منازل دهگانه اسلام ، در بیان نورانی قرآن
درجات کرامت انسان
درجاتى كه خداوند در عالم معنا- در دنيا و آخرت- براى ما قرار داده است، يقيناً در طول درجات انبيا و ائمه طاهرين (عليهم السلام) است. اين اكرامى كه به ما كرده است را در قرآن نيز اشاره فرموده است: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ وَحَمَلْنهُمْ فِى الْبَرّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنهُم مّنَ الطَّيّبتِ وَ فَضَّلْنهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا»[1]
اين اوج اكرام انسان است. به ما نيز ختم شده است؛ يعنى ما خاتم مكرمين هستيم. بعد از ما ديگر موجود زنده اى در عرض ما نيست. اين درجات و اكرام، به ما ختم مى شود و به ما پايان مى پذيرد. چيزى كه هست، رده اول اين اكرام و درجات، ويژه انبيا و ائمه (عليهم السلام) است.
شما مقام نبوت و امامت- به معنى الخاص- را جدا كنيد؛ چون كه خداوند بنا ندارد اين دو مقام را بعد از آنها به كسى عنايت كند. البته نيازى نيست كه به كسى عنايت كند؛ چون ظرف آن در مرحله نبوت و امامت پر شده است.
منهاى مقام نبوت و امامت، هر چه مقام و درجه در قرآن كريم مى بينيم، انسان ها شايستگى به دست آوردن آنها را دارند. براى رسيدن به اين درجات و مقامات، منازلى را بايد طى كرد كه پس از طىّ آن منازل، ضرورتاً صورت دنيايى و آخرتى آن درجات و مقامات در همين دنيا ظهور مى كند، الّا اين كه خيلى از آنها را ما نمى بينيم، ولى ظهورش قطعى است.
گلايه هاى خدا از بندگان
1- در طى منازل
اين معانى در آيات و روايات زياد ذكر شده اند. خداوند در قرآن مجيد از بسيارى از مردم سخت گلايه مى كند كه به نظر اهل دل: اين گلايه ها، گلايه محبتى است، نه گلايه خشم و غضب. براى نمونه در قرآن مجيد مى خوانيد:
«فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ* وَ مَآ أَدْرَيكَ مَا الْعَقَبَةُ* فَكُّ رَقَبَةٍ* أَوْ إِطْعمٌ فِى يَوْمٍ ذِى مَسْغَبَةٍ* يَتِيماً ذَا مَقْرَبَةٍ* أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ» [2]
چرا انسان ها از اين گردنه بسيار مفيد، كه گردنه تكليف و وظيفه است، بالا نمى آيند. اهل دل درست مى گويند، لحن اين گلايه، لحن محبتى است. مى خواهد عظمت اين گردنه را بفرمايد. سپس بيان مى كند كه منظورم از اين گردنه و بالا رفتن از آن، اين است كه اين تكاليف جنبه رفعت دارند كه به عقبه تعبير شده است. آزاد كردن انسان، يكى از نتايج اين تكليف است. نهايت اين آزادى نيز آزادى خود انسان است. پس چرا به اين تكليف عمل نمى كنيد؟ چرا از خوديت خود، از اسارت هواى نفس، شيطان، شهوات، مال و مقام خود را آزاد نمى كنيد؟
نمى خواهد بفرمايد: چرا مال، مقام و شهوت داريد؟ بلكه مى خواهد بفرمايد: چرا آنها خادم تو نيستند و تو خادم آنها هستى؟
2- در كمك به گرفتاران
چرا خود را آزاد نمى كنيد؟ اين اسارت براى چيست؟ چرا جا مانده ايد؟
«أَوْ إِطْعمٌ فِى يَوْمٍ ذِى مَسْغَبَةٍ» [3] چرا براى روز سختى، مشكل، رنج و ندارى قيامت، به مشكل داران در زندگى كمك نمى كنيد. تو اسير مال نيستى؟
3 در يتيم نوازى
بعد مى فرمايد: «يَتِيًما ذَا مَقْرَبَةٍ* أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ»[4] چرا به يتيم خاك نشين - كه كنايه از اين است كه از ابزار زندگى محروم است- كمك نمى كنيد؟
اين معنى گردنه و تكليف است.
گلايه مى كند: من كه تمام زمينه هاى رسيدن به درجات و منازل الهى را براى شما فراهم كرده ام، شما چرا براى به دست آوردن آن درجات، قدم برنمى داريد؟ اين مقدمه بحث است. كسانى كه در اين دنيا، در همين مدت كوتاه عمر، به اين درجات عالى معنوى رسيدند كه ثمره آن را در آخرت خواهند ديد، با طىّ منازلى كه خود پروردگار قرار داده بود، به اين درجات دنيايى و آخرتى رسيدند.
حضرت يوسف (عليه السلام) يكى از آنهاست. بحث ما در آيات انتخابى اين سوره است. حضرت يوسف (عليه السلام) چرا يوسف شد؟ در آيات قرآن نزديك به بيست مقام ملكوتى براى اين پيامبر خدا شمرده شده كه اگر هر مقامش را به تمام اهل دنيا پخش كنند، تمام باطن آنها را فرا مى گيرد. اين منازل كدام است؟ اين كه مى گويند: اين شخص سالك و اهل سلوك است، در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) سالك به چنين انسانى مى گويند. سلوك به چنين حقيقتى مى گويند كه پروردگار در ده منزل شمرده است. در آيه سى و پنج سوره مباركه احزاب آمده است كه: اين ده منزل نيز داراى دو مقام، كمال و درجه مى باشد، البته درجات به اين دو حقيقت منحصر نيست، بلكه خداوند نمونه ارائه داده است.
منازل دهگانه در قرآن
ابتداى آيه مى فرمايد: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنتِ وَ الْقنِتِينَ وَ الْقنِتتِ وَ الصدِقِينَ وَ الصدِقتِ وَ الصبِرِينَ وَالصبِرَ تِ وَ الْخشِعِينَ وَ الْخشِعتِ وَالْمُتَصَدّقِينَ وَ الْمُتَصَدّقتِ وَ الصائِمِينَ وَالصائِمتِ وَ الْحفِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحفِظتِ وَ الذَّ كِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَ الذَّ كِرَ تِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيًما»[5]
اين ده منزل است كه ما بايد طى كنيم. به تعبير خود پروردگار در قرآن: «تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ»[6]
ناتمامان جهان را كند اين ده تمام
«وَوَ عَدْنَا مُوسَى ثَلثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنهَا بِعَشْرٍ» [7]
«وَ الْفَجْرِ* وَ لَيَالٍ عَشْرٍ» [8]
عدد ده در قرآن مجيد ويژگى دارد، خصوصيت دارد.
پاداش طى كنندگان منازل دهگانه
دو درجه را هم در پايان آيه بيان مى كند. «أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيًما»[9]
مى فرمايد: من براى شما كه اين ده منزل را طى مى كنيد، دو درجه آماده كردم. به آنچه كه آماده كردم وصل شويد و برسيد.
وقتى خدا بفرمايد: عظيم، ديگر بايد بدانيد يعنى چه؟ گويا كسى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پرسيد: يا رسول الله! خدا، اين عالم با عظمت را خلق كرد، با ميليون ها ستاره، خورشيد، ماه، كهكشان، فلك، بروج و سحابى، اما خودش به اين صنعت نگاه مى كند، چه چيز به نظرش مى آيد؟ پيغمبر(صلى الله عليه و آله) فرمود: اين مجموعه در ديد پروردگار مانند بال مگس است. آن وقت براى كسى كه اين ده منزل را طى كند، بفرمايد: «وَ أَجْرًا عَظِيًما»[10] خودش اين اجر را چگونه ديده است كه مى فرمايد: عظيم است؟ اينجا فهم همه ما قاصر است. اين پاداشى است كه براى هيچ كس تعريف نكرده و به چشم هيچ كس درنياورده است. در قرآن مى فرمايد: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم مّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَآءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»[11]
چيزى را براى اين ها قرار داده ام كه مقدار آن را در اين عالم به هيچ كس، حتى به پيغمبر و امامى نيز خبر نداده ام. باز اين غير از آن چيزى است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايند. وقتى مى پرسند: اين ها كجا هستند؟ مى فرمايد: «فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرِ»[12]
باز اين غير از آن چيزى است كه مى فرمايد: «وَ ادْخُلِى جَنَّتِى»[13]
نه آن هشت بهشت، بلكه بهشت ويژه خودم كه امام مى فرمود: اين «جنّتى» براى ما روشن نيست كه چيست، جنّات را مى فهميم كه خدا هشت بهشت با همه نعمت ها دارد، اما «جنّتى» بهشت خاصّ و ويژه خودم را، كه آيا بهشت تجلّى است؟ يا بهشت ذات است؟ نمى فهميم. حيف نيست مردم عمرى را در جاده ها و منازل ديگر بروند و سلوك و سير ديگرى داشته باشند؟ و هنگام مردن چشم باز كنند كه همه درجات را نشان دهند و بگويند: تو خود را از اين ها محروم كردى.
ارزش واقعى اسلام
«إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمتِ» [14]
اسلام در اينجا يعنى چه؟ جريان حضرت ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) كه در سوره بقره ذكر شده اند، وقتى كعبه را بنا كردند و هر دو به ديوار كعبه تكيه دادند، در حالى كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) از صد سال گذشته بود و حضرت اسماعيل (عليه السلام) نيز نوجوان بود، هر دو با گريه دست بلند كردند؛ چون دعاى انبيا به اين شكل بوده است:
«هب لى من قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عينيك الدموع»[15] اى موسى! هر وقت به در خانه من مى آيى و مى خواهى دعا كنى، با دل خاشع، بدن خاكسار و دو چشم پرگريه بيا. اين حال انبيا عليهم السلام بود. اين پدر و پسر نيز با اين حال به پروردگار گفتند: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِن ذُرّيَّتِنَآ أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ»[16] يعنى به ما توفيق بده كه «اشهد ان لا اله الا الله» بگوييم تا تازه مسلمان شويم. اين اسلامى كه حضرت ابراهيم و اسماعيل (عليه السلام) از خدا مى خواهند، چه اسلامى است؟
مفهوم و مصاديق اسلام واقعى
اين اسلام را اهل تحقيق اين گونه معنا كرده اند: تسليم باطن به تمام خواسته هاى خدا و تسليم كردن بدن به تمام عبادات.
اين داستان عجيب را جبرئيل مى گويد. ظاهراً براى پيغمبر (صلى الله عليه و آله) تعريف مى كند: من جريان حضرت يوسف (عليه السلام) را دنبال كردم، تا وقتى كه پادشاه مملكت شد. از دامن پدر تا فراق، عمق چاه تاريك، گرفتار شدن به دست كاروان، فروخته شدن با قيمت كم، دچار شدن به آن زن مصرى، نه سال به زندان افتادن، بعد وزير دارايى شدن و بعد نيز پادشاه شدن.
گفت: روزى كه حضرت يوسف (عليه السلام) را بر سر تخت نشاندند و تاج شاهى بر سر ايشان گذاشتند، من آن روز را نيز نگاه كردم، تا شب شد و به نيمه رسيد. ديدم لباس سلطنت را درآورد و لباس كهنه پاره اى پوشيد. به دور از چشم مأموران از كاخ و شهر درآمد و به بيابان رفت، گودالى پيدا كرد، با تمام بدن روى خاك افتاد، صورتش را روى خاك گذاشت، بلند بلند گريه كرد و گفت:
«رَبّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّموَ تِ وَ الْأَرْضِ» [17] اين حكومتى كه امروز به دست من سپردى، حكومت كوچكى است. در ادبيات عرب «مِن» در «مِنَ المُلْك» تبعيضيه است؛ يعنى گوشه كوچكى از حكومت را در اختيار من گذاشته اى. علم رؤيا را نيز تو به من تعليم دادى، امشب در اين بيابان تك و تنها با گريه از تو مى خواهم: «تَوَفَّنِى مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْنِى بِالصلِحِينَ»[18] روزى كه ملك الموت را مى فرستى تا مرا ببرد، من نسبت به تو حالت تسليم داشته باشم. عيبى در من نباشد.
قبل از انقلاب، دوازدهم رجب، زمستان بود، به مشهد رفتم. به آيت الله العظمى ميلانى عشق مى ورزيدم. اهل خدا، حال، دل و عرفان بود. رفتم، ديدم تنها نشسته اند و مشغول مطالعه هستند. سلام كردم. چند دقيقه نشستم، ديگر به خودم اجازه ندادم بيشتر بنشينم. گفتم: اجازه مى دهيد بروم؟ پرسيدند: كجا مى روى؟ گفتم: مسافرخانه. فرمودند: به مسافرخانه نرو. گفتم: چشم. هر كجا شما بفرماييد، من مى روم. فرمود: ما كه مقيم مشهديم، خيلى حرف ما نزد حضرت رضا (عليه السلام) خريدار ندارد، اما شما كه مسافر هستيد و از راه دور آمديد، حرف شما را زودتر گوش مى دهد. در زيارتش مى خوانيد: «اللهم اليك صمدتُ من ارضى و قطعت البلاد رجاء رحمتك فلا تخيّبنى و لا تردّنى بغير قضاء حوائجى»[19] خدايا من از راه دور آمده ام، مرا نااميد و دست خالى رد نكن. فرمود: به نيت و نيابت من از اينجا به حرم برو، براى خودت نرو. همين جا نيت كن، بگو: خدايا! من از اين اتاق به نيابت محمدهادى ميلانى به حرم حضرت رضا (عليه السلام) مى روم. برو زيارت بخوان، بعد از زيارت، دعا مستجاب است. وقتى زيارت تمام شد، فقط يك دعا كن، بعد به مسافرخانه برو. بگو: يابن رسول الله! نزد خدا شفاعت كنيد كه محمد هادى ميلانى مسلمان بميرد. همين.
معناى مسلمان مردن
من كه مانند كوه برايم سنگين بود. معنى اين مسلمان را آن وقت نمى فهميدم يعنى چه؟ يعنى هنگام مردن دل از خدا برندارند و چشم به پول، فرزند، همسر، مقام و چيزهاى ديگر ببندد و بعد بگويد: چرا مرا مى برى؟ تسليم خدا بميرم. ناله هاى هنگام مردن بعضى ها گاهى چقدر زيباست. همين ناله: «فزت و ربّ الكعبة»[20]
من به تهران برگشتم و شنيدم كه ايشان مرحوم شده اند. در فكرم گذشت، وقتى دوباره به مشهد رفتم، از خانواده ايشان بپرسم كه ايشان با آن حرصى كه نسبت به مردن سالم داشت، چگونه رحلت كردند؟ به منزل ايشان رفتم و به فرزند ايشان گفتم: چگونگى رحلت ايشان را براى من بگوييد. ايشان گريه كرد و گفت: سه روز در بيهوشى بود و چشمش را باز نمى كرد. آن روزى كه چشمش را باز كرد، ما نمى دانستيم كه روز رحلت ايشان است؛ چون مانند انسان سالم شد. ما را نگاه كرد و به من فرمود: محمد على! جلو بيا. كنار بستر ايشان نشستم. فرمود: روضه گودال قتلگاه را بخوان. گفتم: چشم آقا.
• اين من و اين ذكر يارب ياربم اين من و اين ناله هاى زينبم
• اين من و اين ساربان اين شمر دون اين تن عريان ميان خاك و خون
وقتى خواندم، به پهناى صورتش اشك ريخت و از دنيا رفت. اين مرگ مسلمانى است: «تَوَفَّنِى مُسْلِمًا»[21]
تسليم كامل فرامين خدا
1- در عبادات
اين حرف حضرت يوسف عليه السلام است: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنتِ وَ الْقنِتِينَ وَ الْقنِتتِ وَ الصدِقِينَ وَ الصدِقتِ وَ الصبِرِينَ وَالصبِرَ تِ وَ الْخشِعِينَ وَ الْخشِعتِ وَالْمُتَصَدّقِينَ وَ الْمُتَصَدّقتِ وَ الصائِمِينَ وَالصائِمتِ وَ الْحفِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحفِظتِ وَ الذَّ كِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَ الذَّ كِرَ تِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيًما»[22]
اين تازه منزل اول؛ يعنى تسليم بودن باطن به اوامر و نواهى پروردگار است كه اى محبوبم! همه اوامر تو را قبول دارم؛ نماز مى خوانم؛ چون نماز مناجات، عشق، راز و نياز و دست زدن به دامن لطف تو است. مى بينى كه روزه مى گيرم. اعمال من قابلى ندارد، اما ارزش آن براى اين است كه امر تو اطاعت مى شود. وقتى انسان روزه مى گيرد و گرسنه مى شود، خدا به او مى گويد: اگر به تو در معيشت سخت گرفتم، به مصلحت و علتى است، پس گلايه نكن؛ چون مى توانى بخورى، اما اگر يك وعده غذا نباشد، براى تو مهم نيست.
2- در مال و جان
بايد خمس بدهيد؛ چون پول براى شما نيست: «وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّموَ تِ وَالْأَرْضِ»[23]
مالك تو هستى، ما نيز امينِ تو هستيم. مقدارى مال در مقابل ما گذاشته اى كه در مقابل ثروت دنيا، پر كاهى نمى شود، حال مى گويى ذره اى از آن را به عنوان خمس بده، تو تمامش را بخواه، پول چيست؟
• جانش چه باشد كه نثار قدم يار كنم اين متاعى است كه هر بى سر و پايى دارد
جان و مال چيست كه دلم را بگيرد و بگويم: براى چه و براى كه بدهم؟ به قول حافظ؛
• اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
رهاشدگان از بند اسارت شكم
«وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيًما وَ أَسِيرًا» [24]
زمان حكومت اميرالمؤمنين (عليه السلام)، يك سال تمام، به دل ايشان افتاده بود كه جگر گوسفندى را بخرد و بخورد. هر روز به شكم مى گفت: ما كه با هم رفيق هستيم، هر وقت شد، جگر مى گيريم و به تو مى دهيم، اگر نه، تو ما را اذيت نمى كنى. اين شكم هايى كه صاحبانش را اذيت مى كنند؛ چون صاحب آنها در اسارت شكم هستند. اگر كسى در بند شكم نباشد، اذيت نمى شود.
بعد از يك سال، امام مجتبى (عليه السلام) را صدا كردند و فرمودند: حسن جان! من يك سال است كه هوس جگر كرده ام، برو بخر و بياور. خواهران و برادران مى خواستند جشن بگيرند؛ چون بعد از سال ها على (عليه السلام) مى خواست غذاى خوشمزه اى بخورد.جگر را خريدند، پختند و آوردند و مقابل حضرت گذاشتند. همه آن طرف ايستاده و نگاه مى كنند كه پدر مى خواهد جگر بخورد. تكه اى از نان را بالا گرفت و جگر را نگاه كرد و نان را روى آن گذاشت، فرمود: حسن جان! در اين محل كسى هست كه نتواند جگر بخرد؟ عرض كرد: بله، فرمود: پس اين جگر را بردار و به آنها بده.
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان
________________________________________
[1] . اسرا: 70
[2] . بلد: 11تا 16
[3] . بلد: 14
[4] . بلد: 15 و 16
[5] . احزاب: 35
[6] . بقره: 196
[7] . اعراف: 142
[8] . فجر: 1و2
[9] . احزاب: 35
[10] . همان
[11] . سجده: 17
[12] . قمر: 55
[13] . فجر: 30
[14] . احزاب: 35
[15] . وسائل الشيعة / ج 7 / 78
[16] . بقره: 128
[17] . یوسف: 31
[18] . همان
[19] . كامل الزيارات / النص / 312
[20] . المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام / 4
[21] . یوسف: 31
[22] . همان
[23] . آل عمران: 189
[24] . انسان: 8
یاس کبود (شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام)
ویژگی منحصر به فرد
فاطمه علیهاالسلام را همه می شناسند؛ حتی غیر مسلمانان نیز از او به قداست یاد می کنند. مهربانی، شجاعت، عصمت، دانش، تقوا و در یک کلام، فضلیت ها با نام فاطمه گره خورده است. فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر خداست که در قرآن، مقام والایش بیان شده است، قلب و جان پیامبر صلی الله علیه و آله که تاریخ، سفارش های ایشان را به محبت او و فرزندانش ثبت کرده است. نام فاطمه علیهاالسلام ، با مظلومیت هم گره خورده است و سوم جمادی الثانی، سالروز شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام ، بهترین فرصت برای گره زدن دل های شیدا بر گوهرهای حُسن اوست.
آغاز مظلومیت
داغ فراق پیامبر صلی الله علیه و آله برای جهان اسلام و به ویژه خانواده ایشان مصیبت بزرگی بود، به ویژه آنکه این مصیبت بزرگ، آزارهای سختی را در پی داشت که در طول تاریخ، گریبانگیر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله شد. این مصیبت ها آن قدر کمرشکن بود که زهرا علیهاالسلام زبان به شکوه گشود: «پدرجان! تنها و حیران مانده ام. صدایم خاموش شده و پشتم شکسته است. زندگی ام مکدّر گردیده و دنیا بر من تاریک شده است». اشعاری هم که منسوب به ایشان است، عظمت مصیبت را می رساند که: «مصیبت هایی بر من فرو ریخت که اگر بر روزهای روشن می ریخت، همه در سیاهی فرو رفته و شب می شدند».
گریه های زهرا علیهاالسلام
پنج نفر در دنیا به «بکّاء» یعنی بسیار گریه کننده معروف شده اند؛ آدم علیه السلام که در جدایی از بهشت می گریست. یعقوب علیه السلام که بر جدایی یوسف گریه می کرد. یوسف علیه السلام که در فراق یعقوب علیه السلام شبانه روز اشکش جاری بود. اما فاطمه علیهاالسلام آن قدر بر وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله گریست که اهل مدینه از گریه او ناراحت شدند و اعتراض کردند. از این رو، ایشان به مقبره شهدای اُحُد می رفت و آنجا گریه می کرد. بعد از او هم امام سجاد علیه السلام بر مصیبت پدرش امام حسین علیه السلام می گریست. به یقین زهرا فقط در فراق پدر خویش نمی گریست، بلکه پی آمدهای دردناک رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله ، شکیب آن بانوی شکیبا را گرفته و پشت آن کوه صبر را خم کرده بود.
نشست علمی در قم برگزار شد
قم - ایرنا - نشست علمی فقه الاخلاق روز سه شنبه در سالن اجتماعات نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها در قم برگزار شد.
به گزارش ایرنا، حجت الاسلام و المسلمین محمد عالم زاده نوری مدیر گروه اخلاق مرکز اخلاق و تربیت پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در این نشست بیان کرد: پس از شکل گیری انقلاب اسلامی، حوزه های علمیه متوجه نیازهای اجتماع شدند و فقه های تخصصی به منظور ارائه الگوهای اسلامی در بخش های مختلف شکل گرفت.
وی گفت: وقتی ما به آموزه های اخلاقی اسلام توجه کنیم و بخواهیم آنها را از منابع دینی استخراج کنیم به فقه الاخلاق احتیاج پیدا می کنیم.
وی با اشاره به اینکه از 12 سال پیش تاکنون مرکزی در حوزه علمیه قم شکل گرفته است که به گزاره های اخلاق اسلامی به صورت علمی توجه می کند، افزود: اگر قرار باشد اخلاق اسلامی به عنوان یک علم مورد توجه قرار بگیرد باید چگونگی پژوهش در این حوزه مشخص شود که فقه اخلاق در این مرتبط راهگشاست.
وی ادامه داد: در یک معنا می توان فقه الاخلاق را به معنای کشف احکام فقهی یعنی حلال و حرام ها در حوزه اخلاق تعریف کرد اما از دید وسیع تر این کافی نیست و باید فقه الاخلاق را کشف نظام اخلاق اسلامی از میان منابع دینی دانست که تنها خود را محدود به مرزبندی حرام و حلال نمی کند.
در ادامه این نشست رضا حبیبی استاد حوزه و دانشگاه گفت: در مکتب تشیع از همان ابتدا امکان تحقیق و ارائه نظر با روشمندی خاصی رایج بوده است که همین نکته نشان دهنده اهمیت اجتهاد و کشف احکام فقهی از طریق بررسی منابع مورد نظر است.
وی با اشاره به اهمیت بومی سازی واژگان پژوهش و لزوم توجه به نیازهای امروز جامعه اسلامی افزود: باید امکان تولید ایده های جدید از طریق نگاه به منابع دینی و اجتهاد از طریق دسترسی به منابع معتبر و مباحث عقلی در احکام فراهم شود.
وی با بیان اینکه فقه جواهری با فراهم ساختن زمینه های ارائه ایده های نوین، ظرفیت خوبی برای طرح بحث فقه الاخلاق دارد، گفت: برای رسیدن به فقه الاخلاق باید به روش اجتهادی در اخلاق و مبانی و چارچوب های آن توجه کنیم.
حبیبی ادامه داد: در کنار منابع یاد شده می توان به نکات اخلاقی قابل توجهی که از طریق دعاها و مناجات های موجود توسط بزرگان دین به دست ما رسیده اند نیز توجه کرد.
حجت الاسلام و المسلمین امیر غنوی استاد اخلاق هم در این نشست با اشاره به اینکه در فقه الاخلاق نباید تنها به احکام شرعی توجه کرد گفت: فقیهان دین از گذشته به بحث اخلاق فراتر از نگاه فقهی توجه داشته اند، اما به نظر می رسد این روند با آغاز دوران غیبت و نفوذ فرهنگ روم و ایران به سرزمین های اسلامی به سمت پاسخ گویی به مسائل جدید حرکت کرده است.
وی افزود: زمانی که در فقه الاخلاق به اجتهاد توجه می شود باید در چارچوب دلیل ها و سنت ها حرکت کرد و نباید دیدگاه های فردی به بحث تحمیل شود.
وی ادامه داد: با استفاده از فقه الاخلاق می توان در برابر چالش های اخلاقی جهان مدرن مقاومت کرد و علاوه بر ایجاد حیات دینی و عقلانی برای انسان ها، آنها را به سمت حیات طیبه نیز هدایت کرد.
این نشست علمی به عنوان پیش نشست همایش ملی فلسفه اخلاق در قالب سلسله نشست های دانشجویی با همکاری پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، انجمن علمی اخلاق حوزه علمیه قم و انجمن علمی دانشجویی اخلاق اسلامی دانشگاه معارف اسلامی با حضور استادان و صاحب نظران حوزه و دانشگاه برگزار شد.
راههای محبوییت عندالله
نتیجة محبوب خدا شدن
وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از حضرت مسیح علیه السلام نقل می کنند که به حواریونشان فرمودند: « تحببوا الی الله و تقربوا عليه ».[1]بیایید هم خود را محبوب خدا کنید و هم خود را مقرّب به خدا کنید. اوّلاً از آیات قرآن و روایات استفاده می شود، برای محبوب شدن در پیشگاه مقدّس حق یک سلسله امور را باید در وجود خود تحقّق داد. آن سلسله امور است که سبب می شود محبّت حضرت حق به انسان جلب شود. از آیات و روایات استفاده می شود: کسی که محبوب حق شود، آثاری از این محبّت برای او در دنیا و آخرت ظهور پیدا خواهد کرد. یک نمونه اش را در ضمن یک روایت برایتان بخوانم. خیلی نمونة عالی و پرارزش و با قیمتی است.
از وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است: « اذا احب الله عبدا من امّتی ».[2]فردی از امّت من زمانی که خدا محبوبش شود، که آن فرد کارکرده باشد، راه را طی کرده باشد، حقایقی را که باعث ظهور محبّت خدا به انسان است را در خودش تحقّق داده باشد، خدا برایش چه کار می کند؟ « قذف فی قلوب اصفياء و ارواح ملائکه و سکّان عرشه محبّته ليحبوا ».[3]تیری را که یک تیرانداز از کمان رها می کند بسوی هدف، این تیزی تیر به هدف می نشیند، این را قذف می گویند. انداختن(انداختنی) که به هدف بنشیند. هنگامی که خدا فردی از امّت مرا دوست داشته باشد، تیر محبّت او را به دل تمام انتخاب شده هایش می اندازد و تیر محبّت او را به ارواح تمام فرشتگان پرتاب می کند و تیر محبّت او را به ساکنان عرشش می اندازد. برای چه؟ « ليحبوا ».[4]برای اینکه چون محبوب خدا شده، محبوب آنها هم بشود. شما فکر کنید این سرمایة محبّت که به خاطر یک نفر به تمام اصفیاء داده شده، به ارواح فرشتگان داده شده، به سکّان عرش داده شده، این چه سرمایه ایست؟ کسی می تواند ارزیابی کند؟ می تواند بفهمد؟ می تواند درک کند؟ آن وقت شما پروندة قیامتی این محبّت را ببینید که آدم وارد محشر شود، تمام اصفیاء، تمام فرشتگان تمام سکّان عرش، به آدم توجّه کنند. فرض هم کند که همة اینها از خدا برای آدم چیزی بخواهند، آنجا هم خیلی عجیب است.
دعایی که انسان را از جهنّم نجات می دهد
یک روایتی را من دیدم که الآن یادم نیست در چه کتابی دیدم، فکر کنم در شرح دعای کمیل این روایت را آورده اند، در روایت داشت که یک نفر را آماده می کنند ببرند جهنّم، کافر هم نیست، منکر هم نیست، کم دارد، نه این که ندارد. این را یقین بدانید که کافر حتماً می رود جهنّم، معاند حتماً می رود جهنّم، منکر حتماّ می رود جهنّم و ماندنی هم هستند. ممکن است مسلمان هم برود جهنّم امّا حدود ندارد. ولی خب یک لحظة جهنّم هم خیلی سنگین است. آتشی است که آسمانها و زمین تحملّش را ندارند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: گاهی افراد را به جهنّم می برند، سی هزار سال باید باشند تا تصفیه شوند، بعد درشان می آورند. خب خیلی زمان است، آن هم زمان دنیایی نیست، در خود قرآن است، یک روز قیامت برابر با پنجاه هزار سال شماست. « کان مقداره الخمسين الف سنه ».[5]خیلی مشکل است، اینقدر این عذاب سخت است که خود پروردگار در قرآن می فرماید: « فما اصبرهم علی النار ».[6] اینها چه طور می خواهند در این جهنّم طاقت بیاورند؟ حالا این آقا محکوم به عذاب است، حضرت می فرمایند: تمام مؤمنین و مؤمنات از زمان آدم تا قیامت به پروردگار عالم می گویند ما از تو خواهش می کنیم، درخواست می کنیم، او را به جهنّم نبر. چرا؟ چون یک عادت خوب این آدم در دنیا این بود که اغلب در دعاهایش می گفت: « اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات ».[7] و این تقاضایی که این از تو می کرد ما بهره اش را می بردیم. حالا خودش ندارد، مجموع ما از تو تقاضا می کنیم آزادش کن. خطاب می رسد، مانعی ندارد. آزاد است. این صحنة قیامت است. آنوقت حساب کنید یک نفر وارد قیامت شود تمام اصفیاء عاشقش باشند. تمام فرشتگان و سکّان عرش هم عاشقش باشند. از اینها هم کم نیستند. خود انبیاء از این طایفه هستند. حضرت ابراهیم علیه السلام وقتی وارد محشر می شود، کل عاشقش هستند. یوسف علیه السلام وقتی وارد می شود کل عاشقش هستند. حضرت سید الشّهداء علیه السلام وقتی وارد می شود کل عاشقشند. حالا شما حساب کنید قیامت عشق ها کاربرد دارد. محبّتها کاربرد دارد و این کاربردها در حق یک نفر ظهور کند. چه خواهد شد؟ « اذا احب الله عبدا من امّتی قذف فی قلوب اصفياء و ارواح ملائکته و سکّان عرشه لمحبّته ليحبوا ».[8]و بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: « طوبی له فذلک المحب حقاً ».[9]محبّ واقعی به این می گویند، « ثم طوبی له ».[10]باز هم خوش به حال او. « و له عند الله يوم القيامة شفاعة ».[11]با لفظ نکره، «الشفاعة» نه، بدون (ال)، «و له عند الله يوم القيامة شفاعة» . این «و له» مقدم در جملة عربی خیلی حرف دارد، همین مقدم بودن «و له».
در پیشگاه خدا شفاعتی ویژة اوست، این که کلمة «شفاعة» را نکره آورده است، دلیل بر عظمت آن شفاعت است. برای او یک نوع شفاعت ویژه است، اینقدر آبرو دارد که می تواند از پروردگار عالم نجات هر کس را بخواهد تقاضا کند، خدا هم که وقتی عاشق کسی باشد عجیب به حرفش گوش می دهد. من دعای محبوبم را اجابت می کنم، خواسته اش هرچه هست به او عطا می کنم. این از آثار محبّت است. از محصولات و میوه های محبّت خدا به انسان است.
چگونه محبوب خدا شویم؟
ولی بحث مهمتر این است که چه کار کنیم محبوب خدا شویم؟ ببینیم خود حضرت مسیح علیه السلام راهنمایی فرموده اند در این زمینه که به حواریون فرموده اند خود را محبوب خدا کنید، خود را مقرّب خدا کنید. ببینیم خودشان راهنمایی دارند در این زمینه؟ بعد برویم سراغ قرآن. حضرت می فرمایند: « تحببوا الی الله و تقربوا عليه ببغض اهل المعاصی و التمسوا من الله بسخطهم ».[12] اگر می خواهید محبوب خدا باشید، اهل معصیت را، ببینید کلمة اهل دارد، یک وقت آدم چهار ماه می گذرد یک گناهی می کند، هشت ماه می گذرد یک لغزشی پیدا می کند، دین این آدم را نمی گوید اهل معصیت. الآن اگر بخواهید اهل معصیت را بشناسید مسیحیت جهانی، یهودیت جهانی، با همة دم و دستگاههایشان که از همة دستگاههایشان بدتر، همین زمینه های تبلیغاتشان است که سرمایه گذاری سنگینی هم کنارش دارد. گاهی یک سی دی یا یک فیلمی که برای خودشان به پول ما هزار تومان تمام می شود، از آمریکا می فرستند، از اروپا می فرستند، نزدیکترین جایشان اسرائیل است، از اسرائیل می فرستند، در کوره دهاتهای ما که من رفته ام، برایم گفته اند، بهترین سی دی، فیلم، به دست دختران و پسران کوره دهات ها که می رسد دویست تومان، صد و پنجاه تومان، کینه به اهل معصیت برای این که از طریق زمینة این نفرت، من به هیچ شکلی رنگ آنها را نگیرم. و الا کینة خالی به چه دردی می خورد. ببینید کینة واقعی صدایش این است: نمی خواهم شکلت را ببینم، نمی خواهم قیافه ات را ببینم، نمی خواهم صدایت را بشنوم. یک کینة واقعی باعث می شود که آدم رابطه اش را با آن کس که به او کینه دارد در همة زمینه ها قطع کند. هرچه هم به آدم التماس می کنند بیا بگذر، بیا با او حرف بزن، بیا شریکش شو، بیا می خواهد به تو محبّت کند. می گوید نمی خواهم، تا قیامت هم نمی خواهم. شما متن قرآن کریم را ببینید، وجود مبارک حضرت ابراهیم علیه السلام با عمویشان چه کرده است؟ قطع رابطة کامل نشدند؟ شدند. همة ما می دانیم در حکم دین ما، سلام مستحبّ است ولی جوابش واجب است. همه هم می دانیم که حضرت حق، فاطمة زهرا سلام الله علیها را در آیة تطهیر به عصمت ستوده اند. معصوم یعنی کسی که خطا نمی کند. خطا دریافت نمی کند و خطای در ابلاغ هم ندارد. کسی که از خدا می گیرد در گرفتن خطا نمی کند در ابلاغ هم خطا نمی کند، در عمل هم خطا نمی کند. دو نفر را ایشان تشخیص دادند اهل معصیت هستند، قوم و خویش پهلو به پهلویشان هم بودند، وقتی آمدند عیادت حضرت، دو نفری نشستند، گفتند: «السلام عليک يا فاطمة الزهرا» با صدای بلند، ایشان جواب نداد. یعنی من می خواهم با قطع رابطه با شما دو نفر محبوب خدا بمانم. کینة شخصی نداریم. زهرا علیها السلام دنبال رضای حق و دنبال محبوبیت در پیشگاه حق بود، چرا جواب سلام نداد؟ چون واجب نمی دانست. چون طرفهای مقابلش را اهل معصیت می دانست. با جواب ندادن به سلام قطع رابطه کرد و بعد هم اعلام کرد من تا قیامت با شما سخن نمی گویم. امّا حالا معصیت کارید، حقّی را برده اید، فردی را به مظلومیت کشانده اید، عیبی ندارد، باز بیایید با هم زندگی کنیم، با هم رفت و آمد داشته باشیم، با هم بگو و بخند داشته باشیم، نه. « تحببوا الی الله و تقربوا عليه ببغض اهل المعاصی ».[13]با اهل معصیت کینه داشته باشید. امروز مصداق اتم اهل معصیت همین مسیحیت جهان و یهودیت جهان و کافران داخلی اند و منافقین که به لباس اسلامی و چهرة دین همه جا هستند. در تمام مراکز هم هستند. آنهایی هم که باید آنها را بشناسند، می شناسند. امّا اغلب امّت با مسیحیت پالوده می خورد، با یهودیت پالوده می خورد، با حکومت های مسیحی و یهودی پالوده می خورند، بگو بخند دارند، رفتار اینان با آنان آقا منش نیست. همراه با کرامت نیست. اگر می خواهید محبوب خدا شوید، خیلی کار می برد، خیلی گذشت ها می خواهد.
اوّل کنار گذاشتن «لا اله» بعد ظهور «الا الله» و الا اگر اوّل کنار گذاشتن نبود پروردگار اوّل خودش را می انداخت جلو توی این «لا اله الا الله» امّا اوّل همة معبودان باطل را جلوی چشم ما آورده و بعد گفته «لا اله» تمام معبودهای باطل را بریز دور، رابطه ات را ببر، از معبودهای درونت و معبود های بیرون، تا الله در حیاتت ظهور کند. و الا با بازگیری های معبود های باطل زندگی اخلاقی، اقتصادی، خانوادگی، رابطی، اجتماعی، سیاسی، الله ظهور نخواهد داشت.
حبّ دنیا مانع از ذکر الله
یک معلّمی داشتم دیشب هم به او اشاره کردم هنوز نمونه اش را ندیده ام، با این که من خیلی معلّم دیده ام امّا مثل او را هنوز ندیده ام. من ده، دوازده سالم بود، آن وقت ایشان تعریف می کرد: می گفت: یک آشنایی داشتم از منزلش آمدند دنبالم، گفتند در حال احتضار است، اگر ممکن است تشریف بیاورید بالای سرش. رفتم. واقعاً در حال احتضار بود ولی گاهی آدم در حال احتضار می رود ولی نمی خواهند او را ببرند، برش می گردانند. من خودم یک حادثه در ماه ذیحجّه برایم اتّفاق افتاده ده روز زیر دست پنج تا دکتر بودم. آنها می گفتند اسم این حال در قوانین طبّی ما مرگ باز گشتی است. گفتند در دنیا ده نفر که به این حال برخورد می کنند، هشت نفرشان می روند، دو نفرشان برمی گردند. شما یکی از آن دو نفر بودید. آدم می رود تا مرز آخرت بعد می گویند برگرد. مرحوم آیت الله العظمی حائری بیست و هفت سالگی در نجف مردند، خانواده شان هم دست و پایش را بستند، رو به قبله او را کشیدند، ولی دیگر نزدیک سرد شدن کامل بدن خودشان می فرمودند وقتی داشتند مرا می بردند من به باطن خودم متوسّل به حضرت سید الشهدا صلوات الله علیه شدم که من الآن بیست و هفت سالم است مرا بردید این طرف، کاری تا حالا نکرده ام، مرا برگردانید یک کاری برای خدا بکنم. حضرت سید الشّهدا علیه السلام در مسیرِ آنهایی که روح مرا داشتند می بردند قرار گرفتند، فرمودند: عبد الکریم را برگردانید. یک مرتبه خانواده اش دیدند دست و پایش دارد تکان می خورد. سریع چشم و دست و پایش را باز کردند. از آن وقت به بعد بود که آیت الله حائری یک بار نگذاشت آفتاب به او غروب کند، مگر این که برای ابی عبدالله علیه السلام گریه کرد. در تمام کتابهایی هم که نوشته، بالای همة صفحات نوشته یا حسین. احتمال دارد آدم تا مرز آخرت برود بعد بگویند نمی خواهد بیایی، برگردد. من اصلاً لب آن دنیا را خودم دیدم. ولی خب گذرنامه را امضا نکردند دوباره برگشتم. ایشان فرمودند: رفتم بالای سرش. دیدم دارد می رود. کمی دعا خواندم، عدیله خواندم. بعد به او گفتم که یک «لا اله الا الله» بگو. فقط مرا نگاه می کرد. بیهوش هم نبود. گفتم تو که زبونت بند نیامده، بیهوش هم که نیستی، مرا که می شناسی؟ اشاره می کرد آره، می گفتم خب یک «لا اله الا الله» بگو. نمی گفت. هر کاری کردم نگفت. اینقدر کسل شدم که از بالای سرش بلند شدم آمدم خانه. منتظر بودم بیایند بگویند برای تشییع جنازه. دیدم نیامدند و بعد هم خوب شد، برگشت. دو سه روز بعد از برگشتنش آمد پیش من. خوشحال شدم که نمرده بود. اگر آن طور می مرد بد مرگی بود. به او گفتم: توجّه داشتی من بالای سرت بودم می گفتم بگو: «لا اله الا الله» گفت: آره. گفتم: چرانمی گفتی؟ گفت: یک هیولای سیاهی یک سنگ بزرگی دستش بود، من هم در تمام زندگی ام عاشق این آینه ام بودم. می گفت: اگر بگویی: «لا اله الا الله» سنگ را به آینه می زنم که بشکند و خورد می کنم. من مانده بودم بگویم «لا اله الا الله» آینه برود یا آینه بماند نگویم «لا اله الا الله» یک حجاب، یک آینه، نه دو میلیون معصیت. نه این که در سر آدم ده هزار تا چهرة فیلمهای ماهواره ای باشد. از زیباترین دختران نیمه عریان، اینها با آدم باشند و آدم بخواهد بمیرد و آنجا راحت بگوید «لا اله الا الله» اصلاً مگر می شود؟ اصلاً آنجا آدم از خدا بدش می آید که چرا دارد او را می برد. «و اذا ذُکر الله وحده اشمأزَّت قلوب الذین لا یُومنون بالاخره ».[14]این متن قرآن است: وقتی اسم مرا پیش آنها می برند دلشان پرنفرت می شود. خیلی خطرناک است. گفت آقا خدا چه لطفی به من کرد و مرا برگرداند. اوّل کاری که کردم تا از رختخواب بلند شدم، چکّش آوردم خودم آینه را در حیاط خورد کردم. این یک قید بود، آن هم نه قید حرامی بود، نه قید معصیتی بود، نه حجاب شیطانی بود، یک آینة زیبای دست ساز دلش را گرفته بود. نمی گذاشت بگوید: «لا اله الا الله» می خواهید محبوب خدا شوید؟ حواریون گفتند: « کيف نتحبب الی الله و نتقرب ».[15]چگونه؟ مسیح علیه السلام فرمود: «ببغض اهل المعاصی».[16]باز هم تکرار می کنم اهل معاصی مصداق اتمشان در زمان ما مسیحیت جهانی، یهودیت جهانی و بی دین های داخلی اند. مواظب باشید رنگ آنها به زندگیتان نخورد، نمی ارزد، اگر بخواهید محبوب خدا شوید. البته این یک مورد است برای محبوبیت.
«برحمتک يا أرحم الراحمين»
حجة الإسلام و المسلمین انصاريان
________________________________________
[1]. تحف العقول ص 44
[2]. مصباح الشریعه ص 193
[3]. همان
[4]. همان
[5]. معارج/ آیه 4
[6]. بقره/ آیه 175
[7]. الکافی (ط- الاسلامیه)/ج2/ص530
[8].مصباح الشریعه ص 193
[9]. همان
[10]. همان
[11]. همان
[12]. تحف العقول ص44
[13]. همان
[14]. زمر/ آیه 45
[15]. تحف العقول
[16]. همان
اشاره ايي به جايگاه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام )
اگر چه تاريخ زن همانند خود زن همواره مظلوم بوده و مور توجه قرار نگرفته در ايران متمدن قبل از اسلام ، زن موجودي بي اراده و مطيع بي چون و چراي شوهر به حساب مي آمده و پس از وفات شوهرحق ازدواج نداشته در حالي که مرد محدوديتي نداشته ، زن در ميان اعراب وضع تاسف باري داشت و با وي برخوردي وحشيانه صورت مي گرفته و اساسا” او را مخالف حيثيت و آبروي خويش تصور ميکردند و در اکثر موارد دختران خويش را زنده به گور ميکردند ، قرآن از چنين افکار غير انساني پرده برداشته و چنين ميفرمايد :
واذا بشراحدهم بالانثي ظل وجهه مسودا و هو عظيم * يتواري من القوم من سوء ما بشر به ايمسکه علي هون ام يد سه في التراب الا ساء ما يحکمون . ( سوره نحل / 58/59 )
هر گاه به يکي از آنان تولد دختري را خبر ميدادند صورتش از شدت ناراحتي سياه ميشد ( بخاطر بشارت بدي که به او داده شده بود ) از قوم و قبيله خويش کنار مي کشيد و چنين مي انديشيد که او را همراه با خواري و زبوني نگه دارد يا در خاک پنهانش کند ، چه تصوير بدي !
اسلام با ظهورش به زنان تولدي جديد بخشيد و قانون متساوي زن و مرد را در ارزشهاي الهي و اجتماعي اعلان کرد و معيار برتري را در تقوي و پرهيزکاري دانست .
يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفو ان اکرمکم عند الله اتقکم ان الله عليم خبير . ( سوره حجرات / 13)
و حقوق هر يک را محترم شمرد و هر گونه تبعيض و تفوق نژادي و جنسي را محکوم کرد و با فرياد بلند اعلام کرد . و لهن مثل الذي عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجه و الله عزيز حکيم ( سوره بقره / 228)
و نيز در کمال يابي و کمال جوئي براي زنان ميدان وسيعي قائل شد و هيچ محدوديتي براي آن ترسيم نکرد ، لذا زن در خودسازي و کمال جوئي آنچنان ميتواند پيبش برود که حتي پيامبري را از ميزان رشد و قربش متعجب سازد و نشان دهد که زن موجودي با ارزش و انساني فعال ، کامل ، قابل رشد و منشاء آثار خير است .
امام صادق (ع) به همين نکته اشاره دارد و مي فرمايد :
اکثر الخير في النساء : بيشترين خيرها در وجود زنان متصور است .
اگر خداوند متعال در ميان امت اسلامي چهارده نفر حجت معصوم آفريده بدون ترديد فاطمه زهرا سلام الله عليها جزو بر ترين آنان است و پس از رسول خدا (ص) اميرالمومنين ( عليه السلام ) سومين شخصيت عالم هستي به حساب مي آيد و حتي پرتوي مقام او برتمام پيامبران و حضرات ائمه غير از علي بن ابيطالب (عليه السلام ) ثابت است .
حضرت فاطمه الزهرا (عليها السلام ) تنها زن معصوم اسلام است که عصمت او ريشه قرآني و حديثي دارد . و تاريخ زندگي پر افتخارش شاهد بزرگ ديگري است .
حضرت امام باقر (ع) در عظمت مادرش فاطمه ( عليها السلام ) مي فرمايد :
لقد کانت عليها السلام مفروضه الطاعه علي جميع من خلق الله من الجن والانس والطير والوحش والانبياء والملائکه –
اطاعت فاطمه عليها السلام بر تمام بندگان حتي جن و انس ، پرندگان و حيوانات ، پيامبران و ملائکه واجب است .
اگر چه اين اطاعت اطاعت تشريعي نيست بلکه منظور از آن اطاعت تکويني است ولي تقدم او را بر انبياء نشان ميدهد .
در روايت ديگر از امام عسگري عليه السلام آمده
نحن حجج الله و فاطمه حجه عليها - حجت خدا و فاطمه ( عليها السلام ) حجت ما ميباشد .
اين دو حديث و احاديثي از اين دست نشان ميدهد حضرت فاطمه زهراء ( عليها السلام ) يکي از حجت هاي خداوند است و جنبه الگوئي و رهبري دارد و حضرات ائمه اطهار ( عليه السلام ) او را بر خود مقدم اعمال و رفتار وي را سر مقششان قرار مي دادند .
فاطمه الزهرا ( عليها السلام ) از ديدگاه الهي آن چنان مقرب بوده و هست که بدون وجود او جهان خلقت به وجود نمي آمده – هر چه بوده وهست و خواهد بود به يمن و برکت آن وجود اطهر است .
حضرت فاطمه عليها السلام که برترين زن جهان خلقت از اولين و آخرين است ، بارها با ملائک و از جمله پيک وحي سخن گفت و با وي انس گرفت .
حضرت امام صادق (ع) در اين باره مي فرمايد : حضرت فاطمه عليها السلام پس از رسول خدا هفتاد و پنج روز زندگي نمود و در طول اين ايام فوق العاده در حزن و اندوه بسر ميبرد ند ،جبرئيل به حضور وي رسيد و آن حضرت را در عزاي پدرش تسلي مي داد و با وي شريک غم مي گشت و از وضع رسول خدا و جايگه عظيم او در پيش خدا سخن مي گفت و همچنين از سرنوشت تک تک فرزندانش بعد از شهادت فاطمه عليها السلام او را در جريان مي گذاشت و علي عليه السلام نيز همه اينها ر ا مي نوشت .
ودر حديث ديگري داريم که هنگام وفات فاطمه و قبض ر وح ملک الموت از آن حضرت جناب جبرئيل در حضور زهرا ء بود و حضرت خطاب به هر دو آنان فرمود سلام برجبرئيل ، سلام بر ملک الموت ، حتي حضور ساير ملائک نيز در کنار حضرت فاطمه عليها السلام محسوس بود ، و اين يکي از امتيازات بزرگ فاطمه زهراء بوده که وي با ملائک سخن مي گفت و اخبار آينده و گذشته جهان را مستقيما” از طريق پيک وحي جناب جبرئيل دريافت ميداشت و اين موضوع از نظر قرآن و احاديث ثابت است .
<< 1 ... 85 86 87 ...88 ...89 90 91 ...92 ...93 94 95 ... 328 >>