« رنج های فاطمه علیها السلام از زبان علی علیه السلامپاسخ امام صادق(ع)..... »


گذشت از مرز چهل و اعتراف و اعتذار

لطفا جوانان امروز بخوانند و عبرت گیرند!

حکما و فلاسفه­ی پیشین، چون ملاصدرا ، حدود چهل سالگی را سن بلوغ عقلی و معنوی می­دانند. بسیاری از مفسران در ذیل آیه ” حتی اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعین سنة"[احقاف:۱۵] به این نکته اشاره کرده اند. پیامبر اسلام (ص) و غالب انبیاء نیز در همین سن به پیامبری مبعوث شده اند. در روایات اسلامی گاه با چنین مضمونی بر می خوریم : ” آن که قدم به چهل سالگی نهد و عصا در دست نگیرد ، خدا را عصیان کرده است” که اهل دل آن را به عصای احتیاط و متانت تعبیر می کنند نه عصای معمولی!

جالب است بدانیم چهل سالگی و سالهای نزدیک به آن سن اوج گیری خلاقیت هنری است و بسیاری از نویسندگان بهترین آثارشان را در محدوده همین سالها آفریده اند .به عنوان مثال تولستوی جنگ و صلح را در چهل سالگی منتشر کرده و مارکز صدسال تنهایی را در سی و هفت سالگی نوشته است و کافکا وقتی در می گذشت چهل و یک سال داشت.

سخنوران ادب فارسی نیز بارها از چهل سالگی به عنوان سن کمال یاد کرده اند. ناصر خسرو ، چنان که در مقدمه سفرنامه آمده ، در پی خوابی که در چهل سالگی می بیند، با خود می گوید:” از خواب دوشین بیدار شدم، اکنون باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار شوم."و بدین ترتیب سفری هفت ساله را آغاز می کند.او در دیوان خویش آورده است:

بنگر که کجا می روی ای رفته چهل سال …

هرچه هست در گذشت از چهل سلگی، حقیر را نیز حالی و قالی دیگر است. نه از آن رو که عقل خویش را کامل دیده باشم بلکه بدان سبب که از پس دو- سه دهه حضور در جمع­های مختلف، احساسی متضاد – آمیزه­ای از حسرت و افتخار­- ذهنم را به خود مشغول کرده و در شراشیب عمر برباد رفته، بر برخی ندانم کاری­های خویش افسوس می­خورم و از برخی اشتباهات زندگی­ام احساس شرم و ندامت می­کنم!

زیبایی­های زندگی­ام حظی شخصی و اگر خداوند قبول کند اخروی خواهد بود. اما یادآوری برخی اقداماتم آزار دهنده است. اینک در آستانه­ی چهل و شش سالگی اعتراف می­کنم، حضورم در برخی جمع­های سیاسی، اشتباه بود! اعتراف می­کنم همگان مثل من صادق نبودند و متأسفانه گاه از ما، پلکانی برای ترقی دنیوی ساختند! پلکانی برای بالا رفتن بر پست و مقام و پلکانی برای شهرت و اعتبار و نردبانی برای آپارتمان­های چند طبقه­ی خود!

امروز خوشحالم که در این مدت زمینه ی تصدی پستی برایم فرهم نشد، چه زبانم سرخ بود و به خاطر سر انگشت ترسی که از پرسش روز رستخیز داشتم اهل بده بستان های معمول و حق کشی نبودم. آزاد بودم و منتقد هرکه ناراست و نامرد است و این خود کافی بود تا مغضوب برخی قرار گیرم و از تقرب به پست و مقام به دور باشم. صد البته این خود جای بسی افتخار است و خدا را بر این نعمت هزاران بار شاکرم که حداقل در زمینه ی بیت المال و حق الناس مدیون نیستم. اما اعتراف می­کنم با احساسات ما بازی شد. با آبرویمان نیز! گاه ما سیبل شدیم با تا بعضی خود را پشت سر مان مخفی کنند و زاد دنیا تدارک ببینند و توشه­ی ابلیس سازند! اما اینک که به مراد خود رسیده­اند و گردنشان چون کرگدن کلف شده، چونان مگس وز وز می­کنند و ما را که دیگر سکوی پرتابشان نمی شویم برنمی تابند اگرچه در ظاهر تعریف و تمجید و تملق می کنند اما مع الاسف در جمع های خصوصی آنچه شایسته ی خودشان است نثارمان می کنند.

گرچه سوگند یاد می­کنم که آگاهانه و عامدانه، علیه هیچ بی­گناهی، اقدامی نکرده­ام اما چنانچه سخن و گفتار من موجبات رنجش خاطر کسی را فراهم آورده، بدین وسیله از او طلب عفو و بخشش دارم. اگر عمری بود می­دانم با آنان که در این چند ساله با من ناراست بوده­اند چگونه برخورد کنم.

اگرچه به لطف حضرت دوست، بسیاری از مواقع، از بازی در میدانی که توسط دوست نمایان مگس صفت طراحی شده بود، پرهیز کردم و از ورود به میدان­های خطر خودداری کردم اما اعتراف می­کنم گاه نادانسته و از سر صداقت و سادگی حرفی گفتم که نباید و دفاعی کردم که بعدها نادرستی آن بر من آشکار شد.

آری ای گرامی!

چشمانت را باز کن یا به قول عزیز سفر کرده، چشمانت را بشور و جور دیگری نگاه کن! حتی به نزدیک­ترین دوستت هم کاملاً اعتماد نکن و چند درصد احتمال بده شاید آن نباشد که تو فکر می­کنی. پس در مقابل خواهشش زود تسلیم نشو و بی گدار به آب نزن. چه در لباس دوست هم منافق و نامرد و دغل دوست کم نیست. این سخن را جدی بگیر این تجربه مفت به دست نیامده!

باور کن برخی از همین دوست نمایان، در حالی که واژه­ی زیبای دوستت دارم بر لبانشان نقش بسته، دستانشان مشغول آماده کردن طناب دارت می­باشد!

و این اعتراف­ تلخ، درس عبرتی است برای نوجوانان و جوانانی که عمری در پیش دارند و زمینه­ای برای ورود به عرصه­ی اجتماع و بازار مکاره­ی سیاست و زندگی، تا با درس گرفتن از اشتباه گذشتگان، فردا چون من و میلیون­ها حسرت به دل دیگر، بر عمر رفته، افسوس نخورند. به­حق که تاریخ درس عبرت است و گذشته چراغی فرا راه آینده!

در حال حاضر مشغول تدوین خاطرات چند سال گذشته هستم. خاطراتی از روزهای خوب جنوب لبنان و از روزگار بی بدیل و تکرار نشدنی شلمچه و کوشک و جزیره مجنون تا خاطرات تلخ و شیرین درس و مدرسه و عرصه ی پر مخاطره ی سیاست.

خاطراتی که برخی را می لرزاند و جمعی را می چرخاند! پته ی برخی را روی آب می ریزد و ….

البته در این­که در حال حاضر امکان انتشار همه­ی آن­ها هست یا نه، مطمئن نیستم. در هر حال زندگی میدان مبارزه است و مبارزه شیوه­های مختلفی دارد. گاه باید بخشید و شرمنده ساخت، گاه سکوت کرد و منتظر فراهم شدن زمینه شد، زمانی هم وقت مقابله به مثل است. اما اکنون وقت کدام است؟

خدایا تو شاهد باش، من دین خویش ادا کردم، از برخی اعمال گذشته تبری جستم و از آنان که در حقشان جفایی کرده ام حلالیت طلبیدم و به آیندگان هشدار دادم. تو خود این عذر قصور و تقصیر بپذیر و آنان را که حقی بر گردن ما دارند از ما راضی و ما را سبک بار بگردان. آمین یا رب العالمین

 


موضوعات: بدون موضوع
   شنبه 15 اسفند 1394


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو