قوا یک نظمی بدهد. شما اگر یکی از قوا را آزاد بگذارید که کار خودش را انجام بدهد، این آزادی شما را فاسد می کند. مثال دیگر چشم و زبان است، چشم از دیدن یک اموری لذت می برد. دیگر حسابی در کارش نیست، زبان می گوید: «من از خوردن فلان چیز لذت ببرم»، امّا یک حساب دیگری هست و آن اینکه تنها این نیست که باید لذت ببری، بعد از این لذت باید ببینی بر سر این اجتماع بدنی و شخصیت انسان چه می آید.
باید عقل بر این بدن و بر این شخصیت حکومت کند و به هر کدام سهمی بدهد. این معنای نظام دادن به غرایز است. در اخبار و روایات نیز، به سهم بندی غرایز اشاره شده است، تمام غرایز و اعضای بدن حق دارند. و چون عقل به تنهایی قادر نیست که به حساب اینها برسد، دین با تکالیفی که دارد سهم بندی های اینها را مشخص می کند، ما به این مسئله اخلاق می گوییم. امّا آداب، مربوط به سهم بندی غرایز نیست، بلکه مربوط به این است که انسان غیر از مسئله اخلاق، به اموری اکتسابی که باید اسم آنها را فنون گذاشت، احتیاج دارد؛ یعنی به یک سلسله صفت ها احتیاج دارد. باید آنها را یاد بگیرد. به عنوان مثال، انسان احتیاج دارد که خط نوشتن را یاد بگیرد. یاد گرفتن خط و نوشتن جزو آداب است. نوشتن، فن است، هنر است. این آداب در زمان های مختلف فرق می کند، امّا اخلاق با مقتضیات زمان عوض نمی شود.[2]
در قبال این نظر، برخی صاحب نظران معتقدند همه کارهای زشتی که متّصف به خوب و بد می شوند، در قلمرو اخلاق قرار می گیرند.[3]
دکتر علی قائمی معتقد است: آداب ناشی از رسم است و غرض از رسم، عملی است که در گذشته به خاطر دستیابی به منافعی… یا حفظ مصلحتی پدید آمده [است] و هم اکنون نیز به همان خاطر و گاهی بر حسب عادت در جامعه وجود دارد. آداب در چنین صورتی عبارت از رسمی است که برای خوشامد دیگران انجام می گیرد، مثل گرفتن جلوی دهان هنگام عطسه و سُرفه، آن هم در میان جمع…. اخلاق [نیز] ضابطه ای است که بر اجرای آداب مسلط است. آداب در جوامع مختلف و حتی در بین گروه های مختلف ممکن است متفاوت باشد، درحالی که اخلاق همیشه ثابت است. آداب نشئت گرفته از عهد قدیم و مردم است، درحالی که اخلاق نشئت گرفته از یک فلسفه، مکتب یا مذهب است.[4]
پی نوشت ها:
[1] علامه طباطبایی، المیزان، ج 6، ص 257، ذیل (مائده: 120).
[2] مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، صدرا، ج 1، ص 154.
[3] محمدتقی مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، به کوشش: محمدحسین اسکندری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله، 1377، چ 3، صص 240 و241.
[4] علی قائمی، اخلاق و معاشرت در اسلام، تهران، انتشارات امیری، 1370، چ 4، صص 32 و 33
ایا اخلاق انسان ها قابل تغییر است؟
در مقدمه تعریفی داشته باشیم از اخلاق: ماده «خَلق» به فتح، به معنای صورت ظاهری است. و «خُلق» با ضمه، به معنای صورت باطنی است. صورت باطنی انسان همچون صورت ظاهریاش دارای هیأت و ترکیبی زشت یا زیباست. راغب در مفردات خَلق و خُلق را در اصل یکی میداند. لکن خَلق را مخصوص شکلها و هیأتهایی میداند که با چشم درک میشوند و خُلق را به سجایا و قوایی که با بصیرت قابل درک اند، معنا می کند.[1]
پس سلسله صفاتی که در نفس و روح انسان ثابت و ریشهدار است و به صورت ملکه شده و به راحتی منشأ صدور اعمال خوب یا بد میشود؛ اخلاق نامیده میشود. گاهی این افعال و اعمال شرعاً و عقلاً پسندیده است که به آن اخلاق نیکو و گاهی ناپسند است؛ که به آن اخلاق بد میگویند.[2]
حال بعد از این مقدمه جواب این سؤال که اخلاق قابل تغییر است را خواهیم گفت:
برخی بر این عقیده هستند که مباحث اخلاقی و تربیتی بیفایده است. چرا که علم اخلاق رسالتش تغییر خلق و خویهای بد به نیک است و این در صورتی ثمربخش است که اخلاق قابل تغییر باشد و لکن خلق قابل تغییر نیست. بطلان این عقیده واضح است. چون لازمه عدم تغییر اخلاق این است که مسئله بعثت انبیا و نزول کتب آسمانی لغو و بیهوده باشد و ما در اعمال خود مجبور باشیم. درحالیکه همه این ها برای هدایت و تربیت انسان هاست و اگر تغییر اخلاق امکان نداشت؛ چرا بخش عمدهای از تعالیم انبیا را اخلاقیات تشکیل میدهد؟ حال برای آگاهی از این عقیده به نمونههایی از استدلالهای آنان اشاره میکنیم:
1. خلق از جنس خلقت و آفرینش است و همان گونه که نمیتوان خَلق را تغییر داد؛ تغییر خُلق هم ممکن نیست، چرا که خُلق صورت باطنی انسان است و تغییر ندادن صورت باطنی هم مثل تغییر ندادن صورت ظاهری است.
پاسخ این استدلال این است که به طور کلی موجودات جهان بر دو گونهاند: اول آن ها که، به صورت کامل خلق شدهاند و انسان در آفرینش و در تغییر و تبدیل آن ها دخالتی ندارد. مثل اعضای بدن انسان که از نظر خَلق، بالفعل به دنیا آمده یعنی در عالم رحم بدون اختیار او خلقتش تمام شده است. دوم موجوداتی که ناقص هستند؛ ولی وجود ناقص آن ها استعداد کمال دارد. مثل هسته خرما که سعی انسان آن را تبدیل به درخت خرما میکند. خُلق و خوی انسان از همین قسم است. یعنی انسان از نظر خُلق بالقوه، به دنیا میآید و خودش باید خُلق خود را بسازد و این وجه تمایز انسان با حیوان است. چرا که حیوان وقتی متولد میشود؛ از نظر جسمی و خصلتهای روحی، بالفعل متولد شده و تا آخر هم همین طور است و تنها اندکی تغییر پذیر است. انسان از نظر جسمی کامل به دنیا میآید و عضوی ناتمام نمانده که در دنیا بخواهد کامل شود. اما روح، یک منزل نسبت به جسم عقبتر است. یعنی جسم او در مرحله رحم تمام میشود و روحش در دنیا باید تمام شود.[3] پس تغییر اخلاق ممکن است. چرا که استعداد و تغییر در آن راه دارد.
2. حسن خُلق وقتی حاصل میشود که غضب و شهوت و حب دنیا و امثال این ها ریشه کن شود و ریشهکن کردن این ها محال است. چون این امیال برای بهرهمندی از نعمتهای دنیا و بقای نسل است و انسان در دنیا نمیتواند؛ از این امیال قطع نظر کند. پس تغییر اخلاق ممکن نیست.
این استدلال را چنین پاسخ میدهیم که انسان، مکلف به ریشهکن ساختن غضب و شهوت نیست. چون اگر شهوت نباشد نسل منقطع میشود و اگر غضب نباشد انسان ضرری را نمیتواند از خود دفع کند. آنچه از بشر خواسته شده است؛ این است که این غرایز را در حد اعتدال نگه دارد و در محدوده عقل و شرع آن ها را به کار بندد.[4] در حقیقت رسالت اخلاق هم این است که از افراط و تفریط جلوگیری کند.
3. دگرگونی اخلاق به واسطه عوامل بیرونی از قبیل تأدیب و نصیحت و موعظه است و هنگامی که این عوامل زایل گردند؛ انسان به اخلاق اصلی خود باز میگردد. پس تغییر اخلاق ممکن نیست.
در پاسخ میگوییم؛ گاهی عوامل بیرونی آنقدر قوی هستند که ویژگیهای ذاتی را به کلی دگرگون میسازند. تاریخ نشان میدهد که بسیاری بر اثر تربیت، به کلی خوی خود را تغییر دادند و افرادی که روزی در صف دزدان قهار بودند؛ به عابدان مبدل گشتند.[5]
4. احادیثی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیه وآله نقل شده که عدم تغییر اخلاق را تأیید میکند. آن حضرت میفرمایند «الناس معادن کمعادن الذهب والفضة خیارهم فی الجاهلیة خیارهم فی الاسلام: مردم همچون معدنهای طلا و نقرهاند. بهترین آنان در زمان جاهلیت بهترین آنان در اسلاماند».[6] در روایتی دیگر میفرمایند «اذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصدقوا فانه یصیر الی ما جبل علیه: هرگاه بشنوید که کوهی از جایش حرکت کرده، تصدیق کنید، اما اگر بشنوید کسی اخلاقش تغییر یافته تصدیق نکنید. چرا که به همان فطرت خویش باز میگردد».[7]
جواب به این روایات بیانگر این نکته است که روحیات مردم متفاوت است. یعنی چون معدن طلا و نقره هستند و این قابل قبول است. ولی این مسئله دلیل بر عدم تغییر روحیات نمیشود. زیرا اولا اینگونه صفات روحی، در حد مقتضی است نه علت تامه برای عدم تغییر. ثانیا این روایات ناظر به غالب مردم است نه همه مردم. چرا که افرادی را میبینیم که با تغییر اخلاق، راه خود را تغییر داده و تا پایان عمر بر آن باقی میماندند.[8]
پی نوشت ها:
[1] مفردات راغب، ص 159، ماده «خلق».
[2] اخلاق شبر، ص 31و درس های اخلاق اسلامی، محمدی گیلانی، ص23و اخلاق در قرآن، مکارم شیرازی، ج 1، ص 24.
[3] اخلاق شبر، ص 35 و آشنایی با قرآن، شهید مطهری، ج 8، ص 248.
[4] اخلاق شبر، ص 35.
[5] اخلاق در قرآن، مکارم شیرازی، ج1، ص 33.
[6] بحار، ج64،ص 121.
[7] کنز العمال، ج3، ص 403.
[8] برگرفته از مجله خُلُق، مهر و آبان 1386، شماره 1.
<< 1 ... 159 160 161 ...162 ...163 164 165 ...166 ...167 168 169 ... 328 >>