حكمت نيايش با زبان
با اين كه او داناى آشكار و نهان است و با اين كه
«يَعْلَمُ خائِنَةَ اَلْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي اَلصُّدُورُ (او دقيقترين انحراف چشم و آن چه در لابلاى روان انسانى مخفى است مىداند).
با اين حال خود او فرمان داده است كه او را بخوانيم و با او به مناجات بپردازيم:
اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ مرا بخوانيد شما را اجابت خواهم كرد
«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ اَلدَّاعِ إِذا دَعانِ» (اگر بندگانم از من بپرسند، به آنان بگو: من به آنها نزديكم دعاى كسى را كه مرا بخواند پاسخ خواهم گفت).
با اين حال بايستى او را با زبان هم بخوانيم. چرا؟
بدون شك مركز فرماندهى تكلم در مغز ماست، و از اين جهت با روان ما و فعاليتهاى آن رابطه مستقيم دارد، با تحريك آن مركز، بدون شك فعاليتهاى مناسبى به جريان خواهد افتاد كه در صورت گذراندن از ذهن فقط، امكان پذير نمىباشد.
و به همين جهت است كه دين مقدس اسلام نمازهاى پنجگانه را كه مركب از ذكر و حركات است مقرر كرده است، و به مجرد ياد آورى خداوند قناعت نورزيده است، جلال الدين در ديوان شمس تبريزى مىگويد:
گفتگو كن گفتگو كن گفتگو جستجو كن جستجو كن جستجو
رو به هاى و هوى بزم كوى يار هاى و هو كن هاى و هو كن هاى و هو
نكته ديگر در مسئله به زبان آوردن نيايش اين است كه چنان كه الفاظ گاهى از بيان واقعيت مطالبى كه در دل مىگذرد ناتوان و نارسا است، همچنين از طرف ديگر گاهى آن چه كه در دل انسانى مىگذرد به جهت نداشتن مرز حقيقى در فعاليتهاى روانى ممكن است نمود روانى دعا در درون انسانى با خيالات يا وسوسهها يا تفكرات و يا توهمات مخلوط شود،
ولى هنگامى كه اين نمودها ابراز مىشوند از ميان فعاليتهاى ديگر ممتاز گشته به طور خالصانه به شكل دعا و نيايش ظهور مىكنند. زيرا آگاهى به يك نمود روانى و قصد ابراز آن در شكل خالصش همان نمود را به طور مشخص مورد توجه انسان قرار مىدهد.
پس نبايستى در نيايش به خدا فقط به آن چه كه در دل مىگذرد قناعت كنيم، بلكه بايستى وضع روانى خود را همواره در دست داشته باشيم.
مثلا ملای رومی در ابيات خویش می گوید:
من گروهى مىشناسم ز اولياء كه دهانشان بسته باشد از دعا
يا به قول ويكتور هوگو:
«بعضى افكار به منزله عبادتند، در زندگى لحظاتى هست كه جسم به هر حالت كه باشد جان در حال سجود است».«» خداوند مىفرمايد:
«اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اَللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ اَلنَّارِ» (خردمندان كسانى هستند كه خدا را در حال ايستادن و نشستن و به پهلو دراز كشيدن ذكر مىكنند، آنان در آفرينش آسمانها و زمين به تفكر مىپردازند و مىگويند: پاكيزه پروردگارا، اين جهان با اين عظمت را باطل و بىهوده نيافريدهاى. ما را از عذاب آتش رهايى بخش).
هيچ گونه ترديد نيست در اين كه روان انسانى براى خود در هر حالى مىتواند دعا و نيايش داشته باشد.
ولى چنان كه گفتيم به زبان آوردن دعا براى خود فعاليت ديگرى در روان ما ايجاد مىكند كه مجرد خطور دادن در درون نمىتواند آن را ايجاد كند
علامه جعفری ره
زن در نهج البلاغه
1. گاهى حادثه یا موضوعى در اثر یك سلسله عوامل تاریخى، زمان، مكان و… ستایش یا نكوهش مىشود و این بدان معنا نیست كه ذات آن شىء مورد ستایش یا نكوهش واقع شده، بلكه احتمال اصلى این است كه آن زمینهى خاص موجب این سخنان شده است. براى مثال، بعد از واقعهى جمل، شهر بصره مذمت شده و براى آن چنین دلیل آوردهاند كه این شهر «از آسمان دور و به آب نزدیك است و…» اما این سخن واقعا به این معنا نیست كه تا ابد هر كس در این شهر ساكن شد، مذموم است و هر شهر ساحلى كه شهر بدى است؛ بلكه این سخنان كنایهاى است به اقدام خاص مردم در آن زمان. برخى از نكوهشهاى نهجالبلاغه راجع به زن، ظاهرا به جریان جنگ جمل بر مىگردد ” 2 ” و مقصود از اینكه مثلا با زن مشورت نكنید یا از زن تبعیت نكنید، كنایه از جریان خاص جمل است، و گرنه مدحهایى كه پیامبر اكرم (ص) و خود امیرالمؤمنین (ع) از حضرت زهرا (س) داشتهاند، به خوبى نشان مىدهد كه این سخنان در مورد كل زنان نیست.
2. گاهى وقتها، ظاهر كلام، مذمت زن است، اما حقیقت آن، مذمت زنپرستى است. براى مثال در جایى كه مىفرماید: «المرأة عقرب حلوة اللبسة»، مقصود
این نیست كه خود زن عقرب است، بلكه مقصود این است كه به وسیلهى نگاه حرام خود را به آتش نیندازد. دیدن نامحرم شیرین است، اما این گناه، باطنش عقرب است؛ همان طور كه اگر زنى به دام مرد بیفتد، آن مردپرستى عقرب مىشود و بین زن و مرد فرقى نیست، منتها چون جاذبه از آن سو بیشتر است، حضرت به آن اشاره كرده است. نظیر این گونه تعبیرات در مورد دنیا هم آمده است. در یك جا مىفرماید: «فانما مثل الدنیا مثل الحیة، لین مسها قاتل سمها.» قطعا در این احادیث هم خود دنیا به عنوان یك مخلوق از مخلوقات خدا مذمت نشده، بلكه دنیاپرستى مذمت شده است.
3. محور دیگر مذمت زن در برخى احادیث، یك هشدار تربیتى است.مثلا در برخى روایات آمده كه: «چند چیز از چند نفر محال است: یكى از آنها وفا از زن است». این گونه روایات ناظر به تربیتهاى عمومى است؛ مانند روایتى كه مىگوید: «خداى سبحان شش گروه را به شش گناه عقاب مىكند، یكى این است كه فقها را به خاطر حسد عذاب مىكند.» مضمون این روایات این نیست كه فقه بد است یا همه فقیهان حسودند، بلكه هشدار جدى است كه اینها بیشتر در معرض این خطر هستند: و گرنه همین فقها، امین و وارث پیامبران شمرده شدهاند. در مورد زنان نیز به همین ترتیب است، یعنى دلالت بر خطرى دارد كه آنان بیشتر در معرض آن هستند. “.
یعنى همان طور كه حدیث فقها، هشدارى به فقهاست كه مواظب باشند كه حسد نورزند، حدیث اول هم هشدار به زنان است كه مواظب باشند كه وفادار بمانند.
ساعت جهانی به افق اهل بیت علیهم السلام
اگه ازساعت واعداد تکراریش خسته شدین واگه گشتن عقربه های ساعت به دور خودش وامدن ثانیه های تکراری وروزمرگی اذییتتون میکنه ..بخونید عاشقان اهل بیت نوش جانتان:
درروایت واردشده است به آنکه روزرانه دوازده ساعت قسمت کرده اند،وهرساعتی رابه یکی ازدوازده امام علیهم السلام نسبت داده اند،وازبرای هرساعتی دعائی مخصوص ذکرنموده اند
ساعت اول: مابین طلوع فجرتاطلوع آفتاب واین ساعت منسوب به حضرت امام المتقین ویعسوب المسلمین امیرالمومنین صلوات الله علیه واله است
ساعت دوم : ازطلوع آفتاب است تازائل شدن حمره ان ازجانب مشرق وآن ساعت منسوب است به حضرت امام السرو العلن امام حسن صلوات الله علیه.
ساعت سوم: اززائل شدن سرخی آفتاب است تابلند شدن روز وآن ساعت منسوب به حضرت امام حسین علیه السلام است.
ساعت چهارم : ازازتفاع روزاست تازوال آفتاب(وقتی از وسط آسمان به جانب مغرب میل کند) وآن ساعت منسوب است به حضرت سیدالساجدین امام زین العابدین علیه السلام.
ساعت پنجم : اززوال آفتاب تاآن زمان که اززوال به قدر چهاررکعت نماز بگذرد که منسوب به امام الباطن والظاهر امام محمد بافر علیه السلام است.
ساعت ششم: بعدازگذشتن مقدار چهاررکعت اززوال است تانماز ظهروان منسوب به امام بحق ناطق امام جعفر صادق علیه السلام است.
ساعت هفتم : ازوقت نماز ظهرتاگذشتن مقدار چهاررکعت قبل ازعصر که منسوب به حضرت موسی کاظم علیه السلام است.
ساعت هشتم : ازگذشتن چهار رکعت پیش ازعصر است تاوقت نماز عصر وآن منسوب به ثامن الائمه علی بن موسی الرضا علیه السلام است.
ساعت نهم : ازنامز عصراست تاگذشتن دوساعت که منسوب به حضرت جواد الائمه علیه السلام است.
ساعت دهم : بعدازگذشتن دوساعت ازنماز عصر است تانزدیک زردشدن آفتاب که منسوب به امام الرضی المرضی حضرت علی النقی علیه السلام است.
ساعت یازدهم : پیش اززردی آفتاب است به اندک زمانی تا وقت زرد شدن آن که منسوب به امام عسکری علیه السلام است.
ساعت دوازدهم : ازوقت زردی آفتاب(افق) تاغروب آن که منسوب به حضرت صاحب العصر والزمان علیه صلوات الله الملک المنان است.
این روایت شریف ودعاهای هر کدام از ساعات مذکور به طور مفصل در کتاب قیم مفتاح الفلاح جناب شیخ بهائی ره آمده است اما نکته ای که به ذهن می رسد آنست که
آیا برای اول شخص عالم یعنی حضرت رسول الله خاتم صلوات الله علیه وهمچنین صدیقه مرضیه فاطمه زکیه سلام الله علیها ساعتی مشخص نشده یا حقیقت چیز دیگری است ؟
آری وقتی که روایات دیگررابررسی میکنیم وبه این روایت زیبا ضمیمه می نمائیم لطایف عرشی نصیب محبان ودوست داران ائمه هدی علیهم صلوات الله میشود وآن حدیث امام صادق علیه السلام درمورد شب قدر است که می فرماید:
اللیل فاطمه ….
شب فاطمه است .
یعنی اگر روز را به 12ساعت وان را به 12امام مفترض الطاعه تقسیم کردیم می ماند شب که خود به تنهایی 12ساعت است واین 12ساعت منسوب به حضرت ام ابیها وام الائمه فاطمه زهراست.
واولین شرح شب، بین الطلوعین است وتفصیل این بین الطلوعین که درروایات هم حکم روز دارد وهم حکم شب، لیل است
آری علی علیه السلام اجمال فاطمه سلام الله علیها وفاطمه تفسیر وتفصیل علی است.
می ماند ساعت حضرت رسول اکرم که محیط بر 24 ساعت تقسیم شد ه است
چه ساعتی ؟
که درساعت نمی گنجد وهمه این ساعات وتقاسیم مظهر وائینه آن وجود سرمدی وملکوتی است
کلهم نور واحد….
لطایف بیش از حد تصور است اما مجال نیست .
خوبه پیروان وعاشقان اهل بیت ساعات زندگیشون که به اعداد بی روح میگذره با یاد ونام اهل بیت ومعرفت آن ذوات مقدس، پرمعنا وارزشمند وآسمانی کنند
شباتون …ساعاتتون وثانیه هاتون به افق اهل بیت علیهم السلام
احیاء دین با نمک !
حتی با نمک طعام…
حجة السلام والمسلمین قدس، یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید:
« آقا همیشه سفارش می کردند برای احیای شریعت نگذارید سنتها فراموش شود وعرفیات یا بدعتها جای آن را بگیرد.
روزی فرمودند:
« مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی ( ازاستادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که استاد اخلاق آقا نیز بوده است ) همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی به افطار دعوت بودند، وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند.
با اینکه بین مجلس افطاریه تا آشپزخانه بسیار فاصله بوده ( و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند ). به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا دراز نمی کند و دیگران حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان غذا شروع نمی کنند و طول می کشد تا نمک را بیآورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید:
حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نباشد…
حجاب زن درتفسیر عرفانی
* حقیقت عالَم با حقیقت انسان مرتبط است
نکته اول: در نگاه عرفان اسلامی، عالَم، نسخه باز شده انسان بوده و انسان، نسخه کوچک شده عالَم میباشد.
یعنی اگر عالَم و جهان آفرینش را جمع کنیم و به صورت شکلی خاص در آوریم به شکل انسان در میآید و اگر انسان را باز کنیم و به صورت تفصیلی، نگاهش کنیم به شکل عالَم و جهان آفرینش خواهد بود.
به قول شبستری در گلشن راز:
جهان انسان شد و انسان جهانی از این پاکیزه تر نبوَد بیانی
به تعبیر سادهتر رابطهای حقیقی بین انسان و جهان آفرینش وجود دارد؛ انسان، مجموع حقایق عالم را یکجا در اختیار دارد و اگر به خود و تواناییهایش معرفت پیدا کند میفهمد عالَم و جهان بزرگی است.
هر آنچه در جهان از زیر و بالاست مثالش در تن و جان تو پیداست
تو آن جمعی که عین وحدت آمد تو آن وحدت که عین کثرت آمد
بین انسان و قرآن رابطه ای حقیقی و واقعی برقرار بوده و لذا اگر قرآن کریم را به صورت انسان در آوریم، وجود پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ائمه معصومین (علیهمالسلام) خواهد شد و اگر وجود پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ائمه معصومین (علیهمالسلام) را به صورت کتبی در نظر بگیریم، قرآن کریم خواهد شد. چرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و اهل بیت (علیهمالسلام) انسانهای کامل اند
به همین جهت در روایات اسلامی به معرفت نفس و شناخت آن، بسیار اهمیت داده شده چنانکه فرمودهاند: من عرف نفسه فقد عرف ربه (هر کس خود را بشناسد پروردگارش را میشناسد) ، معرفة النفس انفع المعارف (پر منفعتترین شناخت، معرفت نفس است)، افضل المعرفة معرفة الانسان بنفسه (با فضیلت ترین شناخت، معرفت انسان به خودش می باشد ). (برای مطالعه بیشتر: به کتاب «میزان الحکمه» ماده «ع ر ف» مراجعه کنید)
تویی تو نسخه نقش الهی بجو از خویش هر چیزی که خواهی
پس انسان، این حقایق را بالقوه داراست و برای به فعلیت رساندن آنها نیازمند برنامه، تلاش و کوشش است و پیامبران الهی و اوصیای آنها که انسانهای کاملی هستند و این حقایق را بالفعل دارند، برای شکوفایی و به فعلیت رساندن این استعدادها آمده و برنامه رشد و ترقی ارائه کرده اند.
نکته دوم: نظام تکوینی عالَم یعنی مجموع جهان آفرینش، اگر به صورت کتاب در آید، قرآن کریم خواهد شد. یعنی بین عالم آفرینش (نظام تکوین) و قرآن کریم (نظام تشریع) ارتباط حقیقی و واقعی برقرار است و قرآن کریم، نسخه کتبی این جهان می باشد لذا احکام تشریعی به طور دقیق با حقایق تکوینی در ارتباط است.
نکته سوم: همچنانکه همه حقایق عالَم در انسان به صورت یکجا جمع شده است ( در برخی بالقوه و در برخی بالفعل) و همچنانکه اگر حقایق عالم، به صورت کتاب درآید، قرآن کریم نام می گیرد؛ همچنین، حقیقتِ انسان با قرآن کریم به طور کامل در ارتباط است.
یعنی بین انسان و قرآن رابطه ای حقیقی و واقعی برقرار بوده و لذا اگر قرآن کریم را به صورت انسان در آوریم، وجود پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ائمه معصومین (علیهمالسلام) خواهد شد و اگر وجود پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ائمه معصومین (علیهمالسلام) را به صورت کتبی در نظر بگیریم، قرآن کریم خواهد شد. چرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و اهل بیت (علیهمالسلام) انسانهای کامل اند.
از این نکته، سرّ بسیاری از حقایق، معلوم می شود مانند اینکه: 1.معصوم، قرآن ناطق است. 2.معصوم، عِدل قرآن است. 3. قرآن و عترت از هم جدایی ندارند. 4. هر دو به عنوان ثقلین مطرح اند. 5. انسان، به اندازه ای که قرآن را در خود پیاده می کند حقیقتا انسان است 6. همه حقیقت قرآن، در معصومین محقق شده است.
* جهان آفرینش و تک تک موجودات، آیات و نشانههای خداوند است
نکته چهارم: کل نظام آفرینش، اسمهای خداوند می باشد، حق، اوست و دیگر موجودات، حق نما هستند، ظاهر اوست و دیگر مخلوقات، مظاهر اویند، وجود حقیقی اوست و موجودات دیگر، همه در ذات و صفات و افعال وابسته به او هستند. به تعبیر فلسفی: دیگران، عین ربط هستند و از خود چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال، کوچکترین استقلالی ندارند.
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم (اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست و او به هر چیز داناست.) (حدید/3)
در این آیه شریفه که از غُرر آیات معرفتی است، چهار اسم مهم خداوند که از امّهات اسماء الهی محسوب می شوند، یعنی اول بودن، آخر بودن، ظاهر (پیدا) بودن و باطن (پنهان) بودن، ذکر شده است.
هر یک از اسماء الهی، در جهان آفرینش، مظاهر و نمونه هایی دارند، به تعبیر ساده تر، هر یک از این اسمها نشانه هایی دارد که به عنوان مثال می توان گفت: یکی از مظاهر و نشانه های اسم الظاهر (پیدای) خداوند، جهان ماده و طبیعت است.
انسانها نیز همانند سایر موجوداتِ عالَم آفرینش، مظهر و نشانه ای از اسماء الهی هستند و با آن اسماء در ارتباطند.
این چهار نکته مقدماتی که به صورت اجمالی توضیح داده شد برای عارفان الهی، مشهود بوده و لذا در علم عرفان نظری اسلامی، به صورت مفصل تبیین میشود.
حقیقت وجودی زن نیز باید از دیگران و اغیار، پوشیده باشد و چون بدن دنیوی زن، جلوه ای از حقیقت وجودی زن است، آن هم باید مستور باشد تا ارتباطش را با حقیقت وجودی خود حفظ کند لذا در آموزه های دین و قرآن کریم، ستر و پوشش (حجاب) تدوین و تشریع شده و به آن سفارش و تاکید شده است
*جنس مردها با اسم «الظاهر» و جنس زنها با اسم «الباطن» خداوند بیشتر مرتبط است
اسماء الهی که در عالم ظهور میکنند، هر یک مظاهر و نشانه هایی دارند لذا اسم شریف «الظاهر» که ظهور می کند یکی از نشانه ها و مظاهرش در عالم ماده و طبیعت، جنس مرد می شود و اسم شریف «الباطن» که ظهور می کند یکی از نشانه ها و مظاهرش در عالم ماده و طبیعت، جنس زن می شود.
به همین جهت، مردها بیشتر با اسم «الظاهر» (پیدای) خداوند در ارتباطند و زنها با اسم «الباطن» (پنهان) او مرتبطند و به تعبیر دیگر، اسم «الظاهر» در مردها بیشتر تجلی کرده و اسم الباطن در زنها بیشتر جلوه کرده است و به تعبیر ساده تر، مردها نشانه اسم «الظاهر» خداوند هستند و زنها نشانه، آیت و مظهر اسم شریف «الباطن» خداوند می باشند. پس مردها بیشتر طبق اسم «الظاهر» خداوند آفریده شده اند و زنها بیشتر مطابق اسم «الباطن» او خلق شده اند.
می توان چنین گفت که اسم شریف «الظاهر» در مردها و اسم شریف «الباطن» در زنها بیشتر غلبه دارد.
بنابراین همه انسانها آیت و نشانه خداوند متعال هستند با این تفاوت که در گروهی، اسم «الظاهر» و در گروهی، اسم «الباطن» بیشتر تجلی یافته است.
تا اینجا مشخص شد که دختر و زن، نشانه و آیت اسم الباطن (پنهان) خداوند بوده و با آن اسم الهی، بیشتر مرتبط است و چون اسم الباطن خداوند، مستور و پوشیده است، حقیقت وجودی زن نیز باید از دیگران و اغیار، پوشیده باشد و چون بدن دنیوی زن، جلوه ای از حقیقت وجودی زن است، آن هم باید مستور باشد تا ارتباطش را با حقیقت وجودی خود حفظ کند لذا در آموزه های دین و قرآن کریم، ستر و پوشش (حجاب) تدوین و تشریع شده و به آن سفارش و تاکید شده است. (دقت کنید)
بنابراین ستر و پوشش (حجاب) به این جهت است که مظهر اسم باطن خداوند (یعنی زن) از افراد نالایق و نامحرم پوشیده باشد.
*حجاب (ستر و پوشش)، زن را با حقیقتش پیوند داده و او را خدایی میکند
از اینجا معلوم میشود که هر کس و هر نگاهی، شایستگی ندارد که حقیقت اسم «الباطن» و مظهرش (زن) را نظاره کند، بلکه برای شهود و دیدن آن مظهر، لیاقت و محرمیت لازم است. پس دیدن بدن دنیوی زن، محرمیت، لیاقت و شایستگی میطلبد.
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
این پوشش و حجاب ـ در حقیقت ـ احترام ویژه به زن است و او را با حقیقتش بیشتر مرتبط می کند. در واقع، زبان حال مسأله حجاب (پوشش) در اسلام این است که به دختران و زنان می گوید: شما مطابق اسم «الباطن» خداوند، پیاده شده اید،
حقیقت شما چنین است پس مواظب حقیقت خود باشید، شما گوهر و مرواریدی هستید که باید صدف حجاب و پوشش از شما محافظت کند، هر کسی لیاقت و شایستگی دیدن شما را ندارد، هر نااهلی نباید از شما بهره مند گردد، خود را از نامحرمان و نا اهلان بپوشانید، تنها کسی می تواند شما را ببیند که شایستگی (یعنی محرمیت) دیدن شما را یافته باشد.
<< 1 ... 142 143 144 ...145 ...146 147 148 ...149 ...150 151 152 ... 328 >>