سرو صداش نمی اومد مادر رفت توی حیاط دید نشسته توی ایوان ودوباره داره کفش هاش را تعمیر می کنه.بهش گفت:آخه این کفش هاعمر خودشون روکردند چند بار می خوایی تعمیر کنی گفته بود:پولی که بابا داده تا این کفش ها را بخرم به سختی به دست آورده ،اگه بتونم ده روز دیگه… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   یکشنبه 11 مرداد 1394نظر دهید »
مرداد 1394
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            
جستجو