« کوتاه ولی شنیدنی!!!فکر آینه ی صاف است »

حرف مردم

لقمان : فرزندم ، هرگز به مدح و ذم مردم اعتنائى مكن . زيرا هر اندازه بكوشى نمى توانى رضايت همه مردم را تحصيل نمائى . پس ‍ چنان كن كه خدايت از تو راضى باشد.
فرزند: پدر، دوست دارم شاهدى بر موعظه خود بياورى .
لقمان حكيم همراه فرزندش با الاغ خود از خانه بيرون رفتند.
لقمان سوار الاغ شد و فرزندش پياده مى رفت . جمعى از مردم گفتند: اين پيرمرد چقدر بى رحم است ، خودش سوار شده و طفل خرد سالش بايد پياده برود.
لقمان پياده ، و پسر سوار شد. گروهى ديگر گفتند: چه پسر بى ادبى ، او سوار بر الاغ شده ، ولى پدر پيرش پياده مى آيد. اين بار هر دو سوار شدند. عده اى گفتند: اينها چقدر بى رحم هستند. الان پشت الاغ مى شكند.
ناچار هر دو پياده شدند و به حركت خود ادامه دادند. بعضى گفتند: اينها چه اندازه احمق هستند، الاغ دارند، اما پياده مى روند.
لقمان : فرزندم ، حالا دانستى هيچ راهى براى كسب رضايت همه مردم نيست !





موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 16 آذر 1394


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو