« خشوع قلب و منشاء درونى گريه | خشوع قلب و منشاء درونى گريه » |
5-آراستگى به ارزشهاى والاى معنوى
پنجمين سبب رقّت قلب و جريان اشك اين است كه : انسان بزرگمردى را كه داراى صفات برجسته انسانى و اخلاقى است ، در شرايط دردناكى بنگرد. اينجاست كه همان ارزشهاى اخلاقى او انسان را نسبت به او پرمهر مى سازد. انسان با او احساس همدردى مى كند، گرچه با خود او ناآشنا و حتّى بيگانه باشد.
از ديدگاه دين نيز بها دادن به چنين انسانهايى ، گرچه هم دين و هم عقيده انسان هم نباشند، توصيه شده است همانگونه كه به حضرت موسى عليه السلام وحى شد كه سامرى را با وجود كفر و گمراه گريش نكشد، چرا كه فردى سخاوتمند بود
و نيز يكى از كفّار كه به اسارت نيروهاى مسلمان درآمده بود بدان دليل كه از صفت پسنديده سخاوت و اطعام به گرسنگان بهره داشت ، جبرئيل از كشتن او نهى كرد.
آرى ! گرفتارى و فاجعه زدگى فردى كه به صفات پسنديده آراسته است ، در قلبها اثر عميقى مى نهد، به ويژه كه فاجعه و مصيبت وارده به او، نقطه مقابل ارزشهاى انسانى و صفات اخلاقى و سيره و سياست عملى او باشد.
براى مثال : اگر انسان فرد سخاوتمندى را بنگرد كه هزاران مورد به محرومان انفاق مى كند، ولى او را در شرايط سختى گرفتار ساخته اند كه به يك لقمه نان نيازمند است و براى نجات جان خود و كسانش آن را مى طلبد، امّا از او دريغ مى دارند؛ اينجاست كه سوز دل به اوج خود مى رسد؛ همينگونه اگر شخصيت آبرومندى را بنگرد كه درجامعه مورد بى حرمتى قرارگرفته و خفيف شده است .
اينك ، اگر شما از يك سو به يك يك ارزشهاى والاى شخصيّت حسين عليه السلام و ياران او بينديشيد و از دگر سو يك يك فاجعه ها و مصيبتهايى را كه بر آن گرامى وارد ساختند از نظر بگذرانيد كه درست نقطه مقابل صفات برجسته اوست ، اينجاست كه سوز دل به اوج مى رسد وگريه اى درد آلود به انسان دست مى دهد.
اينك ، هان اى غيرتمندان عالم ! بياييد تا بر برترين صفات پسنديده حسين عليه السلام و بر مصيبتهاى غمبارى ، اشك بريزيم كه درست نقطه مقابل ارزشهاى والاى آن گرامى بود. براى نمونه :
1 زبان مقدّسى كه پيش از آفرينش آسمانها و زمين ذكر خدا مى گفت و او را ستايش مى كرد و فرشتگان ذكر و ستايش و سپاس خدا را از او آموختند؛ آنگاه در عالم نور و اشباح و سايه ، ذكر خدا مى گفت و هنگامى كه نور وجودش همراه مادرش بود پيوسته ستايشگر و سپاسگزار خدا بود همينگونه به هنگام ولادت ، خردسالى ، كودكى ، ميانسالى ، بزرگسالى و نيز به هنگام شهادت و پس از آن كه سرش بر فراز نيزه ها رفت پيوسته ستايشگر خدا بود و تلاوت قرآن مى كرد. آيا چنين زبان و دهان و لبان مقدّسى ، زيبنده است كه با چوب خيزران پذيرايى شود؟ و خودكامگان سياه رويى چون يزيد و ابن زياد، در حضور خاندانش ، ضمن نواختن چوب بيداد بر لب و دهانش ، باقساوتى بى نظير شادمانى كنند و بر سالار همه خوبان دنيا و آخرت ، اهانت و ناسزا روادارند؟
آيا به راستى در برابر اين ويژگى بلند انسانى و الهى حسين عليه السلام بايد اينگونه رفتار شود؟
2 آن حضرت ، مرد بيابانگردى را ديد كه به خوبى وضو نمى سازد. خود و برادر گرانقدرش در كنار آن مرد نشسته ، وضو ساختند، آنگاه ازاو پرسيدند كه : كداميك از ما دو برادر بهتر وضو مى سازيم ؟ آن مرد به خود آمد و گفت : جانم به فداى شما باد كه هر دو نيك وضو مى سازيد و اين من هستم كه نيكو وضو نمى سازم .
آرى ! حسين عليه السلام از شدّت عظمت و بزرگى و بزرگمنشى برايش مشكل بود كه قلب يك انسان عادى را با امر به معروف صريح بشكند، به همين جهت غيرمستقيم او را ارشاد فرمود. اينك ، براى او چقدر گران خواهد بود كه از سوى سپاه پليد اموى و عناصر رذل ، با انواع اهانتهايى كه جز زيبنده دشمنان خدا نيست ، مورد تعرّض و هتّاكى قرار گيرد، همانگونه كه عنصر پليدى از آنان فرياد كشيد كه :
ياحسين ! اءتعجلت بالنّار قبل يوم القيامة
هان اى حسين ! آيا پيش از آتش دوزخ به آتش دنيا شتاب ورزيده اى ؟
و گمراه ديگرى به هنگامى كه آن حضرت به بارگاه دوست براى نماز ايستاده بود، نعره مى زد كه :
انّها لاتقبل منك
نماز تو پذيرفته نخواهد بود.
3 مردى نامه اى به او تقديم داشت كه خواسته خويش را در آن نوشته بود. آن حضرت به مجرّد دريافت نامه ، فرمود: خواسته ات برآورده است . گفتند: نامه اش را هنوز نخوانده ايد. فرمود:
(خداوند از ايستادن ذلّت بار او در برابر من تا نامه اش را بخوانم ، سؤ ال خواهد كرد، چرا كه او تا خواندن نامه ميان خوف و رجا خواهد بود و من ايستادن فردى را با اين وضعيّت در برابر خود نمى پسندم .)
اينك بر چنين فردى كه به حقّ پيشواى همه آزادمنشان قرون و اعصار است ، چقدر سنگين خواهد بود كه ناچار گردد در برابر گمراهانى رذل و بى شخصيّت بپاخيزد و از آنان كارها و خواسته هاى ساده اى را كه متاءسّفانه خود مى داند نخواهند پذيرفت ، بخواهد و يا از آنان تنها به سكوت و شنيدن سخنان آسمانى و انسان سازش راضى باشد، امّا آنان به سرو صدا و بلوا و آشوب بپردازند و سخنان حكيمانه اش را نشنوند.
4 دقايق آخرين عمر اسامة بن زيد بود كه حسين عليه السلام در كنار بسترش حاضر شد. بيمار آهى سوزان از پرده دل بركشيد و از اندوه بزرگى كه در دل داشت ، ناله زد. آن حضرت با محبّت بسيار و ضمن برادر خواندن او، از علّت اندوهش پرسيد كه گفت شصت هزار درهم بدهكار است ومى ترسد از دنيا برود و مديون باشد. حسين عليه السلام دردم دستور داد، دَين او را پرداختند و او با آرامش وجدان و خاطرِ آسوده از حسين عليه السلام جداشد.
اينك ، آيا به راستى زيبنده است كه چنين شخصيّت بلند همّت و پرمهر و بخشايشگرى در نفسهاى آخرين آه بكشد و با دلى شعله ور ناله سر دهد و خواسته هاى آسان و ناچيزى داشته باشد امّا انجام ندهند و كار شقاوت به جايى برسد كه آب را هم بر رويش ببندند و از قطرات آب محرومش سازند.
اى درود خدا و فرشتگان و همه موجودات گيتى بر اين عظمت وصف ناپذير!
5 آن حضرت به نماز ايستاده بود كه مردى بيابانگرد در كنارش ايستاد و گفت : (حسين جان ! هر كس به تو اميد بست و حلقه در سراى تو را كوبيد، نوميد نشد.)
آن حضرت نمازش را خواند و وارد خانه شد و چهار هزار دينار به رداى خود بست و از پشت درب با يك دنيا متانت و حياى بزرگوارانه به مرد بينوا تسليم كرد و فرمود:
با كمال معذرت اين هديه را از من بپذير و بدان كه ما نسبت به تو مهربانيم ؛ اگر چنانچه حكومت در دست ما بود تو از آسمان بخشش ، بيشتر بهره مند مى شدى ولى حوادث روزگار همواره در تغيير است و اكنون امكانات ما اندك است .
درست اينجا بود كه مرد باديه نشين ، سخت گريست آن حضرت فرمود:
(آيا آنچه به تو هديه كردم ، اندك بود؟)
گفت : (نه ! هرگز! بلكه گريه ام بر اين است كه چگونه اين دستهاى سخاوت پيشه را خاك تيره مى تواند در بربگيرد؟)
مرد بيابانگرد بر به خاك سپرده شدن دستهاى سخاوتمند حسين عليه السلام مى گريد، امّا ما بايد بر حيا و روح بلندى گريه كنيم كه اگر كسى بدون هيچ اضطراب و دلهره اى چيزى از او مى خواست ، سخاوتمندانه او را بهره ور مى ساخت و به هنگام برآوردن نياز او، خود شرمنده مى گشت .
اينك ، اين روح بلند چگونه خواهد بود كه كسى در حال اضطراب واضطرار از او چيزى بطلبد، امّا او امكان برآوردن خواسته او را نيابد؟
بر اين خداوندگار سخاوت و بخشندگى چه خواهد گذشت كه دختر خردسالش از او اندكى آب براى رفع عطش بخواهد و همسر گرانمايه اش براى كودك شيرخوارش آب بجويد؟
فاجعه بارتر اينكه يادگار گرامى برادرش ، در بستر خون او را نزد خود بخواند و او به سوى نوجوان برادر بشتابد، امّا او را در نيابد. به همين جهت بود كه دردمندانه فرمود:
يعزّ على عمّك ان تدعوه فلايجيبك
نور چشم برادرم ! بخداى سوگند! بر عمويت سخت گران است كه تو او را به يارى خويش بخوانى ، امّا نتواند جوابت دهد و يا آنگاه جواب بدهد كه ديگر سودى برايت نبخشد.
6 در روز جاودانه عاشورا، در شانه و پشت آن حضرت اثرات ساييدگى يافتند، از امام سجّاد عليه السلام علّت آن را جويا شدند، فرمود: (اين اثر به دوش كشيدن مواد موردنياز يتيمان ، بيوه زنان و بينوايان است .)
آيا اينك ، زيبنده است كه چنين بزرگمرد يتيم نواز و نوع پرورى را ظالمانه در شرايط غمبارى قرار دهند، كه ناچار شود كودك شيرخوارش را روى دست بگيرد و در برابر انبوه سياهكاران رذل براى او آب بطلبد ونيابد؟
7 آن گرامى ، روزى بر بينوايان كه در گذرگاه نشسته و قطعات نان خشك براى خوردن در برابر خود داشتند، گذارش افتاد؛ آنان حضرتش را به صرف غذا دعوت كردند كه با كمال تواضع دو زانو در كنارشان نشست و در حالى كه مى فرمود: (خداوند مستكبران را دوست نمى دارد.) به همراه آنان غذا خورد. آنگاه به آنان فرمود: (من دعوت شما را پذيرفتم ، اينك شما نيز دعوت مرا بپذيريد.) آنان به خانه آن حضرت آمدند، به دستور او دلنشينترين غذا را آوردند و خود با آنان غذا خورد تاقلبشان را شادسازد.
امّا اين غم جانكاه را بايد به كجا برد كه نظام سياهكار اموى به گونه اى بر اين سمبل انسانيّت و مردم دوستى سخت گرفت كه روز عاشورا هرچه كوشيد تا قلبهاى داغدار بانوان و كودكان تشنه را با فراهم ساختن آبى ، خنك و شادمان سازد، حتّى اين حقّطبيعى را از او سلب كردند.
فرم در حال بارگذاری ...