« زائر اربعین زیارتت قبول! | دلیل وجود لعن و نفرین در زیارت عاشورا؟ » |
تمام راه مشق میکنیم !
چه اجابت نزدیکی و چه وعده صادقی! که گفته بودند بهشت بر زائر این سفر واجب می شود. من پابه پای بهشت راه میروم تا جنه الله فی ارضه .
سرتاسر راه را مشق میگیرم:
بابا آب می دهد…بابا نان می دهد…
بابا بوی سیب و عطر یاس را با هم می دهد…
بابا صدای گریه های شبانه را می دهد…
بابا دست تک تک زائرها،
نذری انار و زیتون و شیر میدهد،
برای علی اکبر و حسین (ع) و علی اصغر میدهد.
دست تک تک زائرها،به یاد دستهای سقا
کاسه های آب می دهد…
بابا در تمام طول راه ، عشق می دهد…
بابا به ما اشک میدهد، آبرو می دهد…
بابای خوبم!
تا روز موعود را چله گرفته ام که بی قرارت شوم موکب به موکب. چهل بار خوانده ام : مع امام منصور…مع امام هدی ظاهر ناطق…اصلا “معیت” یعنی همین. من و شما و این راه عشق و عمودهایش. تمرین روزهای آمدنت از همین جاده شروع میشود، از همین قدمهایی که نذر آمدنت کردم و خواندم: ثبت لی قدم صدق…
تب و تاب روزانه قلبم و رویای شیرین شبانه ام همین بود که کنار شما، پابه پای شما قدم بر میدارم.
به وصیت جدتان حضرت صادق (علیه السلام) با پای برهنه، کفش ها بر گردنم آویزان میکنم و مثل بنده ای ذلیل راه میروم تا شما بنده نوازی کنی.
چه اجابت نزدیکی و چه وعده صادقی! که گفته بودند بهشت بر زائر این سفر واجب می شود. من پابه پای بهشت راه میروم تا جنه الله فی ارضه. از دستان مهربانت ظرف عشق میگیرم و از چشمه زلال چشمانت سیراب میشوم که خوب می دانم شما چشمهای خداوند میان بندگانش هستی…
من سلامت میدهم: السلام علیک یا عین الله فی خلقه! و شما از گوشه ای در همین حوالی با لبخند نگاهم میکنی و علیک السلامم میگویی و من باذوق کودکانه ام حسابی با شما درد و دل میکنم.می دانی دل من خیلی بابایی ست!
کنار هر تیر و عمودی که میرسم دعای فرج برایت میخوانم به یاد آن تیرها و عمودهای روز واقعه .
دیده ات پرخون و قلبت پر از جراحت است و من دعای سلامتی ات را میخوانم که خون گریه هایت را تسلی باشد، خدا خدا میکنم مبادا خاری به پایت برود، مبادا گردی به صورت و زلفهایت نشید، مبادا آفتاب رخت را بسوزاند…مبادا از گریه شانه هایت بلرزد…کنار موکبی می ایستم و دو رکعت نماز برایت میخوانم تا صحیح و سالم برسی، که مادرت با چادر خاکی منتظر روی ماه توست، که یعقوبت سالهاست منتظر است پیراهن به یغما رفته اش را برگردانی، که پیکر مجتبی از تیرهایی که خورده التیام حضور تو را می خواهد، که دستهای بریده سقا در طلب دستان توست…یوسف من، یک قبیله چشم به راه توست!
این رویای شیرین من بود.حالا از خواب بیدار میشوم…کاروان راه افتاده و من جا مانده ام. حالا می روی و دلم کاسه آبی می شود و پشت سرت می ریزد…حالا اشکهای هرشبم هم کفاف دلتنگی و بغضم را نمی دهد! ایهاالعزیز! تصدقی و ترحمی کن به بینوایی دلم، آهسته تر برو، بگذار لااقل دلم به گرد راهت برسد،فرش زیر پایت بشود. بگذار خیال کنم که دمی بنشینی چای به دستت بدهم. دمی بنشینی گرد راه از صورتت بگیرم. دمی بنشینی اشکهایم را مرهم خستگیهای پایت کنم، دمی بنشینی که من با تو حرفها دارم…
می دانی که دل من خیلی بابایی ست!
فرم در حال بارگذاری ...