« برکات و آثار یاد امام زمان (ع) | سیاه نمایانگرمرزمطلق است" » |
آشنای غریب (شب بارانی)
سرشب بود باران تندی می آمد مردم باعجله به سوی خانه هایشان میرفتند تا زیر باران نمانند.مادری نگران فرزندش بود دختربچه ای نگران پدرش بود کودکان از صدای رعد وبرق میترسیدند هرکسی منتظر عزیز بیرون ازخانه اش بود با خود فکر میکردند اگر باران بند نیایدوسیل جاری شود چه؟من این وسط نگران غریبی بودم که پدر و مادری به کنارش ندارد تا نگرانش شوند.زیر لب گفتم اگر غریب آشنا اکنون در شهر ما باشد و زیر باران مانده باشد چه؟آیا کسی در خانه اش را به روی او باز می کند؟یا شهر ما هم مثل کوفه غریب کش است و مسلم در آن جایی برای پناه گرفتن ندارد در این فکر بودم که از پله ها رفتم پایین درحیاط را بازکردم ودم در منتظر ایستادم زیرلب گفتم السلام علیک یاصاحب الزمان،آقادر را بخاطرشما باز کرده أم ومنتظرشماهستم ،اگرخواستیدبه منزل مابیاییدناقابل است بعدازگذشتن باران میروید همین طور حرف میزدم که متوجه شدم باران کم کم بند میایدسپس قدری دعایش کردم در را بستم و داخل رفتم اما هنوز عطر و بوی یاد آن غریب از وجودم به مشامم میرسید!
فرم در حال بارگذاری ...