« زیارت اهل قبور | نجوای عاشقانه » |
در اضطراب چه شبها که صبح شان گم شد /چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد /چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید /و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد! /چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید /ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد /چه هفتهها که رسید و چه هفتهها که گذشت /شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد /و هـفـتـهای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت /بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد /نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر /در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟ /کـــدام جــمـعـه مـــوعـــود میزنـی لـبـخـنـد /بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟ /بــرای آمــدنـت جـــمــعــهای مـعـــیــن کـــن /کـه هـفتـهها همـهشـان خـالی از تـرنـم شد…الهم عجل لولیک الفرج
فرم در حال بارگذاری ...