قدیما ﺣﺮﻳﻢ ﺧﺼﻮﺻﻲ ﻧﺒﻮﺩ ﺣﺘﻲ ﺣﻤﺎﻣﺶ ﻋﻤﻮﻣﻲ ﺑﻮﺩ،ﻭﻟﻲ ﭼﺸﻢ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻫﺮﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﺎﻱ ﻛﺴﻲ ﺟﻠﻮ ﻛﺴﻲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ،ﻭﻟﻲ ﭘﺸﺖ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺣﺮفی ﺗﻮی ﺩﻟﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ،ﺣﺮﻓﻲ ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻛﺴﻲ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺑﺮﮔﺮ ﻭ ﭼﻨﺠﻪ ﻭ ﺑﺨﺘﻴﺎﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ،ﮊﻟﻪ ﻭ ﭘﺎﻱ ﺳﻴﺐ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻧﻮﻥ ﻭ… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 13942 نظر »
رقیه تنها یک کودک خردسال نیست! رقیه تنها یک امامزاده نیست! رقیه تنها دختر دردانه حسین علیه السلام نیست؛ رقیه، رمزی از رازهای عاشوراست. آن هنگام که حسین بن علی علیه السلام مدینه را به مقصد کوفه برای نجات آنها که نامه نوشته بودند و از ظلم یزید شکوه کردند،… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 1394نظر دهید »
متاب ای ماه، متاب! امشب، غم گین ترین ماه، آسمان دنیا را تماشا می کند. آسمان! چه دل گیری امشب، گویی غم مصیبتی به گستردگی زمین، قلبت را می فشرد. امشب فرشته های سیاه پوش، بال در بال هم، فوج فوج به زمین می آیند و ترانه غم می سرایند. در و دیوار خرابه، از… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 1394نظر دهید »
غربتِ خرابه یا رب امشب چه شبی است. در و دیوار فرو ریخته این خرابه غزل کدامین خداحافظی را می سرایند؟ زینب، این بانوی نور و نافله های نیمه شب، دستی به آسمان دارد و دستی بر سر رقیه؛ بخواب عزیز برادرم! باز هم رقیه علیهاالسلام و گریه های شبانه، باز هم بهانه… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 1394نظر دهید »
دخترم! بگذار لب‌هاي چوب خورده‌ام امشب ميهمان بوسه‌اي باشد از پيشاني سنگ خورده‌ات؛ از گيسوي پريشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌هاي معصوم تازيانه ديده‌ات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خورده‌ات. دختركم! نخواب! بگذار بابا بخوابد. بعد از اسيري خاندان اهل‌بيت… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 1394نظر دهید »
تو خرابه‏ نشین نیستی جاده‏های بیابانی، حرمتِ پاهای زخمی را نگاه نداشته‏اند. تازیانه ‏ها پیکرِ سه‏ساله را خوب می‏شناسند و خورشیدی که آتش می‏گرید و عطش را در حنجره‏ها سنگین‏تر می‏کند. و اینک، شبِ شام، سنگین بر شهر لمیده است؛ چنان که سقفِ ویرانه را توانِ… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 1394نظر دهید »
ببخش عمّه! ببخش عمّه! راه طولانی و فرساینده بود. دو نیزه، زیر چشم‏های کوچکم هراس می‏ریخت. با نوک نیزه‏ها اشک هایم را پاک می‏کردند؛ گریه و تازیانه همصدا بودند. بازوهایم را ببین، نه، نه!... بگذار پوشیده بماند، آخر تو هم جای من، جای ما، تازیانه می‏خوردی!… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 1394نظر دهید »
همدم تنهایی بابا سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشم‏های کوچک تو خلاصه شده است. سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیه‏السلام رها بودی و پا به پای آبله، زخم‏هایش را به جستجو. سلام بر کوچکی گام‏هایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها مانده‏ات. سلام بر تو که… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 1394نظر دهید »
این بود، اجر رسالت؟! جز این بود که آمده بودید تا راهنمایشان باشید؟! جز این بود که نمی‏خواستید سر از گمراهی‏ها در بیاورند؟! این بود اجر رسالت مردی که سال‏ها با عرق جبین و اشک چشم، سنگ‏ها را از پیش پایشان برداشته بود تا زمین نخورند و زخمی نباشند؟! بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 1394نظر دهید »
کدام اندیشه پلید...؟ کدام دست، گوشه‏ گیر این خرابه‏ات کرد و شناسنامه مصیبت در دستانت گذاشت؟ کدام اندیشه پلید، چشم‏های کوچکت را گریه‏خیز ماتم‏ها کرد؟ به کدام جرم، گام‏های کودکی‏ات را این‏چنین آواره صحراها کردند؟ این وقاحت ظالم، از روزنه کدام غار بیرون… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 1394نظر دهید »
که دیده است که جوجه کبوتری توفان‏زده را تیر و کمان حواله کنند؟ آه، رقیه! بال‏های سوخته را طاقت سنگ نیست. لب‏های تشنه‏ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته‏ات را آشنای تازیانه‏ها کردند. خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن می‏تواند کرد؟ فریاد… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 1394نظر دهید »
روایت کربلا از زبان دختر سه ساله صلی الله علیک یا بنت الحسین(ع) یا رقیه آن هنگام که خورشید وجودت در گودی قتلگاه به خون نشست و لحظاتی بعد در افق کربلا طلوع کرد، آسمان تیره و تار شد. صدای برادرم علی بن الحسین(علیه السلام) را می‌شنیدم که به عمّه‌ام زینب… بیشتر »

موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 25 آبان 1394نظر دهید »
آبان 1394
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30            
جستجو