« شیخ رجبعلی وخواب ... | اللهم عجل لولیک الفرج » |
مهمونی بادست خالی
مرحوم حاج اسماعیل دولابی :
یک بار می خواستم مهمانی بروم کمی نان زیربغلم گذاشته بودم اما آن رادزدیدند! وقتی به مهمانی رفتم دیدم خوب بود که زدند وگرنه اینجا کتکم می زدند.
می گفتند عمو این دیگه چیه؟ اگرمی گفتم نان،آیاصاحب خانه غیور کتکم نمی زد ونمی گفت فلانی ! توکه مهمان ما هستی نمی دانستی ماغنی وبزرگ هستیم ،این چیه که زیربغلت قایم کردی ؟! نان آوردی؟ توبرای ماآبرو گذاشتی؟
گفت :
آخه گفته بودندزادوراحله بردار.
گفت:
من زادوراحله رابرای توی راحت گفتم که بخوری. نمازوروزه بگیری ویه کم راه بیای. زادوراحله وعبادتت رابرای توی راهت گفتم من کی گفتم خانه من می خواهی بیایی زاد وراحله بیار؟راه افتادی ونان زیر بغلت گرفتی.
طوبای محبت4ص138
فرم در حال بارگذاری ...