انتظار و خودآگاهی
انسان های خودآگاهى كه در پرتو فرهنگ انتظار، از مدرنیسم و تجدّد روی برگردانده اند خوب میفهمند با استیلای فرهنگ مدرنیته چه چیزی را از دست داده اند و چگونه طوفانِ انسان براندازِ آن فرهنگ، خانهی ایمان آن ها را از جا كنده و ویران كرده و در نتیجه روز به روز به عظمت وعدهی بزرگ خداوند بیشتر پی میبرند و با انتظار به تحقق آن وعده، تنهایى خود را حیات مى بخشند.
اگر ما فشارِ از خودبیگانگی و پوچانگاریِ جهان امروز را بر پشت خود حس مى كردیم میفهمیدیم چگونه فرهنگ مدرنیته خانهی ایمان ما را ویران كرده و خلوتمان با خدا را از ما ربوده است. در آنصورت با تمام وجود متوجه ضرورت ظهور حضرت بقیةالله(عج) میشدیم و همهی زندگی را جهت تحقّق آن وعدهی بزرگِ خداوند بهکار میگرفتیم.
تفکّر راستین یعنی دیدن همهی عالم در ارتباط با انسان کامل و این دقیقاً معنای توحید است. اگر انسانها همهی حرکات و افکار خود را تحت سایهی انسان کامل معنی نکنند در همهی کارها به پوچی گرفتار میشوند. کلید رجوع به توحید، رجوع به انسانی است که نمایش بالفعل توحید خداوند است وگرنه با توحید نارسائی روبهرو خواهیم بود که بدون داشتن اُسوهی عملی، در حدّ تئوریِ ذهنی متوقف است. برای آنکه بفهمیم عدم رجوع به انسان کامل چقدر انسان را بیمعنی میکند و از توحید واقعی باز میدارد کافی است بهمعنی زندگی در جهانشناسی مدرن توجه کنیم و اینکه در آن جهانشناسی فعّالیتهای بشر با چه انگیزهای تعریف میشود. بدبینی، اضطراب، شکاکیت و ناامیدی و انبوهی از آثار هنریِ بیمحتوا، بیانگر این حقیقت است که دیگر هیچ چیزِ بزرگی در زندگی بشر مدرن وجود ندارد که شایستهی توجّهکردن باشد، چون به رازآلودترین مخلوق یعنی انسان کامل نظر نمیکند تا انسانیت را سراسر معنا و خداگونگی ببیند و نه حیوانی مؤدب.
ما در مدرنیسم بهجای بقاءِ با حقّ، به تزلزلِ با زمین گرفتار آمدیم و در نتیجه حكم عالم ماده که در ذات خود عین حركت است، بر جان ما سرایت كرد. جهت جان را از خداییكه عین بقاء و قرار است تغییر دادیم و براى تسلّط بر زمینِ متزلزل، ابزارهایی مهیب ساختیم و همهی زندگىِ ما ساختن ابزارهایى شد كه خود عین بى قرارى است و این اوج سرگردانی است که فعلاً تقدیر ما شده است.
انسانها با گره زدنِ خود به خدا میتوانند نقشی فعّال داشته باشند و اینکار با توجّه و محبت به انسان کامل انجام میشود که آثار خداییشدن انسان را به او مینمایاند. کسانیکه در جهانی زندگی میکنند که حاکم آن انسان کامل است حتماً تعامل آنها با جهان، انسانی خواهد بود، در حالیکه ساکنان جهان ماشینی با همه چیز مثل ماشین رفتار میکنند و در نتیجه جهان را سرد و بیعاطفه مییابند و خودشان هم مثل آن میشوند. مگر ممکن است «وجود» در مرتبهای از مراتبش از حیات و شعور بیبهره باشد؟ مگر ممکن است عالمِ وجود در مرتبهای از مراتبش از مقام اوّلین مخلوق و کاملترین وجود منقطع باشد و باز بتواند به حیات خود ادامه دهد؟
دورهی تحقّق نفس مطمئنّه، كه عالَمِ توجّه مقرّبان به ساحت قدس است، دورهی فعلیّتیافتن وجوه قدسى آدمى و دورهی ظهور ولایت حقّ و دورهی كمال نهایى و به صحنه آمدن عشق و صلح و شیفتگى به حقیقت است. چنین آرمانی چیزى نیست كه بتوان از آن دست شست و به آن نظر نکرد و در انتظار آن نماند، بیرون از چنین تاریخی، به انتظار مرگِ خود هر روز در روزی سیاهتر از روز قبل دست و پا میزنیم.
آری، مگر مى شود انسان از وجه قدسى خود كه در مقام ظهور ولىّ اللّه الاعظم به صحنه مى آید، دل بكَند؟ اگر از آن وجه دل بكند پس به چه وجهی از خود دل ببندد؟ مگر ناخود را خود پنداشتن آرامشبخش است و انسان میتواند در آنحال به خودش معترض نباشد و برخود عصیان نكند؟ اگر انسان متوجّه مقام ولیاللهالأعظم بشود به اصیلترین وجه خود نظر انداخته، هرچند آن حضرت را در افق هاى دوردست بنگرد، در حالیکه او نه غیر قابل دسترس است و نه بیگانه از جانها. آنکس که جز از بیاهمیتترین معانی، از همهی معانی جهان، یعنی از امام عصر(عج) چشم پوشیده بداند از اصیلترین وجه خود که صورت بالفعل انسان است غافل شده است. چنین کسی هرگز متوجّهی اهمیت حیات و رحمت الهی در ذرِّه ذرّهی جهان نخواهد شد زیرا از کیفیترین حقیقت عالم چشم برداشته است.
ما وقتی کیفیات عالم را میشناسیم که متوجّهی کیفیترین حقیقت یعنی حضرت صاحبالأمر(عج) باشیم که او روح جهان است. هر کسی که ابعاد متعالی عالم را نادیده گرفت و عالم را از کیفیتها جدا کرد، باید ریشهی چنین نگاهی را در غفلت از فرهنگ مهدویت بداند. بدون شناخت انسان کامل کسی نمیتواند به شناخت حقیقیِ هیچ چیز دست یابد، چون از شناخت خود محروم شده است. آری به آسانی میتوان دریافت که با عدم توجّه به حضرت بقیةاللهالأعظم(عج) از توجّه صحیح به خود محروم میشویم و این شکاف بزرگی بین انسان و خدا است که ما نام آن را ظلمات آخرالزّمان میگذاریم.بصیرت وانتظار (اصغر طاهر زاده)
سقوط آخرالزّمانی
اوّلین شرطِ دلسپردن به امام، خودآگاهى از بیهویتی و سقوطى است كه در ظلمات آخرالزّمان براى انسانها واقع میشود. سقوط در باورهاى پوچ و باطل و سقوط در اعمالی سراسر فاسد و جهنّمى. وقتى انسان با آسمانِ معنویت قطع رابطه كرد و از نظر به واسطهی فیضِ بین زمین و آسمان محروم گشت به دوره اى كه به خودىِ خود دورهی اعتقادات سیاه و گرفتارى انسان به عقل معاش است وارد میشود، در حالیکه پارسایان در زمان غیبتِ امام به دوره اى دیگر مى اندیشند و منوّر به نورِ روحیهی انتظار هستند.
از خود باید پرسید که در دورهی غیبتِ امام زمان(عج) پارسایانِ واقعى به چهچیز مى اندیشند که در افضل اعمال بهسر میبرند؟ چه رازی در گوهر انتظار نهفته است که رسول خدا(ص) میفرمایند: «افْضَلُ الْعِبَادَةِ انْتِظَارُ الْفَرَج »بهترین عبادتها انتظار فرج است. با این وصف كسانی كه در عالَمِ انتظار نیستند در كدام سیاهچال فرو رفته اند؟ باید متوجه بود عقیدهی انتظار به وعدهی بزرگ الهی، عقیدهی حقّى است مبتنی بر حکمت الهی. کسی كه زمان خود را نمى شناسد نمى تواند به آخرالزّمان و ظهور وعدهی الهی فكر كند و عملاً خود را در جهنّم زمین رها میکند و در فضایی دلسردکننده و یأسآور جان خود را به مرگ سیاه تسلیم مینماید. چون ماوراء مرگی سیاه چیزی را نمى شناسد. این است که گفته میشود اوّلین شرط دل سپردن به امام، خودآگاهى از سقوطى است كه انسانها در شرایط بیامامی در آن فرو میروند.
بشر هرچه بیشتر متوجّهی بى حاصلىِ ادعاى مدعیّان دروغینِ اصلاح زندگی زمینی باشد، بهتر به روحیّهی انتظار مشرَّف مى شود. عمدهی کار ما توجّه کامل است به اینهمه بى حاصلىِ زندگی زمینی هنگامی که از ولایت انسان کامل منقطع است. وقتی این بى حاصلى شناخته شد و امیدها از سرابِ موجود بریده گشت توجّه به نقش حضرت بقیةالله(عج) طلوع میکند و جامعه وارد فرهنگ انتظار میگردد.
زندگیِ صحیح در زمان غیبت از وقتی شروع میشود که انسانها از همهی زوایا به این مسئله رسیده باشند كه مکتبها و اندیشههای بریده از آسمان هیچ اصلاحى براى بشر انجام نداده اند و ظلمات دوران غیبت را غلیظتر کردهاند. توجّه به ناتوانی بشرِ خودبنیاد، شروع بسیار مبارکی است، در چنین شرایطی است که بانگ بلندِ بشر بر سر مدعیان دروغینِ اصلاح امور، طلسم زمانه را میشکند و برکات الهی سرازیر میشود. به تعبیر مولوی:
در زمان بشکست ز آوازش طلسم
زَر همی ریزید هر سو قِسْم قِسْم
بل زر مضربِ ضرب ایزدی
کو نگردد کاسد، آمد سرمدی
آن زری که دل از او گردد غنی
غالب آید بر قمر در روشنی
زیرا بشر به زندگیِ همراه با حقیقت مطلق وارد شده است، آن نوع زندگی که در عمق قلب کشف میشود و جهانِ بیرون نیز متذکّر و هماهنگ با آن خواهد بود. غفلت از ناتوانی بشرِ خودبنیاد جهت امور زندگی زمینی، نافرمانی از تعالیم الهی است، در حالیکه هرگز زمین بیحجّت نیست، آن هم حجّتهای الهی که هدفشان بازگرداندن زندگی زمینی به پیشگاه خداوند است.
اینکه بعضی گمان میکنند اسلام میتواند امورشان را اصلاح کند و در عین حال نظر به ظهور حجت خدا ندارند نشان دهندهی آن است که از تاریخ غافلاند. از خود نمیپرسند در کدام برهه از تاریخ بوده که انسانهای غیر معصوم با اندیشهی بشری حکومت کردند و آب خوش از گلوی بشر پایین رفت؟ تا همگی متفق نشویم که تئوریهای دکارت و روسو و مارکس و فروید برای زندگی بشر هیچ کارآیی ندارند، طلسم نمیشکند و عقلها پرورش نمییابد و قلبها صیقل نمیخورند تا در عالم انتظار وارد شوند و بفهمند با ظهور مهدی(عج) است که عقلها بالفعل میشوند و نسیم هماهنگی انسان با خدا و جهان وزیدن آغاز میکند.
ظهور خودآگاهى انتقادى به فرهنگ دنیای مدرن، زمزمهی عبور از وضع موجود و نظر به وضع مطلوب را آغاز میکند.
کلید سنّتِ انتظار، چشم بازکردن به ظلمات آخرالزّمان است. كسیكه چشم خود را به این ظلمات بسته است با شیفتگىِ تمام به آن نظر مى كند و از سرمایههای تعالیبخش محروم میشود.
مگر شرایطی كه مردم از امام خود بریده اند و به سیاهى روزگار و حاكمیّتِ غیر امام در جهان بى نور، دل بسته اند، چیزى است بدون انتقاد؟ شیعهی بیانتقاد به وضع موجود شیعه نیست و بهجهت محرومیت از روح تشیع است که انسانها شیفتهی تجدّد میگردند و از افقهاى متعالى که با ظهور امام پیش میآید غافل میشوند. لازمهی شیعهبودن بهسر بردن در تب و تاب وضع مطلوب است و نه شیفته شدن به تجدّد. در همین راستا حضرت امامخمینی«رضواناللهتعالیعلیه» به آقاى میرزا جواد همدانى(حجت) در رابطه با تجدّد توصیه میکنند:« إیّاكَ ثُمَّ إیّاكَ أیُّهَا الأخُ الروحانی و الصدیقُ العَقلانی وَ هذه الأشباحُ المَنكوسَة المُدَّعون لِلتَّمَدُّن و التَّجَدُّد، و هُم الحُمُر المُسْتَنْفَرة و السِّباع المفترسة و الشَّیاطین فی صُورة الإنسان، و هُم أضَلُّ مِنَ الحیوان، و أرذلُ مِنَ الشّیطان، و بَینَهُم- و لَعَمْرِ الحقیقة- و التَّمَدّن بونٌ بعید؛ إن اِستَشرَقُوا اِستَغرَبَ التمدّن، و إن استغربوا استشرق، فَرَّ منهم فرارك مِنَ الأسد فإنّهم أضرّ على الإنسان مِن الآكلة لِلأبدان»بپرهیز و بر حذر باش- اى برادر روحانى و دوست عقلانى- از این اشباح مدعى تمدن و تجدد كه آنان ستورى رمیده و گرگهایى درنده و شیاطینى انسان نما هستند كه از حیوان گمراهتر و از شیطان پست ترند، و قسم به جان حقیقت كه میان آنان و تمدن آن چنان فاصله دورى است كه اگر اینها جلوه کنند تمدن واقعی غروب میکند و اگر اینها غروب کنند تمدن واقعی جلوه میکند، و همانند تو كه از شیر مى گریزى تمدن از ایشان در فرار است، كه ضرر ایشان بر بنى آدم از آدمخوارگان بیش است.بصیرت وانتظار (اصغر طاهرزاده)
مسالمتآمیز و زیباست. زیبایی در آن هست. در عین حال یک مانور است و در واقع یک مناسک است که ما آن را باطن مناسک حج میدانیم. این هم یک مناسک است یک مراسم دینی و معنوی است که با اذن خدا توسط بشر انجام میشود؛ یعنی اصل آن را خدا القا کرده است اما نحوه آن را انسان انجام میدهد.
میخواستم بگویم ما الان فرمایش امام عسکری(ع) را میفهمیم که فرمودند زیارت اربعین نشانه مؤمن است؛ مؤمنی که در این زمان میآید و وارد عتبات میشود و با وجود خطر، خطر مرگ، پیاده به طرف کربلا میرود و زیارت میکند.
صورت منطقی دیگر آن میتواند این باشد که اگر نشانه مؤمن زیارت اربعین است پس الان این جایی که چنین اجتماعی برای زیارت وجود دارد جبهه ایمان است، جبهه انسانیت است، جبهه حقیقت است، جبهه نور است و در برابر آن جبهه پلیدی است که با آن مقابله میکند و از جمله پلیدترین آن جبهه کثیف اسلامنمای منافقین تکفیری داعشی ضد اسلام و ضد خداست که دقیقا ضد جریان امام حسین(ع) است. امیدواریم که به کوری چشم کفار، منافقین، شیاطین و دشمنان خدا و به کوری چشم این تکفیریان، امسال عظیمترین راهپیمایی اربعین صورت پذیرد.
کشف حقائق هم جنبه علمی و عقلی و بحثی دارد و هم جنبه شهودی. برای رسیدن به حقایق بیشتری که در این گنجینه عظیم عاشورایی نهفته است باید سلوک داشت. این سلوک هم مبتنی بر دو پایه علمی و عملی است. باید کار فکری و کار مطالعاتی و درس و بحث و گفت و شنود انجام بشود و اکتفا نشود به مقداری که شخص گفته و شنیده است. عدم اکتفا خیلی مهم است. پایه دیگر آن هم رفتاری و کرداری است. انسان به واسطه کردارش میتواند قلبا شهود کند و به میزانی که ما مؤدب به آداب الهی و دینی باشیم به همان میزان امکان شهود قلبی و درونی پیدا میکنیم. وقتی که شخص شهود کرد میبیند عاشورا چه دریا و اقیانوس بیکرانی است.
اینجاست که شخص خجالت نمیکشد بگوید هر چه هست در عاشوراست. «کل یوم عاشورا» در اینجا معنی پیدا میکند؛ چون شخص میبیند این واقعه بر تمام وقایع سیطره پیدا کرده و این زمان بر همه زمانها مسلط و حاکم شده است. معنای «کل یوم عاشورا» این است؛ یعنی این واقعه آن قدر عظمت دارد که جمیع وقایع و جمیع زمانها را تحت تأثیر قرار داده است و چیزی خارج از جریان تأثر از عاشورا نیست.
زیارت امام حسین(ع) یعنی زیارت الله. به همین علت است که گفته شده است «من زار حسین بکربلا فقد زار الله فوق عرشه» یعنی هر کس حسین(ع) را در کربلا زیارت کند، خدا را در عرشش زیارت کرده است. در اینجا نگفته است که «کأن» یعنی نگفته است که هر کسی حسین را در کربلا زیارت کند گویی خدا را در عرشش زیارت کرده است؛ البته اشکالی ندارد که این را بگوییم اما یک درجه بالاتر هم میتوانیم برویم و بگوییم که از آنجا که گفته است «فقد» یعنی «ان». این یعنی هر کس حسین(ع) را زیارت کند، خدا را زیارت کرده است.
امام حسین(ع) فانی مطلق در خداوند است و فنای مطلق در خدا دارد. هیچ کس در عالم وجود به مقام فنای اینچنینی نرسیده است. انسان به واسطه شهادت اباعبدالله(ع) که فانی مطلق در خداوند بوده است امکان زیارت الله را پیدا میکند. به همین علت است که گفته شده هر کس حسین(ع) را زیارت کند، خدا را زیارت کرده است. چرا، چون حسین در خدا فانی است و فنای مطلق دارد.
پس مراد از زیارت، زیارت الله است و منظور از زیارت الله همان لقاء الله است. بر این اساس یکی از حکمتهای شهادت امام حسین(ع) فراهم کردن امکان لقاء الله است. وقتی ما میگوییم امام را و ضریح مطهر و قبر منور ایشان را زیارت میکنیم ولی قبر منور امام(ع) چیست که ما آن را زیارت میکنیم. قبر امام یا ضریح مطهر امام نمادی از روح مقدس امام است، نمادی از باطن امام است. در اسلام به قبر میگویند «سرّ» این که میگویند «قدس سره» یعنی خدا سرّش را پاک کند و منظور این است که قبر و خاکش را پاک کند. سرّ به طور مجازی به معنای خاک است وگرنه دلیل این که قبر را سرّ میگویند، این است که محل سرّ شخص است و صندوق سرّ کسی است که در آنجا قرار گرفته است. در قبر مطهر امام حسین(ع) سرّ الله است و در این سرّ الله وجه خداوند تجلی دارد؛ چون هر جایی که مقام فنا تحقق پیدا کند بلافاصله به دنبال آن مقام ظهور وجه خدا هم تحقق پیدا میکند و در آن جایگاه یا آن مقام فنا وجهالله ظاهر میشود.
در این صورت ظاهر زیارت امام حسین(ع) است و باطن آن زیارت الله است، باطن آن ملاقات خداوند است. این زیارت و ملاقاتی است که علت و مقصود آفرینش است. این که اربعین اینقدر مهم است برای این است که این مساله ارتباط مییابد با مساله این که چرا مخلوقات آفریده شدند. مخلوقات برای دیدار و ملاقات خداوند و برای زیارت الله آفریده شدند؛ که معادل با همان معرفت و معادل با عبادت است؛ اینها با هم معادلند و مترادفند و علت آفرینش هم همین است. و این امر در اربعین تحقق پیدا میکند؛ به این معنا که اربعین را باید در این زمینه فهمید.
وقتی میگوییم در اربعین، عاشورا تجدید و تکرار میشود، یک معنایی که به دست میآید این است که امکان بازنگری فراهم میشود؛ کأنه در بازتولید آن، این امکان فراهم میشود که جهان و انسان دوباره این واقعه را بنگرد و به حقیقت آن پی ببرد.
بنابراین سخن این خواهد بود که یک بار خود عاشورا را و خود واقعه کربلا را دیدی اما دوباره آن را ببین؛ در انتهای آن دهه پرشور حماسی نورانی حسینی، بعد از 40 روز دوباره آن را ببین. این نگاه دوباره از جمله چیزهایی است که در قرآن کریم دستور آن را داریم تحت عنوان «فارجع البصر» یعنی دوباره ببین. شما چیزی را یک بار دیدهای اما آن نگاه اول کفایت نمیکرده است. در نگاه اول خیری به دست آوردهای اما دوباره نگاه کن. در موضوع عاشورا مساله همین است.
نگاه اول همان چیزی را میبیند که در خود عاشورا اتفاق میافتد و در دهه محرم هم این نگاه وجود دارد و افراد میتوانند از آن، یعنی از عالم بیکران و پهنه بینهایت عاشورا بهره ببرند و بستگی به خود ما دارد؛ اما نگاه دوم همان بازنگری به عاشوارست. این بازنگری موجب میشود انسان امکان استفاده از حقایق و معارف و اسرار عاشورا را پیدا کند؛ چون ما معتقدیم عاشورا معدن بیکران حقایق و اسرار است. گویی که شما نمیتوانی آن حقایق فراوان را در اثر شدت صحنه، عظمت صحنه و ابهتی که صحنه دارد، در همان روز عاشورا به دست بیاوری. باید زمانی میگذشت؛ این زمان هم 40 روز بود؛ 40 روز باید سپری میشد، 40 مرحله و 40 منزل باید طی میشد.
انسان بعد از عاشورا باید سلوک ویژهای داشته باشد تا بتواند اربعین را کامل و بدرستی درک کند. اگر انسان آن پیام را شنیده باشد و آن اقتضا و ضرورتها را درک کرده باشد که حالا بعد از عاشورا من چه مشی و رفتاری باید داشته باشم، چه عملی باید بکنم، اگر آن عمل مناسب را داشته باشد، مثل این که فرض کنید انسان این توفیق را داشته باشد که خداشناسی کند یا این که بعد از عاشورا تا اربعین در تمام ایام به یاد امام حسین(ع) بوده باشد، اقامه مجلس کند، اقامه عزا کند، این گونه نباشد که همان روز عاشورا باشد و بعد دیگر تمام شود، اندیشهورزی ادامه داشته باشد، یاد امام حسین(ع) و زیارت امام حسین(ع) ادامه داشته باشد، چنین شخصی میتواند این نگاه دوباره را به نحوی مناسب داشته باشد. خوشا به حال کسی که بتواند اربعین حسینی را این گونه درک کند. شاید اساسا بتوانیم بگوییم اصل اربعین سلوک در واقع همین جاست؛ از عاشورا تا اربعین. البته ما که محرومیم… کاش کسی توفیق داشته باشد که این اربعین سلوکی را گرفته باشد؛ یعنی رفتاری نسبتا مناسب بعد از حادثه عاشورا داشته باشد؛ حادثهای که همیشه زنده است. خود را در ادامه حادثه عاشورا ببیند و یکی از رفتارها میتواند اقامه عزاداری عارفانه و عالمانه و آگاهانه باشد. در این صورت در اربعین چیزهایی را میبیند که مهمترینش توفیق زیارت امام حسین(ع) است. یعنی اجازه پیدا میکند که زیارت کند. برای مثال یکی از این رفتارها میتواند این باشد که فرد خود را مقید کند که هر روز زیارت عاشورا را بخواند. این حرکت سلوکی است، یک ادب است؛ که اگر چه انسان نتواند ادب کامل را مراعات کند این حداقل ادب را بجا بیاورد. این موجب میشود در اربعین توفیقی پیدا کند و اصل توفیق هم زیارت است.
<< 1 ... 16 17 18 ...19 ...20 21 22 ...23 ...24 25 26 ... 328 >>