داستان یوسف(ع) وتبیین بیماری های روحی
رابطه معنوی یعقوب(ع) و یوسف(ع
مجموعه ويژگى هايى كه قرآن مجيد براى حضرت يوسف (عليه السلام) بيان مى كند، محصول، ميوه و ثمره سلامت همه جانبه او است. سلامتى كه همه عمر با اختيار و اراده خود و تحت تربيت پيغمبرِ با كرامت و بصيرى، چون حضرت يعقوب (عليه السلام) به دست آورده بود.
از آيات سوره يوسف (عليه السلام) صريحاً استفاده مى شود كه حضرت يعقوب (عليه السلام) هم پدر و هم مربى بود. پدرى كه مربى نيست، پدر بدن است. پدرِ بدن هيچ ارزش خاصى ندارد. حضرت يعقوب (عليه السلام) براى حضرت يوسف (عليه السلام) پدر فكر، قلب، روح و نفس بود.
تأمين لباس و غذا براى حضرت يعقوب (عليه السلام) نسبت به فرزند، امر معمولى و طبيعى بود. او مربىِ دلسوزى بود كه مى خواست همه وجود معنوى خود را از افق باطن حضرت يوسف (عليه السلام) طلوع دهد.
حضرت يعقوب (عليه السلام) پدرى همچون ماه
در اول آيه اى كه داستان اين خانواده را شروع مى كند، پروردگار از حضرت يعقوب (عليه السلام) به ماه تعبير كرده است. آثار ماه در عالم طبيعت را در كتاب هاى علمى ئببينيد، جزر و مدى كه ايجاد مى كند، نورى كه از خورشيد مى گيرد و آن را پاك و صاف بر زمين منعكس مى كند، گردشى كه به دور خود و زمين دارد و در مجموع موجودى متحرّك و مفيد است. به همين خاطر امام باقر (عليه السلام) مى فرمايند: ئاين كه در خواب، حضرت يعقوب (عليه السلام) به ماه تعبير شده است؛ يعنى موجود متحرّكِ مفيد.
چقدر زيبا بود اگر همه پدران ماه بودند؛ يعنى براى فرزندان خود موجود مفيدِ متحرك بودند و ايجاد جزر و مد مى كردند. به فرزند نور مى تاباندند و او را در گردونه گردش وضعى و انتقالى معنوى قرار مى دادند.
فرزندان نيز در دامن چنين پدرانى، به تناسب ظرفيت وجودشان، مانند حضرت يوسف (عليه السلام) مى شدند. اين سلامت فكر، انديشه، قلب و نفس در حضرت يوسف (عليه السلام) باعث مدّ؛ يعنى كشاندن فيوضات ويژه حضرت حق به جانب خود شد كه ظرف اين فيوضات در وجود فرشتگان، جنّيان و موجودات ديگر موجود نيست.اين ظرف فقط در وجود انسان است.
رشد حضرت يوسف (عليه السلام) به تدبير پروردگار
قلب ايشان تا كجا حركت كرده بود كه از زمان ديدن خواب تا زمانى كه در عمق چاه بود و تا وقتى كه به صورت برده و غلامِ بى ارزش درآمد، كه در قرآن مى فرمايد:به «ثمن بخس» فروخته شد، آن هم در بازار مصر كه قرآن مى فرمايد: «وَ كَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ»[1]
كاروان فروشنده به اين فرد خيلى بى رغبت و بى ميل بودند؛ يعنى دنبال اين بودند كه با پول كمى شرّ او را بكنند و بروند. در آن گردونه تحقير سخت و هفت سال به آن زن مصرى گرفتار شدن، به زندان فرعون مصر افتادن و بعد از نجات، روى تخت نخست وزيرى قرار گرفتن، در حال مدّ بود. قرآن مجيد در بخش به بخش زندگى حضرت يوسف (عليه السلام) نشان مى دهد كه فقط خدا محور قلب او بود.خيلى عجيب است كه هيچ كدام از حوادث تلخ و شيرين، كمترين انحرافى در او ايجاد نكرد. از زمانى كه در دامن پدر خواب ديد، مستقيم بود تا وقتى كه جنازه مبارك او را در مصر دفن كردند. «تَوَفَّنِى مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْنِى بِالصلِحِينَ»[2]
خيلى از افراد در پستى و بلندى روزگار، عوض شدند و ورق زندگى شان در حوادث تلخ و شيرين برگشت. خيلى ها از دايره تواضع به دايره تكبر كشيده شدند، اما اين انسان، با اين همه پستى و بلندى روزگار كه يكى از اين مشكلات كافى بود تا انسان را براى هميشه كمر شكن كند، با سلامتِ كامل جاده حوادث را با محوريت توحيد رفت، تا براى هميشه در آغوش رحمت خاصّ حضرت حقّ قرار گرفت. به تعبير ساده تر، هيچ نوع بيمارى فكرى، قلبى و روحى در اين انسان راه پيدا نكرد؛ چون نتوانست به سراغ او برود و محروميتى از فيوضات حضرت حق ايجاد كند.
بيمارى هاى روح، عامل محروميت ها
طبق آيات و روايات، همه محروميت ها به اين بيمارى هاى روح مربوط است. از خود قرآن مثال مى زنم. به حضرت آدم و حوا (عليهما السلام) گفتند: «وَ لَاتَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظلِمِينَ»[3]
ظالم از رحمت حق محروم است، حرص به هر عنوان، شكل، طريق و حالتى در انسان به جنب و جوش بيافتد، انسان را از دايره پاك و سلامتِ قناعت بيرون مى زند. فرض كنيد در آن بهشت، پنج هزار درخت بود، البته بهشت آخرتى نبود.
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايند: كسى كه در بهشت آخرتى وارد شود، ديگر بيرون نمى آيد. «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصلِحتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا*خلِدِينَ فِيهَا لَايَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا»[4].
هنوز بهشتى وجود نداشت؛ چون بشرى عمل صالح و خدمت به خلق را شروع نكرده بود و اين عمل صالح و خدمت به خلق مصالح اصلى بهشت بعد از اين دنياست.
بيمارى حرص، عامل هبوط انسان
در آن باغ آبادى كه آنها را قرار دادند، حال يا زمين، ملكوت يا كره ديگر بود. در اين مورد به اختلاف حرف مى زنند. حرص بيمارى است. چهار هزار و نهصد و نود و نه نوع از انواع ميوه را گفتند: حلال است و مى توانيد بخوريد؛ «وَ كُلَا مِنْهَا رَغَدًا»[5]
«حيث رغداً» [6] يعنى از هر جاى اين بهشت مى خواهيد، بخوريد. از هر جا، اما به يك درخت كارى نداشته باشيد. حرص آنها را تحريك كرد، يا آنها آن را تحريك كردند، به محض اين كه از ميوه آن درخت خوردند، از چهار هزار و نهصد و نود و نه نوع درخت ديگر نيز محروم شدند. به حضرت آدم (عليه السلام) گفتند: با همسرت بيرون برو.
حضرت موسى(عليه السلام) راجع به حضرت آدم (عليه السلام) با خدا گفتگوى عجيبى دارند كه شنيدنى و پرمغز است«يا ربّ کیف یستطیع آدم ان یودی شکر ما صنعت الیه خلقتَه بيدك»[7] خدايا! خودت، روى عشق، محبت، علم و كرامت حضرت آدم را آفريدى. همه اين ها در توضيح «يد» است. اين يد؛ يعنى رحمت، اراده، كرامت، حكمت، لطف و محبت، چون خلقت با رحمت او شروع شده است، لذا مى فرمايد: «مَّا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفاوُتٍ»[8]
نمى گويد: «ماترى فى خلق الله»؛ يعنى در مجموعه آفريده هاى خداوند، بلكه آيه مى خواهد بگويد: ابتدا خلقت را با رحمت شروع كردم، با رحمت نيز ادامه دادم و با رحمت نيز آخرين دولت عدل در جهان را پايان مى دهم.
روز قيامت، اول با رحمت خودم با مردم معامله مى كنم، البته اگر كسى لياقت گرفتن رحمت را در خود ايجاد كرده باشد، و گر نه موردى براى رحمتم ندارد. ولى من قيامت خود را با رحمتم شروع مى كنم.
حضرت فرمودند: « يا ربّ کیف یستطیع آدم ان یودی شکر ما صنعت الیه خلقتَه بيدك »[9] حضرت آدم (عليه السلام) را با رحمت، عشق، لطف و كرامت خود آفريدى،«و أسكنتَه جنتك»[10] خودت او را به بهشت بردى. تو اين عنايت و محبت را به او داشتى كه او را به بهشت فرستادى. اين قسمت مسأله خيلى جالب است؛
از نيكى درباره حضرت آدم (عليه السلام) ذره اى كم نگذاشتى. براى او چه كار كردى؟ تمام بهشت با محصولاتش را ارزانى او قرار دادى،اما مولاى من! اين همه در آفرينش او محبت به كار بردى، به او در وارد كردن به بهشت لطف كردى، اما با لغزشى، كوچك او را از تمام بهشت محروم ساختى. چه كرده بود غير از اين كه ميوه اى را چيد و خورد كه گفته بودى نخور؟
جفا نسبت به حبيب
ما در مقابل خدا خيلى كوچك هستيم. ظرفيت ما نيز محدود است، حتى پيغمبرى مانند حضرت موسى (عليه السلام) از جنس ما انسان ها، وقتى وارد حرف با خدا مى شود، بر مبناى دلسوزى خود وارد مى شود كه حالا اين لغزش اندك چه بود و به كجا بر مى خورد؟ نه به خدايى تو لطمه مى خورد و نه به آن بهشت و شايد نه لطمه اى به خود. چه شد كه بيرونش كردند؟
بعضى حرف ها از شدت محبت، كشنده است: اى موسى! تو حس نمى كنى كه جفا كردن به محبوب چقدر سخت است؟ من از پدرت حضرت آدم (عليه السلام) چه چيزى كم گذاشته بودم؟ از او خواستم فقط يك ميوه را نخورد؟ اين درست بود كه از من رو برگرداند؟ اين درست بود كه بند قناعت را پاره كند و با من اين گونه معامله كند؟
من به او گفتم: نخور و شيطان به او گفت: بخور. بايد حرف مرا زمين مى زد و حرف شيطان را گوش مى داد؟ اى موسى! مسأله آن ميوه در كار نيست، آن چيزى كه خيلى سخت است، ضربه اى است كه او به بند محبّت بين من و خودش زد، و الّا دانه اى سيب و يا ذرّه اى گندم يا هر چه بوده، من به خاطر آن او را بيرون نكردم.
اى موسى! او به من كه رفيق، خالق، آفريننده و رازقش بودم جفا كرد. من در ذات جفا، محروميت گذاشته ام. حرص، محروميت مى آورد. آدم، خودش محروم شد، من او را محروم نكردم.
بعد فرمود: اى موسى! چيزى كه از دشمن توقع دارم، از دوستم توقع ندارم. من توقع داشتم با اين همه محبتى كه به او كردم، حرف مرا گوش دهد. توقع نداشتم كه رفيقم حرف دشمنم را گوش دهد.
محروميت از مغفرت
جنازه اى را به كنار مسجد آوردند، صاحب جنازه شخص بزرگوارى بود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) او را قبول داشتند. در جنگ ها خوب شركت كرده بود. گفتند: يا رسول الله! فلانى مرد. بياييد نماز او را بخوانيد تا او را ببريم دفن كنيم. حضرت فرمودند: چرا مرد؟ گفتند: آقا! خود شما ايشان را با چند نفر به سرپرستى اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرستاديد، تا ظهر معطّل شد، كسى يك ظرف غذا براى آنان آورد، اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: اين غذا مسموم است، نخوريد، ضرر دارد.
اين شخص گفت: يا على! جايى شد كه تو دخالت نكنى؟ غذا به اين پاكيزگى، چرا مسموم باشد؟ ما گرسنه ايم، نمى توانيم تا وقتى كه به مدينه برگرديم، صبر كنيم. مقدارى از غذا را خورد و بعد از مدتى مرد.
حضرت (صلى الله عليه و آله) فرمودند: من بر او نماز نمى خوانم. پرسيدند: چرا؟ فرمود: كسى كه على (عليه السلام) را دلگير كند، تمام درهاى رحمت خدا به روى او بسته است. من چگونه بر او نماز بخوانم؟ بگويم: «اللهم اغفر لهذا الميّت»[11]
بر او درهاى مغفرت بسته شده است. گفتند: حال بايد چه كار كنيم؟ فرمودند: على (عليه السلام) را پيدا كنيد تا بيايد. پيغمبر (صلى الله عليه و آله) از خود نظر نداد. نگفت: من نماز را مى خوانم و بعداً على (عليه السلام) را راضى مى كنم. پيغمبر (صلى الله عليه و آله) ادبِ محض است.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) را پيدا كردند و ايشان آمدند. فرمود: على جان! از اين ميّت دلگير شده اى؟ عرض كرد: با من برخورد بدى كرد. فرمودند: على جان! اكنون كه مرده است، خدا به خاطر دلگيرى تو، تمام درهاى رحمت را به روى او بسته است.مهر، محبت و سلامت نفس را ببينيد.
حضرت على (عليه السلام) عرض كردند: آقا! من راضى نيستم در رحمت به روى او بسته باشد. من گذشت كردم. شخصى به خاطر من مى خواهد به جهنّم برود؟ نه، نرود
. حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) فرمودند: مردم! بياييد نماز بخوانيم، همين كه على (عليه السلام) راضى شد، خدا تمام درها را به روى او باز كرد.
خدا كند همه فكر كنند كه ريشه محروميت آنها از كجاست؟ چرا از علم، معرفت، روزى فراوان و لطف محروم هستند؟ چرا به خدا نظرى نمى كنند؟ چرا هر چه يا رب، يارب، مى گوييم، جواب ما را نمى دهد. اين محروميت براى چيست؟
بايد ما دليل اين ها را پيدا كنيم.
• بى ادب تنها نه خود را داشت بد بلكه آتش در همه آفاق زد
• در ميان قوم موسى چند كس بى ادب گفتند كو سير و عدس
بى ادبى قوم بنى اسراييل
اين داستان قرآنى در سوره بقره است. خداوند متعال چهل سال، از آسمان براى قوم حضرت موسى (عليه السلام) بى زحمت روزى مى رساند. چه چيزى را با چه چيزى عوض كردند؟ خدا هر روز براى آنها سفره مى انداخت، اما آمدند گريبان موسى عليه السلام را گرفتند كه ما سير، پياز و عدس مى خواهيم. خطاب رسيد: اى موسى! از امروز به بعد مائده من قطع مى شود. «إِهْبِطُوا مِصْرًا»[12]
بگو به شهر برويد، هر چه مى خواهيد بكاريد و با زحمت به دست بياوريد و بخوريد. من ديگر كارى به شما بى ادبان ندارم. اين داستان در آخر سوره مائده نيز آمده است:
• منقطع شد خوان و ناز از آسمان ماند رنج زرع و بيل و داس مان
• باز عيسى چون شفاعت كرد، حق خوان فرستاد و غنيمت در طبق
• باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدايان زلّه ها برداشتند»
«زلّه»؛ يعنى لقمه معمولى را از سفره ديگران به پستى برداشتن. سفره را خدا پهن كرده است، كجا مى رويد؟
• لابه كرد عيسى ايشان را كه اين دائم است و كم نگردد از زمين
بى تربيت ها! نمك خدا را زمين گذاشته، به سراغ نمك دشمن مى رويد؟
• بد گمانى كردن و حرص آورى كفر باشد پيش خوان مهترى
ناسپاسى و طغيان، عامل محروميت
اگر كسى بر سر اين سفره ناسپاسى كند و دچار بيمارى طغيانِ شهوت شود، محروم مى شود. اگر بر سر اين سفره دست از دست پيغمبر (صلى الله عليه و آله) بردارد، دستش در دست ابوجهل مى افتد. اگر از على (عليه السلام) دست بردارد، گرفتار معاويه مى شود.
• مائده از آسمان در مى رسيد بى شری و بيع و بى گفت و شنيد
• هر چه بر تو آيد از ظلمات و غم آن ز بى باكىّ و گستاخىّ است هم
• هر كه بى باكى كند در راه دوست رهزن مردم شد و نامرد اوست
• از ادب بر نور گشتست اين فلك وز ادب معصوم و پاك آمد ملك
• بد ز گستاخى كسوفِ آفتاب شد عزازيلى ز جرأت ردّ باب
بى ادبى شيطان در برابر خدا
وقتى به ابليس گفتند: به آدم سجده كن، سجده نكرد. به او مى گويند: «قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ»[13] چه چيزى باعث شد كه سجده نكردى؟ سركشى كرد و گفت: «خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ»[14]
به او گفتند: بيرون برو. «قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ* وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِى إِلَى يَوْمِ الدّينِ»[15]
براى من طغيان و سركشى مى كنى؟ براى خالق خود و وجود مقدسى كه از مادر به تو مهربان تر است؟
• هر كه بى باكى كند اندر طريق او شود در وادى حيرت غريق
بيمارى ها، عامل محروميت ها هستند.
حضرت يوسف (عليه السلام) در سلامت كامل بود. فيوضات الهى را درياوار جذب مى كرد. سى سال آينده او را يكباره به او نشان مى دهند، مى گويند: اين نتيجه سلامت تو است كه مى دانيم اين سلامت نيز مى ماند. «يأَبَتِ إِنّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سجِدِينَ»[16]
لطف پروردگار نسبت به بندگان
خدايا! ما نسبت به تو زياد بى تربيتى داشتيم، اما همه آرامش ما به اين است كه اين ها جنبه گردن كشى نداشته است، خودت نيز مى دانى كه به خاطر ضعف، جهل، غفلت، غلبه شهوت و كوچكى ما بوده است كه ما مرتكب گناه شديم.كدام گناهى را مرتكب شديم كه بعد از انجام آن پشيمان نشديم؟ ما بى تربيت هستيم، اما نه مانند شيطان. بى ادبى ما اگر آن گونه بود، به ما نيز «اخرج» مى گفتى و ما ديگر به نماز، روزه و ماه رمضان راه پيدا نمى كرديم. اين ها همه نشانه اين است كه به ما نهيب «اخرج» نزدى. به ما نگفتى: «قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ* وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِى إِلَى يَوْمِ الدّينِ»[17] بلكه از طريق پيغمبر (صلى الله عليه و آله) به ما پيغام دادى؛ «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنّى فَإِنّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ»[18] اگر آمدند و از خدا پرسيدند، به آنها بگو: من نزديك شما هستم، هنوز شما را از خودم جدا نكرده ام. براى اين كه بدانيد شما را از خودم جدا نكرده ام، مرا بخوانيد، ببينيد جواب شما را مى دهم.
سحر برخيزيد، گريه كنيد، ناله بزنيد، دعا كنيد، همين كه نمازها و ايمان خود را ادامه دهيد، اين جوابى است كه به شما داده ام. همين كه در نيمه شب، همه خوشى شما در اين است كه با من مناجات كنيد، دليل بر اين است كه جواب شما را داده ام.چه دليلى از اين بالاتر؟
جذب قلوب بندگان و هدايت آنان
اگر خدا به ما مهر «اخرج» زده بود، كسى اسم خدا را نزد ما مى آورد، بدمان مى آمد. در قرآن مى فرمايد: «اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ»[19] اگر اسم مرا نزد شما مى آوردند، متنفر مى شديد. اما اكنون شخصى اسم مرا نزد شما مى برد، آرام مى گوييد: «يا ارحم الراحمين، يا ربّ، يا الله، يا أكرم الاكرمين» دليل بر اين است كه شما را از خودم جدا نكرده ام. اگر شما را از خود جدا مى كردم،قطره اى اشك از چشم شما بيرون نمى آمد. اين اشك را من خودم از چشم شما سرازير مى كنم تا شما را بشويم و پاك كنم.
وقتى اسم مرا مى شنويد چه حالى پيدا مى كنيد؟ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»[20]
در روايت آمده است كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) گوينده را نديد، فقط لحن بسيار با محبتى را شنيد كه مى گويد: «سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الروح»[21] گفت: همه اموال من براى تو، يك بار ديگر بگو. يك بار ديگر گفت. گفت: فرزندانم نثار تو، يكبار ديگر بگو. باز گفت. حضرت (عليه السلام) گفت: جانم به قربانت، باز هم بگو.
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان
________________________________________
[1] . یوسف: 20
[2] . یوسف: 101
[3] . بقره: 35
[4] . کهف: 107 و 108
[5] . بقره: 35
[6] . همان
[7] . مجموعة ورام / ج 1 / 8
[8] . ملک: 3
[9] . مجموعة ورام / ج 1 / 8
[10] . همان
[11] . زاد المعاد - مفتاح الجنان / 347
[12] . بقره: 61
[13] . اعراف: 12
[14] . همان
[15] . حجر: 34و 35
[16] .یوسف: 4
[17] . حجر: 34و 35
[18] . بقره: 186
[19] . زمر: 45
[20] . انفال: 2
[21] . الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام / 137

 


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 13 اسفند 1394نظر دهید »

كرامت و رحمت الهي
قرآن كتاب يادآوري
خداوند در قرآن می فرماید: «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ»[1] این قرآن جز یک منبع یادآور حقایق عالم، یادآور احکام الهی، یادآور حلال و حرام خدا، یادآور سرگذشت گذشتگان برای عبرت گیری مخاطبان و یادآور مسايل بعد از مرگ برای جهانیان نیست. این كتاب یک منبع کامل هدایت، یک منبع کامل موعظه، یک منبع کامل پند، یک منبع کامل عبرت و درس آموزی، و یک منبع کامل قوانین زندگی است. اما براي چه كسي؟ «لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ»؛[2] این قسمت خیلی مهم است برای کسی که بخواهد در صراط مستقیم حق قرار گیرد، این منبع اثر بخش است.
این خواستن شما، خیلی مهم است و آن، خواستن شما به صورت فوق العاده است، و آن، خواستني است که موتور حرکت شما برای پذیرش این منبع و به اجرا گذاشتن برنامه های این منبع است، امّا اگر کسی در دنیا، به اختیار خودش، این منبع را نخواهد، چه سودی از این منبع عایدش می شود؟ بايد گفت: هیچ سودی از این منبع به او نمی رسد. در آخرت هم از شفاعت این کتاب بهره ای نمی برد. اين سخن پیغمبر: «فَاِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفِّعٌ»[3] نشان دهنده منزلت پیامبرعظیم الشأن اسلام است که ایشان از شفاعت کنندگان رده اول است و این روایت را منابع روایی شیعه و سنی نقل کرده اند.
حالا اگر کسی بخواهد این خواسته مثبت را كه اگر ارايه به غیر خدا، به غیر انبیا، به غیر ائمه و به غیر قرآن بشود، یا اصلاً برآورده نمی شود؛ چون غیر این منابع، قدرت برآوردن این خواسته های مثبت کسی را ندارد، یا اگر برآورده بشود، در حد کاملی برآورده نخواهد شد.
• دست حاجت چو بری، پیش خداوندی برکه کریم است و غفورست و رحیمست و ودود
• کرمش نامتناهی، نعمش بی پایانهیچ خواهنده ازين در نرود بی مقصود[4]
آن منابعی را هم که خودش برای برآوردن خواسته ها قرار داده، کار خودش را انجام می دهند، مثل قرآن، مثل انبیا، مثل ائمه طاهرین. این جا آدم باید عاقلانه کار کند؛ یعنی تمام خواسته های مثبتش را ببرد در خانه خدا؛ ببرد در خانه انبیا؛ ببرد در خانه ائمه؛ ببرد در پیشگاه قرآن مجید. به اذن الله این منابع مسئولند که خواسته های مثبت بشر را برآورده کنند.
گناه شرک
خیلی این مسأله عظیم است. نمونه اي از قرآن را برایتان بگویم. قرآن شرک را «ظلم عظیم» می داند؛«إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[5] یعنی کسی بیاید در کنار پروردگار، یک قدرت دیگری را قايل بشود و بگوید: به صورت مستقل کار به دست اين شریک در قدرت خدا هم هست. چیزی را عَلَم بکند، حالا یا بت جاندار را، یا بت بی جان را، این کار ظلم عظیم است.
«إِنَّ اللَّهَ لاَيَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ»[6] این یک آیه است. در قیامت هر گناهی را هر کس می خواهد پیش من بیاورد، من آن را می بخشم، ولي شرک را نمی بخشم برای این گفتم: در قیامت است؛ چون در دنیا تا آدم مهلت دارد، شرک قابل آمرزش است؛ چنانكه قبل از بعثت انبیا، درصد بالایی از مردم مشرک بودند. آن هايي از مشركان كه متدیّن گشتند، آمرزیده شدند. این سخن، موضع خداوند نسبت به شرک است. حالا همین خدا با این موضع گیری سخت، که در برابر خود شرک که گفته است: ظلم عظیم است، و چه در این که گفته: من شرک را نمی آمرزم. حالا شما بگو: خدایا به كبريايت بر نمی خورد، مشرکین را هم بیامرز. نه اراده ازلیش تعلّق گرفته به اين كه بعد از مردن، هیچ مشرکی را نبخشد. معلوم می شود، مشرک خیلی مورد نفرت خدا است.
رحمانیت خداوند
حالا همین خدا، در سوره توبه به پیغمبر می گوید: كه اگر لحنش را نگاه کنید، لذّت می بريد. آدم دلش می خواهد برای چنين خدايي بمیرد، از بس که این خدا خوب است: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْركِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْه حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللَّهِ ثُمّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ »[7] و حبیب من! اگر مشرکی که دچار ظلم عظیم و گناهی است که من او را نمی بخشم، از تو درخواست پناه کرد، اوقاتت تلخ نشود و چهره ات در هم نرود، بلافاصله درخواست پناهندگی او را قبول کن و بگذار بیاید. آغوش خودت را باز کن، و به خانه ات راهش بده؛در مسجد راهش بده. الآن است كه ما می گويیم: مشرک و یهودی به داخل مسجد نیایند، اما در زمان رسول خدا(صلّي اله عليه و آله و سلّم) پروردگار فرموده بود: اي پيامبر! در خانه ات و مسجد من را بر روی همه باز بگذار؛ چون من خواسته همه را می توانم اجابت کنم و من خدایی نیستم که کسی بیاید بگوید چيزي به من عطا كن و من بگویم: ندارم، بگذار بیاید و از این زبان نرم تو، کلام خدا را بشنود و معالجه شود و برگردد. پروردگار خواسته مثبت احدی را رد نمی کند. انبیا هم مسئولند که رد نکنند. ائمه طاهرین هم مسئولند که رد نکنند. چه سفره ای برای ما انداخته اند، و ما خودمان هم نمی دانیم، نمی فهمیم؟
مظلومیت امیرمؤمنان(علیه السلام)
امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از مرگ پيامبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) خیلی زجر کشید. عبارت «خیلی» که می گویم، یعنی واقعاً و بدون مبالغه، «خیلی». بگذارید از قول خودشان كه به تواتر از ايشان رسيده، بگویم. هنگامى كه شنيد كسى داد مى زد: «اَنَا مَظْلُومٌ»؛ من ستمديده ام. به او فرمود: «فَلْنَصْرخْ مَعَاً فَاِنِّى مَا زِلْتُ مَظْلُومَاً» بيا با هم فرياد كنيم كه من همواره مظلوم بوده ام. امام با اين كار، هم ناراحتى او را تسكين داد و هم مظلوميت خويش را اعلام فرمود كه من از زمان مرگ پيامبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) تا هم اكنون مظلوم واقع شده ام، و نيز در سخني فرمود: پروردگارا! قريش را رسوا ساز كه مرا از حقم ممنوع ساختند و خلافتم را غصب نمودند. و نيز از آن حضرت رسيده: من هميشه تحت فشار حكومت استبداد بوده ام و از آنچه حقم بود و سزاوار آن بودم، ممنوع گشتم .[8]
در اواخر حکومتش، وقتى كه پياپى برايش خبر مى آوردند كه لشكر معاويه بر شهرها دست يافته اند، آن حضرت از سستى ياران خود در جنگ با دشمنان و مخالفتشان با فرمان و تدبيرش، دلتنگ و آزرده گرديد و حضرت درحالي كه از شدت اندوه دلتنگ شده بود و مي ناليد، بر منبر مسجد كوفه رفت و در انتهاي سخنان عتاب آلودش به كوفيان گفت: «فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي اللَّهُمَّ مُثْ ! قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ»[9] خدایا! علی را از اين مردم بگیر و یکی دیگر را به این ها بده. مردم كوفه! شما از بس که مرا اذیت کردید، دعا مي كنم كه خدا دل هايتان را بسايد؛ مانند: نمکی که در آب ساييده شود.
مالک اشتر در روز روشن دید كه کنار درختي علی(علیه السلام) تک و تنها نشسته و زار زار دارد گریه می کند. گفت: علی جان! برای چی گریه می کنی؟ فرمود: از دست مردم به اندازه ریگ ها و تک تک پشم هايی که روی بدن گوسفندان است، به من ظلم شده است. دلم را آب کردید، خدایا! من را بگیر. مالک! امان از دست مردم، زبان مردم، قضاوت مردم، تهمت مردم، سستی مردم. با اين همه، همین مردم، روزی آمدند و در خانه اش را زدند. او كه دم درب آمد، آن ها گفتند: باغ ها، زراعت هايمان دارد می سوزد، آخر تو پیش خدا آبرو داری، دعا کن تا باران بیاید.
فکر می کنید این علی با مردم چه کار کرد؟ آيا گفت: به به، الان روز تلافی است. مردم نامرد! چشمتان کور؛ رنج بَکَشید. نه، چنين نبود و او آنان را از كرم خويش مأيوس نكرد. حضرت سرش را به داخل خانه برگرداند و حسن و حسين(عليهم السلام)صدا كرد و از آن ها خواست دعاهاي طلب باران را بخوانند. همين كه آن دو از دعا كردن فارغ شدند، به امر خداوند متعال، آسمان شروع به باريدن كرد.[10]
کرم و لطف خداوند
در روایات است که به طور كلي گريه از اثربخش ترين عبادات است كه هيچ پيمانه و وزني نمي تواند ارزش آن را بسنجد[11]
یک گریه در قرآن است که خداوند درباره آن می فرماید: «أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده:83). عارفان به من! از دو چشمانشان، مانند دو چشمۀ آب، اشک فیضان می کند. این گریه، گریه وصل به خداست. دومین گریه اي که کنار گریه برای خدا، از بزرگ ترين گریه هاست، گریه برای اباعبدالله الحسین(علیه السلام) است. این گریه را هم خدا انتخاب کرده. چکارش می شود کرد؟ به چه كساني داده؟ به شما. چیزی را از شما گرفته و این گریه را داده است؟ نه، آن را مجانی به شما داده، بهشت مجانی، آمرزش مجانی، شفاعت مجانی. چرا مجانی؟ چون کریم است. یکی که از او چيزي می خواهد، نمی تواند به او عنایت نکند. نمی تواند کسی به کریم بگوید كه او بخل مي ورزد. بخل در حریم کریم راه ندارد. نمی شود درباره كريم مطلق چنين گفت؛ چنان كه درباره حاتم كه شايد بشود گفت: یک قطره از یک ميلیارديم قطره، باز هم از یک ترلیارديم آن قطره از كرم خداوند، در کام حاتم طائی ریخته شده بود، نمی توان گفت که در او بخل وجود دارد.
حاتم مشرک بود كه مرد، ولی پیغمبر به او احترام می کرد. همیشه از او ذکر خیر می کرد. وقتی که در جنگ با قبیله طی، دختر حاتم اسیر شد. هرچند پسر حاتم توانست به شام فرار كند. وقتي دختر حاتم به اسارت به مدینه آورده شد، به پیغمبر گفت: یا رسول الله! من دختر حاتم هستم. پیغمبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فِی وَلَدِهِ»[12] باید احترام پدر در فرزندش حفظ شود. پس فرمود: تو آزادی. گفت من این آزادی را نمی خواهم. پیغمبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) فرمود: اگر مدینه بمانی، به کنیزی می برنت. گفت: نه، اگر می خواهی من را آزاد کنی، بقیه را هم آزاد کن. پیغمبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) فرمود: بقیه هم آزادند.[13]
در آن زمان ها، جوانی براي ازدواج با دختری به خواستگاري رفته بود. پدر كه با رئیس قبیله ای جنگ و دشمنی داشت، به این پسر گفت: مهریه دختر من، سر بریده حاتم است. جوان هم گفت: كه من می روم و برایت اين سر را می آورم. او به قبیله بنی تیم، قبیله حاتم، رفت. از یکی پرسید كه خیمه حاتم کجاست؟ آن فرد كه خود حاتم بود، بي آن كه خود را معرفي كند، آن جوان را به چادرش برد و به او گفت: جوان! اهل کجا هستی؟ جوان گفت: متعلّق به فلان قبیله ام. حاتم گفت: این جا برای چه چيزی آمدی؟ گفت: خواهشی از حاتم دارم. حاتم گفت: خواهشت چيست؟ جوان گفت: نمی توانم به شما بگویم و باید خودش را ببینم. سِری است. حاتم گفت: من امینم و سخنت را براي هیچ کس نقل نمي كنم و من می توانم دردت را دوا کنم. چی می خواهی؟
جوان گفت: خودش را باید ببینم. حاتم گفت: فرض کن خودش من هستم. این قدر این جوان محبت دید تا بالاخره به قول ما فريب محبت را خورد و راز خود را به حاتم گفت: راستش این است که من عاشق دختری شدم و خانواده اش او را به من نمی دهند مگر اين كهسر بریده حاتم را به عنوان مهر پيش آن ها ببرم. حاتم به او گفت: حالا تو مسافری و خسته ای، بنشین تا من شربت و ناني بياورم تا ميل كني، شب كه شد، من تو را راهنمایيت مي کنم كه بتواني بي سر و صدا سر حاتم را بُبري و با خودت بَبري. نیمه شب، حاتم جوان را بيدار كرد و کاردي به دست او داد و گفت: اگر مشکل تو با سر من حل می شود، این کارد و این هم سر من.
چه اشكالي مي شود به حاتم گرفت، جز اين كه بايد گفت: او كريم بود، و مقتضاي كريم بودن اين است. حاتم كه ديد جوان در انجام خواسته خود تعلّل مي كند، به او گفت: چرا بلند نمی شوی؟ جوان گفت: من از آن دختر، بلكه از همه دنیا گذشتم، حيف است كه به شما تلنگري بخورد و باید سالم بمانی.
ما هم در شب جمعه به در خانه كريم مطلق رفته و می خوانیم: «يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَريَِّه يَا بَاسِِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّه يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّه صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْر الْوَرَى سَجِيَّه وَ اغْفِرْلَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّه»[14]
البته، منهای دو گریه اي كه گفته شد و در واقع عطيه هايي که از جانب كريم است مطلق اند،پس گریه در مصیبت عزیزان را هم به ما اجازه داده اند، تا حدي كه به جزع و فزع نرسد. به جزع و فزع كه رسيد، دیگر خوب نیست فرد گریه کند.
منابع كرامت
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِيَ وسِعَتْ كُلَّ شَيٍ»اين فقره از دعاي كميل به ما مي گويد: تمام انسان هايی كه داراي سلسله خواسته های مثبت اند، بايد این خواسته ها را پیش کریم ببرند و آبروی شان را پیش بخیل نبرند؛ این خواسته ها را پیش افراد محدود نبرند. اصلاً پیش کسی نبرند؛ چرا كه خداوند متعال آن همه منبع کرم برای ما قرار داده است. براي درك اين منابع كرم، چند قضیه برای تان نقل مي کنم.
شب جمعه ساعات رحمت الهی است. به خدا قسم! این مطالبي را که من می گویم، از روی اعتقاد می گویم. به خدا قسم! من جبری مسلک نیستم. من اعتقادم نسبت به عمل انسان، هماني است که ائمه فرمودند. من جبری مسلک نیستم، اما خود خدا کارهایی را می کند که ظاهرش به شکل اختیار ماست. به خدا قسم! این لباس سیاه را خود او به ما پوشانده است. به خدا قسم! این اشک را خود او جاری کرده است. ما و گریه برای ابی عبدالله؟ ما کی هستیم؟ او کریم است و اين از كرم اوست. چه کار می کند اين کریم؟
این قضیه را پیغمبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) برای تان نقل می کند. حضرت می فرماید: شب معراج، رفیق و همسفر من، امین وحی جبرئیل(علیه السلام) بود. از جمله جاهایی که او من را بُرد و گرداند، بهشت بود؛ بهشتی که در قیامت آشکارش می کنند. در حال گشتن، دو قصر را دیدم نماکاری یکی از این قصرها، از جنس سبز بود و نماکاری یکیديگر از اين ها از جنس قرمز. به امین وحی گفتم: این دو قصر متعلّق به چه كسي است؟ جبرئیل (علیه السلام) گفت: یکی از آن ها متعلّق به حسن تو است و یکی هم متعلّق به حسین توست. گفتم: چرا به این رنگ ها؟ گفت: امّا حسن تو را زهر سختی می دهند و او به مرگ طبیعی نمی میرد و در هنگام مرگ رنگش به سبزی می گراید، اما حسین تو، در خون خودش می غلطد. خدا خواسته این دو نشانه را حفظ کند.[15]
پیغمبر به محض اين كه به این شکل خبر شهادت حسن و حسین خود را شنید، زار زار در معراج گریه کرد. خطاب رسید حبیب من! گریه تو برای من سخت است، گریه نکن! گریه نکن! گفت: خدایا! این محبت به بچه ها را مگر خودت به آدم نمی دهید؟ دلم می سوزد. درباره کریم دارم می گویم. گفت: حبیب من! اگر دلت می خواهد نسوزد، من پرونده شهادت حسن و حسین تو را ببندم و در برابرش، تو نباید در قیامت به یک نفر از امتت کار داشته باشی. از کل آن ها خودم حساب می کشم و از شفاعت دیگر خبری نیست و ما با هم معامله می ‍ کنیم. جواب را ببین. پيغمبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) گفت: مگر می شود که من دارا باشم و در قیامت از دارايي ام به فقیري ندهم. گفت: خدایا! اگر نور دو چشمم، زهرا، هم با این دو تا بچه کشته بشود، برنامه من را از امتم نگیر!
ما این جا بايد ثابت قدم بمانیم و پیش خدا بمانیم که او هر خواسته مثبت ما را برآورده می کند. پیش پیغمبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) و پیش علی(علیه السلام) بمانیم. کنار در خانه زهرا(عليها السلام) بمانیم. پیش اباعبدالله(علیه السلام) بمانیم. به آن ها اجازه دادند هر مشکل ما را حل کنند؛ خواسته های مثبت ما را برآورده کنند.
درخرابه شام نشسته اند. روز است و هر کسی در گوشه ای سر به دیوار دارد و آرام آرام دارد گریه می کند. خانمی كه خیلی با ادب هم بود، یک دیگ بزرگ غذا آورد و آرام پرسید: بزرگ شما کیست؟ زینب کبری آمد. و گفت: چكار داريد؟ آن زن گفت: مقداري غذا آوردم. زینب کبری خیلی آرام فرمود: قانون دین ما صدقه گرفتن را بر ما حرام کرده. آن زن گفت: خانم! اين صدقه نیست؛ بلكه نذر است. من در اصل اهل شام نیستم. من بچه چهار ساله بودم كه مریض شدم. لمس شدم. همان طوري ماندم و معالجه نشدم. یک روز مادرم با عصبانیت به پدرم گفت: این گوشت افتاده را بردار و ببر در خانه علی، يا بگو دمي بزند تا او خوب بشود یا بمیرد به خانه نيايد.
خانم! خدا امید هیچ مادری را ناامید نکند. من را برد و روی خاک کوچه خواباند و در زد. علی آمد و در را باز کرد. پدرم گفت: آقا! مادرش خیلی ناراحت است و من نمی خواهم مزاحم شما بشوم. گفت: یا بمیرد یا خوبش کنید. پدرم که اين سخن را به حضرت گفت: او سرش را به داخل خانه برگرداند و صدا زد: حسین من! بیا. خانم! آن وقت حسین پنج سالش بود كه آمد دم درب. علی به او گفت: پسرم! خدا بنا ندارد نَفَس تو را برگرداند. نگاهی به این بچه بینداز و خوبش کن. خانم! حسین نگاهي به من کرد و من الآن پنجاه سال است كه دارم زندگی می کنم.
حجت الاسلام و المسلمین انصاریان
________________________________________
[1] . ص:87
[2] . تكوير:28
[3] . شيخ كليني، كافي، ج2، ص599 ـ بيهقي، سنن كبري، ج10، ص9
[4] .سعدی
[5] .لقمان:13
[6] نساء:48
[7] .توبه:6
[8] . مكارم شيرازي، ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه، ج2، ص546 به نقل از شرح ابن ابي الحديد، ج9، ص305
[9] .نهج البلاغه،خطبه25
[10] . مدينه المعاجز، ج3، ص395
[11] . شيخ كليني، كافي، ج2، ص481
[12] . ابن طيفور، بلاغات النساء، ص17، به روايت حضرت فاطمه(عليها السلام)
[13] . حايري، شجره طوبي، ج2، ص400
[14] . شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج2، ص921
[15] . علامه مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص145

 


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 13 اسفند 1394نظر دهید »

راههای محبوبیت عندالله
وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از حضرت عیسی بن مریم علیهما السلام روایت می کنند که به حواریونشان فرمودند: «تحببوا الی الله و تقرّبوا عليه ».[1] این چند روزی که در دنیا هستید بیایید خود را محبوب خدا کنید و خود را به مقام قرب حضرت او برسانید. معلوم می شود که محبوبیت و مقرّب شدن انحصاری نیست. اگر انحصاری بود انبیا خدا مردم را به این دو حقیقت دعوت نمی کردند. محبوب شدن و مقرّب شدن هم راه دارد. راهش را قرآن کریم ترسیم کرده، روایات و اخبار هم در این زمینة بسیار با ارزش مردم را راهنمایی فرموده اند. برای نمونه برایتان عرض می کنم.
آنهایی که محبوب خدایند
در آیات قرآن که دقّت می کردم، دیدم خدای متعال به ده گروه اعلام محبّت فرموده، یعنی صریحاً و علنی فرموده من عاشق و علاقه مند و دوستدار اینها هستم. زیبایی کار قرآن مجید این است که این ده طایفه را با صفات مثبت ستوده، تعریف کرده و به عبارت ساده تر علّت محبّت خدا را به آنها بیان کرده است. خدا هم به کسی محبّت پیدا کند، علاقه مند شود، دوستدار کسی شود، رحمتش را، فضلش را، احسانش را، غفرانش را، عفوش را به طوری که از آیات قرآن استفاده می شود، خرج او می کند. اینقدر هم در این زمینه مسائل مهمی مطرح است در قرآن و روایات که واقعاً انسان خودش را در مقابل یک دریای بی ساحل می بیند. اهل دل، در تاریخ زندگیشان که در رأس آنها انبیا و ائمة طاهرین علیهم السلام هستند، از خدا می خواستند که در قیامت برای یک بار آنها را مورد عتاب قرار ندهد. حالا تلخی عتاب را آنها درک می کردند، که وجود مقدّسی مثل پروردگار عالم که هر نوع لطفی را در حق هر انسانی دارد، بیاید روز قیامت انسان را یک بار مورد عتاب قرار دهد که تو از همة سرمایه های لطف من بهره مند بودی، در هشتاد سال عمرت در فلان لحظه برای چه از من غافل شدی؟ این یک کیفیت عتاب. خب کمترین عذاب برای چه مقدار گناه است؟ امام چهارمعلیه السلام در گفتارشان دارند، فقط به خاطر یک گناه معمولی نه کبیره، به خاطر یک گناه معمولی، اینها فقط عظمت معرفت اینها را به حقایق نشان می دهد، می گوید به خاطر یک گناه معمولی اگر عمر روزگار مرا زنده بدارد، آب خوردن مرا به انواع مواد متعفّن مخلوط کند و نان من را با خاکستر سوخته مخلوط کند، بدترین لباس خشن را به من بپوشاند و درِ حلّ همة مشکلات را به روی من ببندد، جبران آن گناهی که نسبت به تو کردم نخواهد شد. نسبت به عظمت تو، آقایی تو، الطاف تو، محبّت های تو، آن وقت یک نفر در این همه طوفان، در این همه غفلت، میان این همه گناه و گناهکار، بیاید خودش را محبوب خدا کند. فکر کنید این محب با این محبوب چه خواهد کرد؟ چه معامله ای خواهد کرد؟ من الآن متحیّرم کدام نقطة برخورد این محب را به محبوب برایتان بگویم. یک نمونه اش را از متن قرآن می گویم. سورة مبارکة رعد؛ لحظة اوّلی که محبوبان وارد محشر می شوند، چه محشری؟ اوّل باید اینها را ارزیابی کرد تا ارزش برخورد محب را به محبوب فهمید. اصلاً این ارزیابی امکان درک کردن و احساس کردنش نیست. محشر کجاست؟ آن جایی است که دارای فزع اکبر است. یعنی ترسی عارض اهل محشر می شود که از آن ترس شدیدتر امکان ندارد. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می فرمایند: اهل محشر اگر به اندازة کف پا جا پیدا کنند بایستند که عرق بدن ها تا زیر چانة شان دارد غل غل می کند آدم های راحتی هستند، اگر جا پیدا کنند. آن وقت قرآن می گوید: اینان در آن گیر و دار فزع اکبر، حرارت زمین، عرق غل غل زن تا کنار چانه، وقتی وارد می شوند، «والملائکة يدخلون عليهم من کل باب».[2]فرشتگان من از پیش رو، پشت سر، دست راست، دست چپ، بالای سر، به امر من وارد بر آنها می شوند، اوّلین حرفی که فرشتگان به آنها می زنند این است: «سلام عليکم».[3]این سلام، سلام لفظی نیست. سلام قیامت یعنی امنیت، آرامش، راحتی، رفاه، لذّت. سلام بر شما، یعنی امنیت برای شماست، رفاه، شادی، دلخوشی، برای چه؟ «بما صبرتم».[4]به خاطر اینکه شما در دنیا وجود خودتان را در دین داری به هر قیمتی که بود نگه داشتید. طناب خیلی انداختند، نرفتید. زنجیر خیلی انداختند، نرفتید، پول خیلی نشانتان دادند، نرفتید. اسباب شهوت خیلی نشانتان دادند نرفتید. مقام خیلی نشانتان دادند، نرفتید. چون دیدید رفتن همان و از دست دادن دین همان. «سلام عليکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار».[5] نیکوست این خانة آخرت برای شما. یعنی شما فزع اکبر ندارید. حرارت ندارید. گرمای هوا ندارید. جا تنگی ندارید. حالا این «بما صبرتم».[6]را جلد دوم کتاب با عظمت کافی این جور نقل می کند: فرشتگان از همه طرف به آنها اعلام امنیت می کنند، راه می افتند طرف بهشت. نه جاده شان به بهشت طولانی است که بخواهند سالها و ماهها و هفته ها بروند و نه قدمشان کُند است که یک جاده کوتاه را با تأنّی حرکت کنند. قدم اوّل را که بر می دارند دم در بهشتند. زمین زیر پایشان رد می شود، نمی دانم. بهشت را به محضر مبارکشان می آورند، نمی دانم. «و اذا الجنة ازلفت».[7] نمی دانم. سرعت در وجودشان شدید است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: زمان بیرون آمدن از قبر تا رسیدن به بهشت از زدن صاعقه از ابر و خاموش شدن کمتر است. بالاخره این از آثار محبّت خداست. امام صادق علیه السلام می فرمایند: یک گروه از ملائکه دم در بهشت جلویشان را می گیرند. کجا؟ اینجا پنج تا دادگاه دارد که در روایات بر اساس آیات قرآن بیان شده است. کجا؟ هیچ دادگاهی را ندیده، هیچ قاضی را ندیده، هیچ ورقی از پرونده تان را کسی ندیده، کجا؟ چه کسی هستید؟ جواب می دهند: ما همان هایی هستیم که هر بندی به گردن ما انداختند برای اینکه ما را از مدار دین بیرون ببرند، بند را پاره کردیم و انداختیم گردن خودشان. فرشتگان، کنار می روند و با احترام می گویند حق شماست. این بهشت شایستة شماست. برویم سراغ قرآن ببینیم راه محبوبیتی که قرآن پیشنهاد می کند چیست؟ آیات در سورة مبارکة آل عمران است، بعد از آن هم فکر می کردم یکی از این آیات را که بخواهم برایتان توضیح دهم، عمقی توضیح دهم، خواندن و شنیدن این آیات آدم را مست می کند، اگر آدم برسد به حقایقی که در این آیات است، در قیامت چه حالی به او دست می دهد، خدا می داند. «واطیعوا الله و الرسول لعلکم ترحمون ».[8] خدا را اطاعت کنید، پیامبر را اطاعت کنید برای این که به رحمت برسید. برادران اهل علم می دانند «لعل» در سخن عرب در جملة مثبت به معنی شاید نیست. معنی یقینی دارد. بعضی از بزرگترین ادیبان عرب هم «لام» سر «عل» را که شده «لعل»، «لام» سببیت می دانند. ترکیب آیه هم مثبت است. یعنی ادات نهی مثل «لیس، لا، ما» در آیه نیست. از خدا اطاعت کنید. نسخة خدا هم قرآن است. از پیامبر اطاعت کنید، برای چه؟ برای اینکه به رحمت خدا برسید. یعنی راه رسیدن به رحمت خدا اطاعت از خدا و پیامبر است. به یک کشاورزی گفتم: از خدا اطاعت می کنی؟ درآمدش هم کم نبود. گفت: نه. در امر کشاورزی در اطاعت از خدا وقتی محصولاتم را درو می کنم، لنگم. می گفت نمی دانم چه کار کنم. گفتم: خب اطاعت کن. گفت: آخه وقتی گندمها، جوها و چغندرها را درو می کنم، می بینم سیصد میلیون تومان است. آن وقت می گویند زکات بده. من می خواهم زکات این گندمها و جوها را بدهم، حدود هشتاد میلیون تومان می شود. خمس چغندرها را بدهم، کم کم سالی که محصول چغندر خوب است، شصت میلیون باید خمس بدهم، پایم جلو نمی رود. خیلی راحت گفت: من مطیع خدا نیستم. گفتم: جهنّم را چه کار می کنی؟ گفت نمی دانم. گفتم خب بدان می روی جهنّم. قرآن مجید می گوید: اطاعت خدا را تکه تکه نکنید که بگویی نمازش خرجی ندارد، می خوانم. خمسش را چون باید پول بدهم نمی دهم. روزه اش چون خرجی ندارد می گیرم، زکات چون باید پول بدهم نمی دهم. اگر می خواهی مطیع خدا باشی با خدا صاف باش. همه جا مطیع خدا باش. این قطعه قطعه کردن اطاعت کار بسیار زشتی است. پروردگار عالم یهودیان را در قرآن سرزنش می کند به خاطر قطعه قطعه کردن احکام الهی که نشستند احکام را ارزیابی کردند. گفتند این مقدار خرجی ندارد، انجام می دهیم. این مقدار که خرج دارد دور می ر یزیم. «نَبَذَ».[9]، احکام مرا دور ریختند. خدا را همه جا و در همه چیز اطاعت کنید. رسول خدا را همه جا و در همه چیز اطاعت کنید. چه قدر پیامبر اصرار کرد بعد از مرگ من اگر می خواهید گمراه نشوید به قرآن و اهل بیت من مراجعه کنید. الآن بیش از یک میلیارد مسلمان اصلاً کاری به کار اهل بیت ندارند. نه یک مسأله از آنها عمل می کنند. نه یک حکمی از آن عمل می کنند. نه به فقه آنها عمل می کنند. هیچ کاری به اهل بیت ندارند. خب این که نشد اطاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. «لعلکم ترحمون».[10] تا مورد رحمت قرار بگیرید. می خواهید دستتان به رحمت خدا برسد؟ از خدا و پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم اطاعت کنید. یک کسی یک وقت درِ باغش باز بود، باغ آبادی هم داشت. رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم آمدند رد بشوند، صاحب باغ بین مدینه و قبا، به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تعارف کرد. گفت: آقا یک قدمی در این باغ ما بگذار. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم وارد باغ شد. یک چشمة آبی در آن باغ بود. خب مدینه از نظر آب مشکلی ندارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یک نگاه به آن چشمة آب کردند. فرمودند من در این چشمه تجدید وضو کنم. از آب آن چشمه وضو گرفتند. صاحب باغ هم از خوشحالی داشت دق می کرد. قدم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، وضو گرفتن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، پیش خودش گفت صد برابر قیمت این باغ را به من بدهند، یک درختش را نمی فروشم. این باغ دیگر برکت گرفت. گذشت، خودش یک روز صبح، بعد از نماز صبح، آمد خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، گفت: آقا می خواهم این باغی که آمدید در آن قدم گذاشتید، وضو گرفتید، هدیه کنم به شما. فرمودند من نمی خواهم. برادرانم انبیاء خدا نسبت به کل ظواهر دنیا یک روح بسیار آرام و بی قیدی داشتند. خودش پرسید، گفت چه کار کنم؟ فرمودند: دیشب یک آیه به من نازل شده، به این آیه عمل کن؛ «أنفقوا من ما جعلکم مستخلفين فيه».[11] آن چیزی که اضافه دارید در راه خدا انفاق کنید. گفت: یا رسول الله، واقعاً هم این باغ در زندگی من اضافه است. تمام درآمدش می ماند. من به این آیه بخواهم عمل کنم چه کار کنم؟ فرمودند: قوم و خویش فقیر دارید؟ گفت: بله دارم. گفت: بده به آنها. گفت: چشم. این راه رسیدن به رحمت خداست. خدا نکند در باطن انسان قید و بندهایی باشد که وقتی خدا و پیامبر از انسان اطاعت بخواهند، امتناع از اطاعت کنیم. این بدترین بیماری است. یعنی بیماری ای که ابلیس را برای ابد دچار لعنت خدا کرد. خب در این آیه دو مسأله بود. «اطيعوا الله و الرسول لعلکم ترحمون. سارعوا الی مغفرة من ربکم و جنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقين».[12]بشتابید، عجله کنید، بدوید به جانب آمرزش خدا و بهشت که پهنای آن پهنای آسمانها و زمین است. مساحت آسمانها برای کسی تا به حال روشن شده است؟ نه، تا ده هزار سال دیگر روشن می شود؟ قطعاً نه. تا قیامت روشن می شود؟ نه. مساحت آسمانها و زمین، مگر به این راحتی است، به این سادگی است. ستاره ای است به نام ولگا، که خیلی هم با منظومة ما فاصله ندارد. یعنی دیوار به دیوار منظومه است. کسی بخواهد نزد آن ستاره برود و برگردد ثانیه ای سیصد هزار کیلومتر برود، یک میلیون و ششصد هزار سال می کشد که برود و برگردد. دیوار به دیوار ماست. من چند بار مقالات دانشمندان را راجع به این ستاره نگاه کردم. از بس برایم جالب بود. این ستارة دیوار به دیوار ما نوشتند اگر خورشید، مریخ، زمین، زهره، عطارد، زحل، اورانوس، نپتون، پولوتون را که آخرین ستارة منظومة ماست که هشتاد و سه سال یک بار دور خورشید می گردد، چون فاصله اش زیاد است این مجموعه را بدون این که کوچک کنند، خودش را بردارند ببرند، یک گوشة این ستاره جا می گیرد. و از این ستاره در این راه شیری تا حالا صد میلیون عدد شماره کردند، در کهکشان یعنی همین راه شیری. از این کهکشان الآن هم صحبت پانصد میلیون عدد است. به جانب این بهشت که پهنایش، پهنای آسمانها و زمین است، بشتابید. اما بندگان من، من این مغفرت و این بهشت را «اعدت للمتقين».[13]داده ام برای اهل تقوا آماده کنند. خب متّقین چه کسانی هستند؟ «الذين ينفقون فی السراء و الضراء».[14]آنانی هستند که هنگام دارایی و تنگدستی انفاق می کنند. اخلاق انفاق دارند. کاری به این ندارند که پول دارند یا ندارند. دارند انفاق می کنند، کم هم دارند انفاق می کنند. «و الکاظمين الغيظ».[15] نمی گوید عصبانی نمی شوند. ولی می گوید وقتی عصبانی می شوند خشمشان را فرو می خورند. «و العافين عن الناس».[16] گذشت می کنند، آنجایی که جای گذشت است. «و الله یحب المحسنین».[17] من عاشق مردم محسن هستم. محسن کیست؟ مطیع خدا، پیامبر، شتاب کننده به مغفرت، شتاب کننده به بهشت، انفاق کننده در دارایی و نداری، فرو برندة خشم، گذشت کنندة از مردم. هفت تا شد.
« هفت شهر عشق را عطار گشتما هنوز اندر خم یک کوچه ایم ».[18]
این راه محبوبیت. از عدم محبوبیت تا محبوبیت هفت قدم است. در قرآن هم ترسیم شده است.«برحمتک يا أرحم الراحمين»
حجه الاسلام و المسلمین انصاریان
________________________________________
[1].تحف العقول/ص44
[2].رعد/آيه23
[3].رعد/آيه24
[4].همان
[5].همان
[6].همان
[7].تكوير/آيه13
[8].آل عمران/آيه132
[9].بقره/آيه 101
[10].آل عمران/آيه132
[11].حديد/آيه7
[12].آل عمران/آيه132-133
[13].آل عمران/آيه133
[14].آل عمران/آيه134
[15].همان
[16].همان
[17].همان
[18].مثنوي معنوي

 


موضوعات: بدون موضوع
   پنجشنبه 13 اسفند 1394نظر دهید »


شش حیوان که پیامبر(ص) کشتن آنها را منع کرد

امام صادق(ع) روایت کردند که حضرت رسول اکرم(ص) فرمود: از کشتن زنبور عسل، مورچه، قورباغه، گنجشک، شانه به سر و پرستو بپرهیزید.
امام صادق(ع) روایت کردند که حضرت رسول اکرم(ص) فرمود: از کشتن زنبور عسل، مورچه، قورباغه، گنجشک، شانه به سر و پرستو بپرهیزید.

زنبور عسل را به این سبب که پاکیزه می‌خورد و پاکیزه پس می‌دهد، حیوانی است که خدای ارجمند به او وحی کرد و حیوانی است نه از جن و نه در شمار انسان.

مورچه به این دلیل که مردم در روزگار حضرت سلیمان‌ بن‌ داوود(ع) به قحطی گرفتار شدند، پس هنگامی که به سوی نماز باران خواهی می‌رفتند، مورچه‌ای را دیدند که روی دو پای خود ایستاده دست‌هایش را به سوی آسمان بلند کرده و می‌گوید: “خدایا، ما آفریده‌ای از آفریدگان تو هستیم و از فضل تو بی‌نیاز نیستیم، ما را از نزد خود روزی ده و ما را به گناهان کم‌خردان آدمی زادگان بازخواست منما.”
پس سلیمان به مردم گفت: به خانه‌هایتان برگردید که همانا خدای فرازمند بر اثر دعای دیگران به شما آب داد.

قورباغه بدین رو بود که چون بر ابراهیم(ع) آتش برافروختند، همه جانداران زمین به خدای بزرگ و ارجمند شکایت کردند و از او خواهش کردند که بر آتش آب بریزند، خدا به هیچ یک از آنان اجازه نداد مگر قورباغه که دو سوم پیکر قورباغه در انجام این کار سوخت و تنها یک سوم از پیکرش سالم ماند.

شانه به سر (هدهد) به این دلیل بود که او راهنمای سلیمان(ع) به کشور بلقیس بود.

گنجشک به این دلیل که یک ماه راهنمای حضرت آدم(ع) از سرزمین سراندیب به سرزمین جده بود.

و اما پرستو به این سبب که گردش او در آسمان به دلیل اندوه خوردن بر ستم‌هایی است که روا داشتند و عبادت او خواندن «سوره حمد» است و آیا نمی‌بینید که او می‌گوید: «ولااضالین».

منبع: الخصال المحمودة والمذمومة(صفات پسندیده و نکوهیده)، جلد 1، ص 448-451 نوشته شیخ صدوق(ره)

 


موضوعات: بدون موضوع
   چهارشنبه 12 اسفند 1394نظر دهید »

قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها کجاست؟
پرسش:برخی معتقدند قبر شریف حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در مسجد النبی است و برخی
پاسخ:
بر اساس روایات متعدد[1]، خود حضرت فاطمه تصمیم گرفته بودند که قبرشان مخفی بماند و از همین رهگذر بود که علی بن ابی طالب علیه السلام فاطمه را در تاریکی شب به خاک سپرد و قبرش را مخفی نمود. و برای اینکه دشمنان نتوانند موضع حقیقی قبر را تشخیص دهند صورت چهل قبر تازه در مدینه احداث کرد تا کاملا در اشتباه واقع شوند. گر چه خود حضرت علی (ع) و فرزندان حضرت زهرا علیهاسلام،جایگاه دفن حضرت زهرا (س) را می دانستند ولی سفارش های فاطمه (س) در مورد اخفاء قبر به طوری جدی و مؤکد بود که هیچ یک از آنان حاضر نشدند آن را معرفی کنند حتی کاری نکردند که از آثار و قرائن موضع قبر شناخته شود. ائمه اطهار هم یقینا از موضع قبر مطلع بودند ولی اجازه نداشتند که این سر الهی را آشکار سازند.
ولی در عین حال اهل تحقیق از آن صرف نظر نکردند؛ و بعضی از نقاط را به عنوان محل دفن حضرت زهرا سلام الله علیها (با توجه به قرائن و شواهد) معرفی نموده اند.
1ـبعضی گفته اند در روضه رسول خدا (یعنی ما بین بیت پیامبر رسولخدا (ص) تا منبر ایشان) مدفون است.
مجلسی از محمد بن همام نقل کرده که گفت: علی (علیه السلام) فاطمه را در روضه پیامبر مدفون ساخت ولی آثار قبر را بکلی از بین برد. باز مجلسی از فضه کنیز زهرا (س) روایت کرده که در روضه رسول خدا (ص) بر فاطمه نماز خواندند و همانجا مدفون شد.
شیخ طوسی می فرماید: ظاهرا فاطمه (س) را در روضه پیغمبر دفن کرده اند و از جمله شواهدی که می توان برای این احتمال اقامه کرد حدیثی است که از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمود بین قبر من و منبرم روضه ای است از روضه های بهشت. و امام صادق فرمود چون قبر فاطمه صلوات الله علیها بین قبر و منبر پیغمبر است و قبر حضرت فاطمه باغی است از باغهای بهشت.[2]
شاهد دوم اینکه نوشتند علی علیه السلام در روضه پیغمبر بر فاطمه نماز خواند سپس پیغمبر را مخاطب ساخت و فرمود:«سلام من و دخترت که در جوارت مدفون گشته است بر تو باد یا رسول الله».
2ـاحتمال دوم: مجلسی، از ابن بابویه نقل کرده که فرمود: نزد من به صحت رسیده که فاطمه (س) را در خانه اش مدفون نمودند بعد از آنکه بنی امیه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه در مسجد واقع شد. در این زمینه روایات زیادی هم داریم[3].
3ـاحتمال سوم: صاحب کشف الغمه می نویسد:«مشهور آناست که فاطمه علیها سلام را در بقیع دفن کردند».[4]
در میان سه احتمال، احتمال اول و دوم دارای قرائن بیشتری است.
در هر حال آن حضرت وصیت کردند تا قبرشان مخفی بماند و این کار را به عنوان اظهار مخالفت و نشان دادن مظلومیت خود در برابر خلفاء انجام دادند.
» گالري تصاوير: قبرستان بقيع

[1]- بحار الانوار، ج 43، ص 191 و 178 و 214. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 362،- دلائل الامامه ص 42.
[2]- بحار الانوار، ج 43، ص 185.
[3]- معانی الاخبار: 267/1.
[4]-بانوی نمونه اسلام، ابراهیم امینی، ص 200 تا ص 202.


موضوعات: بدون موضوع
   چهارشنبه 12 اسفند 1394نظر دهید »

1 ... 77 78 79 ...80 ... 82 ...84 ...85 86 87 ... 328

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو