« امام على عليه السّلام | غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی » |
غروب جمعه دلم بوی یار می گیرد /افق افق دل من را غبار می گیرد /نه با زیارت یاسین دلم شود آرام /نه با دعای سماتم قرار می گیرد /نوای ندبه صبحم هنوز ورد لب است /که نغمه عشراتم به بار می گیرد /دل صنوبریم زین هوای مه آلود /نه از فراق که از انتظار می گیرد /قسم به عصر که خسران قرین انسان است /مگر هر آنکه دانش خود را به کار می گیرد /بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش /در این دیار هزاران هزار می گیرد /به گوش منتظران گو که صبح نزدیک است /اگر چه شب ز رفیقان دمار می گیرد /جمال یار چو خورشید عالم افروز است /حجاب نفس تو را زان نگار می گیرد /تمام دلخوشیم یک نگاه کوچک اوست /ز چیست یار من از من کنار می گیرد /اگر که یار نخواهد به جلوه غم ببرد /دل زهیر چو شبهای تار می گیرد
فرم در حال بارگذاری ...