« بهارنیست | پس مزن یار مسیحا دل بیمار مرا » |
عيد جديدي آمد و آغاز ساليست
آقاي من! اين بار هم جاي تو خاليست
وقتي که لب ميخندد و دل غرق آه است
يعني که بي تو عيدهاي ما خياليست
ما غائبيم از محضرت که روسياهيم
آثار با خورشيد پيوستن زلاليست
ـ در حلقهي زلفت گرفتارم ـ دروغ است
هر چه که ميبينم گرفتاري ماليست
چشمان تو از غصه هاي ما پر از اشک
اوقات ما از ياد تو اما چه خاليست
ماه رُخت را در شب گيسو مپوشان
در شام هجران بيگمان صبح وصاليست
دل هاي بيدار و … جهاني چشم در راه
در انتظارت جمعه هاي ما سؤاليست
بحرين و غزّه لاله لاله، ندبه خوانند
دنيا اسير دست قومي لا اباليست
پايان کار ظالمان با ذوالفقار است
برگرد با تو شوکت مولي المواليست
یوسف رحیمی
فرم در حال بارگذاری ...