« پرورش کودک دین دار | مثل دانه » |
دامــــــادحضــــــــرتــــــ مـــــــادر…
هر وقت ڪه مـادر واسه سـر و سامـون دادن پسـرش نقشه ای میڪشید … ميگفت:"بچه های مردم تیڪه پاره شدن … افتادن گوشه ڪنار بیابونا … اون وقت شما می گید ڪاراتو ول ڪن بیا زن بگییییر …؟!!!"
با همه این اوصاف … وقتی پیام حضرتــ امام (ره ) رو شنید … راضـی شد و مادر و خواهرشو فرستاد برن خواستگاری … ولی بهشون نگفته بود ڪه این خانوم همسر شهیدن ..! تجربه زندگی مشــــتــرڪو داشتم … بعد شهادتــ همسرم …۶ مـــاه هــر چـــــی خـواســـتـگـار اومده بود ردشون
ڪــــردم …نـمــی خـواســـتـم قـبــول ڪنــم …اولش …جوابم به مصطفی هم منفی بود …! پـیــغـام فرستاد:"امـــــــام گـفـتـن: بــا هـمـســــــــرای شُـــــــــهــدا ازدواج کـنـیــد . قـبـــول نـڪــــردم ، گـفـتـــم:"تــا ســــالگرد همسرم بـایــــد صــبــر ڪـنـیــد…"گفتش:"شــــمــاســــــیـّـدیــن … مـیخـوام دومــــــاد حـضـــــرت زهــــــــــــرا (سلام الله عليها) بـشــــــم … دیـگــــه حـرفــــی نـــزدم و قبول ڪردم …
یه ڪارت دعـوت واسه امام رضـا (عليه السلام) نوشته بود که فرستادش مشهد
یه ڪـارت هم واسه امام زمان (عج) ڪه انداخت تو مسجد جمڪـران … یه کارت هم واسه حضرت زهرا و حضرت معصومه (سلام الله عليها) بُردش قم و انداخت تو ضريح ڪـريمه اهل بيت …
درست قبل عروسی …حضرت زهرا (سلام الله علیها ) اومده بودن به خوابش به بی بی عرض کرد : “خانوم جان …! من قصد مزاحمت واسه شما نداشتم ؛ حضـرت تو جوابش فرموده بود : چـرا بايد دعوت شما رو رد ڪنیم …؟ چرا به عروسیتـون نیایم ؟ ڪی بهتر از شما …؟ ببین … همه مون اومـدیم … شما عزیـز ما هستی مصطفـی جـان
دو هفتــه بعد از عـروسیــمون هم دستـم را گذاشـت تـوی دست مـادرش و گفت : دوسـت دارم دختـر خوبـی برای مادرم باشـی و رفت جبهـه .
گـرنگاهـی به ماڪـندزهــراس
ڪـــاری ڪــنیم ڪــه در مجالسمـــــون
ورود ممنــــوع بـــرای مادرمـــــون نداشتــــه باشیــــم .
همسر بزرگوار شهید مصطفی ردّانی پور
فرم در حال بارگذاری ...