« روزه يکي از احکام انسان ساز اسلام است | امام علي (ع) و مردم سالاري ديني » |
ترغيب به دانش افزايى - دانش و بينش از نگاه امام صادق «عليهالسلام»
شخصي شنيده بود پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله» فرموده است: يك ساعت تفكر كردن برتر از يك شب عبادت تا صبح است، ولى پيوسته به اين موضوع مىانديشيد كه منظور پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله» چگونه تفكرى است. آيا هر تفكرى برابر است با يك شب عبادت تا صبح؟ براى دريافت پاسخ خود نزد امام صادق «عليهالسلام» رفت و پرسش خود را مطرح كرد، ولى آن حضرت به گونهاى كنايهآميز به پرسش او پاسخ داد. امام فرمود: «انسان هرگاه از كنار خانهاى خراب شده و خالى از سكنه عبور مىكند، بگويد كجايند آنان كه تو را ساختند و آنان كه در تو سكونت داشتند؟ چرا سخنى نمىگويى؟
با اين پاسخ كوتاه، به او فهماند كه تفكرى ارزشمند است كه با آن آدمى پاسخ اين پرسشها را بيابد كه به كجا مىرود و هدف او از زندگانى دنيا چيست.
كم ارزشى عبادت بدون علم و انديشه
در آموزههاى اسلامى عبادت بدون بصيرت بىارزش است و بصيرت جز با تفقه و تعمق در مسائل و يادگيرى و آموختن به دست نمىآيد. در همسايگى اسحاق بن عمار خانه مردى قرار داشت كه به عبادت زياد و انفاق بسيار در ميان مردم مشهور بود و همگان از او به نيكى ياد مىكردند؛ زيرا كسى از او خلافى نديده بود. رفتار نيك او براى اسحاق بن عمار اين پرسش را ايجاد كرد كه او با اين رفتار، انسان صالحى است يا خير. او مىخواست وظيفه خود را نسبت به همسايه خود بداند. بدين منظور، نزد امام صادق «عليهالسلام» رفت و از امام پرسيد: «همسايهاى دارم كه بسيار نماز مىخواند، انفاق مىكند و بسيار به حج مىرود و از او خلافى هم نسبت به خاندان اهلبيت عصمت «عليهمالسلام» ديده نشده است. او چگونه انسانى است؟ امام صادق «عليهالسلام» پرسيد: آيا اهل دانش و انديشه در مسائل دينى و عبادى نيز هست؟ اسحاق پاسخ داد: خير، با اين كه بسيار عبادت مىكند، ولى اهل انديشه نيست، امام فرمود: پس با اين حساب، كردار نيك او سبب بالا رفتن او نمىشود».
ضرورت مراجعه به دانايان
مىگويند همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشدهاند. يك فرد هر چه هم دانشمند باشد نمىتواند بر تمام مسائل تسلط علمى داشته باشد؛ مگر اين كه به سرچشمه علم الهى متصل باشد و از پيمانه وحى سيراب شده باشد. بنابراين هر كس بايد در حيطه دانش و تخصص خود اظهار نظر كند. اين مسئله در زمان امام صادق «عليهالسلام» نيز ديده مىشد.
نوشتهاند: روزى حمزة بن طيار كه خود دانشمندى بود در محضر امام صادق «عليهالسلام» ايستاد و شروع به سخنرانى كرد. او لابهلاى سخنان خود، به گوشههايى از سخنان پدر امام، حضرت باقر «عليهالسلام» اشاره مىكرد و براى تأييد حرف خود از آن كمك مىگرفت. امام صادق «عليهالسلام» نيز سكوت اختيار كرده بود و فقط به سخنان حمزة بن طيار گوش فرا مىداد.
اندكى گذشت و حمزه همچنان مشغول به سخن گفتن بود تا اين كه در فرازى از سخنرانى خود، امام صادق «عليهالسلام» به او اشاره كرد كه سخنش را قطع كند و به او فرمود: «همين جا توقف كن و ديگر چيزى مگو!» حمزه از اين سخن امام تعجب كرد، ولى پيش از آن كه بخواهد دليل آن را بپرسد، امام به او فرمود: «به امورى رسيديد كه حكمتش را نمىدانيد و برايتان پوشيده است. اين جا وظيفه شماست كه درنگ اختيار كنيد و آن را از پيشوايان راه و دانايان طريقت بپرسيد. آنان به وظيفه خود عمل و شما را به راه راست هدايت مىكنند، همان گونه كه خداوند بلند مرتبه مىفرمايد: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُم لا تَعْلَمُونَ»؛ «اگر مسئلهاى را نمىدانيد، از دانايان بپرسيد»، (نحل: 43 و انبياء: 7).
ضرورت وجود كارشناس دين
رجوع به متخصصان در هر مسئلهاى شرط عقل است و در مسائل دينى واجب مىباشد. اين مؤلفه يكى از جنبه هاي مثبت تقليد در فروع مىباشد.
ابوشاكر از فرقه ديصانيه بود و خدا را قبول نداشت. او روزى قرآن را گشود و با ديدن آيهاى، فكر كرد كه مىتواند با تأويلى ديگر گونه، از آن براى عقايد باطل خود سود جويد. آيه را به خاطر سپرد و سراغ شاگرد چيرهدست امام صادق «عليهالسلام» هشام بن حكم رفت. وقتى او را ديد، با پوزخندى شيطنتآميز گفت: در قرآن شما آيهاى وجود دارد كه مرا درباره وحدانيت خدا به شك انداخته است. هشام كه مىدانست توطئهاى در كار است و هيچ آيهاى از قرآن چنين دلالتى ندارد، گفت: كدام آيه را مىگويى؟ ابو شاكر گفت: آنجا كه نوشته است: «وَ هُوَ الَّذى فى السَّماء اِلَهٌ و فِى الارْضِ اِلهٌ» بنابراين، در آسمان يك خدا وجود دارد و در زمين هم خداى ديگرى هست».
هشام مدتى انديشيد و به او گفت كه به پرسش او پاسخ خواهد داد. به فكر فرو رفت. مطمئن بود كه هرگز چنين نيست و ابو شاكر تأويلى واژگونه از آيه به كار برده است. نمىدانست كه مراد آيه چيست و چگونه بايستى به او پاسخ گويد: او چند روزى به اين موضوع فكر كرد، ولى نتوانست پاسخى مناسب بيابد. از اين رو، براى انجام حج و شرفيابى به محضر استاد بىهمتاى خويش امام صادق «عليهالسلام» بار سفر بست و به مكه آمد و از آنجا رهسپار ديدار با امام صادق «عليهالسلام» شد. وقتى خدمت امام رسيد، ماجرا را بيان كرد.
امام پس از پذيرايى از هشام، به او فرمود: اين سخن تنها از يك انسان پست و بىدين بر مىآيد. هنگامى كه به كوفه بازگشتى، از او بپرس تو را در كوفه به چه نام مىخوانند. پاسخ خواهد داد فلان نام. دوباره از او بپرس تو را در بصره به چه نام مىخوانند، پاسخ خواهد داد فلان نام. سپس به او بگو پروردگار ما نيز چنين است، نام او در آسمان «اله» است و در زمين «اله» است. همچنين در هر مكان او اله است. هشام خرسند از اين كه پاسخ مناسبى به دست آورده است، پس از اندكى درنگ در مدينه، راه شهر خود را در پيش گرفت. هنگامى كه به كوفه رسيد، نزد ابوشاكر رفت و پاسخ را با او در ميان گذاشت و او را قانع كرد. ابوشاكر به او گفت: «من مطمئن هستم كه اين پاسخ از خودت نبود و آن را از حجاز براى من آوردهاى».
جويندگى و يابندگى حقيقت
هر كسى در راه يافتن حق و حقيقت تلاش كند عاقبت گمگشته خويش را مىيابد. بريهه دانشمندى مسيحى بود كه مسيحيان به سبب وجود او، بر خود مىباليدند، ولى به تازگى، زمزمههايى از مردم شنيده مىشد. چندى بود كه او نسبت به عقايد خود دچار ترديد شده بود و در جست و جوى رسيدن به حقيقت، از هيچ تلاشى خسته نمىشد. گاه با مسلمانان درباره پرسشهايى كه در ذهنش ايجاد مىشد، بحث مىكرد، ولى هنوز فكر مىكرد به هدف خود دست نيافته است و آنچه را مىخواهد، بايستى جاى ديگرى جست وجو كند.
روزى از روى اتفاق، شيعيان او را به يكى از شاگردان امام صادق «عليهالسلام» به نام هشام بن حكم كه در مباحث اعتقادى، چيره دست بود، معرفى كردند. هشام در كوفه دكانى داشت. بريهه با چند تن از دوستان مسيحى خود به دكان او رفت. هشام در دكان خود به چند نفر قرآن ياد مىداد. وارد دكان او شد و هدف خود را از حضور در آن جا بيان كرد. بريهه گفت: «من با بسيارى از دانشمندان مسلمان بحث و مناظره كردهام، ولى به نتيجهاى نرسيدهام. اكنون آمدهام تا درباره مسائل اعتقادى با تو گفت و گو كنم.
هشام با رويى گشاده گفت: اگر آمدهايد و از من معجزههاى مسيح «عليهالسلام» را مىخواهيد، بايد بگويم من قدرتى بر انجام آن ندارم. شوخ طبعى هشام آغاز خوبى براى شروع گفت وگو ميان آنان شد. ابتدا بريهه پرسشهاى خود را درباره حقانيت اسلام مطرح كرد و هشام با حوصله و صبر، آنچه در توان داشت، براى او بيان كرد. سپس نوبت به هشام رسيد. هشام چند پرسش درباره مسيحيت از بريهه پرسيد، ولى بريهه درماند و نتوانست پاسخ قانع كنندهاى به آنها بدهد.
فردا دوباره به دكان هشام رفت، ولى اين بار تنها وارد شد و از هشام پرسيد: آيا تو با اين همه دانايى و برازندگى، استادى هم دارى؟ هشام پاسخ داد: البته كه دارم! بريهه پرسيد: او كيست و كجا زندگى مىكند؟ شغلش چيست؟ هشام دست او را گرفت و كنار خودش نشاند و ويژگىهاى اخلاقى و منحصر به فرد امام صادق «عليهالسلام» را براى او گفت. او از نسب امام، بخشش، دانش، شجاعت و عصمت او بسيار سخن گفت. سپس به او نزديك شد و گفت: اى بريهه! پروردگار هر حجتى را كه بر مردم گذشته آشكار كرده است، بر مردمى نيز كه پس از آنها آمدند، آشكار مىسازد و زمين خدا هيچ گاه از وجود حجت خالى نمىشود.
بريهه آن روز سراپا گوش شده بود و آنچه را مىشنيد، به خاطر مىسپرد. او تا آن روز اين همه سخن جذاب نشنيده بود. به خانه بازگشت، ولى اين بار، با رويى گشاده و چهرهاى كه آثار شادى و خرسندى در آن پديدار بود، همسرش را صدا زد و به او گفت كه هر چه سريعتر آماده سفر به سوى مدينه شود. فرداى آن روز به سوى مدينه حركت كردند. هشام نيز در اين سفر آنان را همراهى كرد. سفر با همه سختىهايش به شوق ديدن امام آسان مىنمود.
سرانجام به مدينه رسيدند و بى درنگ به خانه امام صادق «عليهالسلام» رفتند. پيش از ديدار با امام، فرزند ايشان، امام كاظم «عليهالسلام» را ديدند. هشام داستان آشنايى خود با بريهه را براى امام كاظم «عليهالسلام» تعريف كرد. امام به او فرمود: تا چه اندازه با كتاب دينت، انجيل آشنايى دارى؟ پاسخ داد: از آن آگاهم. امام فرمود: چقدر اطمينان دارى كه معانى آن را درست فهميدهاى؟ گفت: بسيار مطمئنم كه معناى آن را درست درك كردهام. امام برخى كلمات انجيل را از حفظ براى بريهه خواند. شدت اشتياق بريهه به صحبت با امام، زمان و مكان و خستگى سفر را از يادش برده بود. او آن قدر شيفته كلام امام شد كه از باورهاى باطل خود دست برداشت و به اسلام گرويد. هنوز به ديدار امام صادق «عليهالسلام» شرفياب نشده بود كه به وسيله فرزند او مسلمان شد. آن گاه گفت: من پنجاه سال است كه در جست و جوى فردى آگاه و و دانشمندى راستين و استادى فرهيخته مانند شما هستم».
منابع:
ماهنامه ياس
گنجينه معرفت
ماهنامه مبلغان
پای منبرمعرفت
فرم در حال بارگذاری ...