« فعالیتها درمان بحرانهای اخلاقی... | انعکاس آفتاب » |
بیصبرانه منتظرم تا در شبهای خیال من طلوع کنی و من چقدر این شبهای روشن از نام
تو را دوست دارم. نام زیبای تو به من رهایی میبخشد. روحم را پرواز میدهد. خدای
عشق را شکر میکنم که نام تو را بر زبانم نوشت و نگاه مهربانت را به من هدیه داد.
همان خدایی که بیقراری را به من بخشید و در کاسه انتظارم صبر ریخت.
صدای
قدمهای تو در کوچههای دل پیچیده است. از این رو همه وجودم را شور انتظار پر کرده
است. امروز به قدر تمام روزهای نیامده دلتنگ تو هستم. حالا به هر طرف که میچرخم تو
را میبینم و اگر گوش جان بدهم میتوانم از پرندهها و درختها، سنگها و دیوارها؛
حتی از همین طاق نصرتهایی که مثل بسیجیها سربند «یا صاحبالزمان(عج)» به پیشانی
بستهاند صدای تو را بشنوم.
ای یوسفی که یعقوب دلم منتظر عطر پیراهن تو است!
با پاهایی تاولزده، کوچههای دلنگرانی را طی کردهام تا به خیابان دلتنگی
رسیدهام. اهمیتی ندارد که چند روز در راه بودهام یا این راه عاشقکش کی به انتها
میرسد؛ همین که در مسیر منتهی به نگاه تو باشم برای من کافی است. نه از راهی که
آمدهام احساس خستگی میکنم و نه از تاول این پاهای مهربان به تنگ آمدهام یا
گلایهای دارم.
حالا هم دستهایم مسیر آمدنت را نشان میدهد؛ نامت برای یک
لحظه از روی لبهایم نمیافتد و قلبم «جمکرانی» است پر از زائران منتظر و دلشکسته
که همه امیدشان نگاه مهربانانه تو است.
بیتو خیابانها یا به بنبست میرسد
یا آنقدر پر از پیچوخم است که تنها سردرگمی را به دنبال دارد. زودتر بیا تا این
پاهای به خواب رفته بیدار شوند و مرا به لحظههای آرامش تو برسانند.
کاش
وقتی میآیی کوچهها در خواب نباشند. شاعران خواب نباشند. خورشید و پنجره و درختها
خواب نباشند……..
فرم در حال بارگذاری ...