« فاطميه اول يا فاطميه دوم؟ کدام معتبر است؟ | چگونه محبوب خدا شویم؟ » |
حبّ دنیا مانع از ذکر الله
یک معلّمی داشتم دیشب هم به او اشاره کردم هنوز نمونه اش را ندیده ام، با این که من خیلی معلّم دیده ام امّا مثل او را هنوز ندیده ام. من ده، دوازده سالم بود، آن وقت ایشان تعریف می کرد: می گفت: یک آشنایی داشتم از منزلش آمدند دنبالم، گفتند در حال احتضار است، اگر ممکن است تشریف بیاورید بالای سرش. رفتم. واقعاً در حال احتضار بود ولی گاهی آدم در حال احتضار می رود ولی نمی خواهند او را ببرند، برش می گردانند. من خودم یک حادثه در ماه ذیحجّه برایم اتّفاق افتاده ده روز زیر دست پنج تا دکتر بودم. آنها می گفتند اسم این حال در قوانین طبّی ما مرگ باز گشتی است. گفتند در دنیا ده نفر که به این حال برخورد می کنند، هشت نفرشان می روند، دو نفرشان برمی گردند. شما یکی از آن دو نفر بودید. آدم می رود تا مرز آخرت بعد می گویند برگرد. مرحوم آیت الله العظمی حائری بیست و هفت سالگی در نجف مردند، خانواده شان هم دست و پایش را بستند، رو به قبله او را کشیدند، ولی دیگر نزدیک سرد شدن کامل بدن خودشان می فرمودند وقتی داشتند مرا می بردند من به باطن خودم متوسّل به حضرت سید الشهدا صلوات الله علیه شدم که من الآن بیست و هفت سالم است مرا بردید این طرف، کاری تا حالا نکرده ام، مرا برگردانید یک کاری برای خدا بکنم. حضرت سید الشّهدا علیه السلام در مسیرِ آنهایی که روح مرا داشتند می بردند قرار گرفتند، فرمودند: عبد الکریم را برگردانید. یک مرتبه خانواده اش دیدند دست و پایش دارد تکان می خورد. سریع چشم و دست و پایش را باز کردند. از آن وقت به بعد بود که آیت الله حائری یک بار نگذاشت آفتاب به او غروب کند، مگر این که برای ابی عبدالله علیه السلام گریه کرد. در تمام کتابهایی هم که نوشته، بالای همة صفحات نوشته یا حسین. احتمال دارد آدم تا مرز آخرت برود بعد بگویند نمی خواهد بیایی، برگردد. من اصلاً لب آن دنیا را خودم دیدم. ولی خب گذرنامه را امضا نکردند دوباره برگشتم. ایشان فرمودند: رفتم بالای سرش. دیدم دارد می رود. کمی دعا خواندم، عدیله خواندم. بعد به او گفتم که یک «لا اله الا الله» بگو. فقط مرا نگاه می کرد. بیهوش هم نبود. گفتم تو که زبونت بند نیامده، بیهوش هم که نیستی، مرا که می شناسی؟ اشاره می کرد آره، می گفتم خب یک «لا اله الا الله» بگو. نمی گفت. هر کاری کردم نگفت. اینقدر کسل شدم که از بالای سرش بلند شدم آمدم خانه. منتظر بودم بیایند بگویند برای تشییع جنازه. دیدم نیامدند و بعد هم خوب شد، برگشت. دو سه روز بعد از برگشتنش آمد پیش من. خوشحال شدم که نمرده بود. اگر آن طور می مرد بد مرگی بود. به او گفتم: توجّه داشتی من بالای سرت بودم می گفتم بگو: «لا اله الا الله» گفت: آره. گفتم: چرانمی گفتی؟ گفت: یک هیولای سیاهی یک سنگ بزرگی دستش بود، من هم در تمام زندگی ام عاشق این آینه ام بودم. می گفت: اگر بگویی: «لا اله الا الله» سنگ را به آینه می زنم که بشکند و خورد می کنم. من مانده بودم بگویم «لا اله الا الله» آینه برود یا آینه بماند نگویم «لا اله الا الله» یک حجاب، یک آینه، نه دو میلیون معصیت. نه این که در سر آدم ده هزار تا چهرة فیلمهای ماهواره ای باشد. از زیباترین دختران نیمه عریان، اینها با آدم باشند و آدم بخواهد بمیرد و آنجا راحت بگوید «لا اله الا الله» اصلاً مگر می شود؟ اصلاً آنجا آدم از خدا بدش می آید که چرا دارد او را می برد. «و اذا ذُکر الله وحده اشمأزَّت قلوب الذین لا یُومنون بالاخره ».این متن قرآن است: وقتی اسم مرا پیش آنها می برند دلشان پرنفرت می شود. خیلی خطرناک است. گفت آقا خدا چه لطفی به من کرد و مرا برگرداند. اوّل کاری که کردم تا از رختخواب بلند شدم، چکّش آوردم خودم آینه را در حیاط خورد کردم. این یک قید بود، آن هم نه قید حرامی بود، نه قید معصیتی بود، نه حجاب شیطانی بود، یک آینة زیبای دست ساز دلش را گرفته بود. نمی گذاشت بگوید: «لا اله الا الله» می خواهید محبوب خدا شوید؟ حواریون گفتند: « کيف نتحبب الی الله و نتقرب ».چگونه؟ مسیح علیه السلام فرمود: «ببغض اهل المعاصی».باز هم تکرار می کنم اهل معاصی مصداق اتمشان در زمان ما مسیحیت جهانی، یهودیت جهانی و بی دین های داخلی اند. مواظب باشید رنگ آنها به زندگیتان نخورد، نمی ارزد، اگر بخواهید محبوب خدا شوید. البته این یک مورد است برای محبوبیت.
«برحمتک يا أرحم الراحمين»
حجة الإسلام و المسلمین انصاريان
فرم در حال بارگذاری ...