عهدی که با خدا بسته ایم

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنى ءَادَمَ أَن لَّا تَعْبُدُواْ الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكمُ‏ْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ(60) وَ أَنِ اعْبُدُونىِ هَاذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ(61- یس)

اى فرزندان آدم! آیا با شما عهد نبستم كه شیطان را بندگى نكنید كه او براى شما دشمن آشكارى است؟ و گفتم كه مرا بندگى كنید كه این، راه مستقیم است.

روی صحبت این آیه با مجرمین است که با توبیخ آنها را به یاد عهدی می اندازد که به آن بی توجهی کردند و در دام دشمنی معروف به نام شیطان افتاده و از راه مستقیم خارج شدند.

علت این که خداوند مجرمین را به عنوان بنى آدم خطاب كرده این است كه دشمنى شیطان با این عده که باعث انحراف و هلاکت اینها شد روی غرض خاصى نسبت به آنها نبوده؛ بلكه به این دلیل بوده كه آنها فرزندان آدم بودند. و این دشمنى در روز اول آن جا بروز كرد كه مامور به سجده بر آدم شد و زیر بار نرفت و استكبار كرد. نتیجه‏اش هم این شد كه از درگاه خدا رانده شد و از آن روز با فرزندان آدم(ع) نیز دشمن گردید و همه را تهدید كرد.(1)

متن عهدنامه را هم در آیه بازگو کرده است: شیطان را عبادت و پرستش و اطاعت نكنند و تنها خداوند متعال را پرستش و عبادت کنند. منظور از «عبادت كردن و پرستیدن شیطان»، اطاعت و پیروی از وسوسه های اوست.

اما اینکه ما کی و کجا این عهد را با خدا بستیم مفسران نظرات گوناگون داده اند که به نظر می رسد این عهد همان عهدی است که در عالم فطرت بین انسان و خدای او منعقد شد و اگر روی آن را با غبار غفلت و معصیت نپوشانده باشد هر لحظه که به آن توجه کند به یاد آن عهد می افتد.(2)
دست و پای مجرمین به آن گناهانی كه با آن انجام داده‏اند شهادت مى‏دهند؛ مثلا دستها به آن گناهانى شهادت مى‏دهد كه صاحب دست به وسیله آن‏ مرتكب شده؛ مانند سیلى‏هایى كه به ناحق به مردم زده، اموالى كه به ناحق تصرف كرده، نوشته هایی كه به ناحق نوشته و امثال آن و پاها نیز به آن گناهانى شهادت مى‏دهند كه صاحبشان با آنها انجام داده؛ مانند قدم‏هایى كه به سوى مجلس گناه و برای انجام معصیت، خیانت، ظلم، فتنه‏انگیزى و امثال آن برداشته است

خلاصه اینکه منشأ انحراف و تباهی ما بی توجهی به آن عهدی است که با خدا بسته ایم و نتیجه این بی توجهی هم چیزی نیست جز افتادن در دام شیطانی که بر تباه کردن ما قسم یاد کرده است.(3)

روزی که دست حرف می زند و پا شهادت می دهد

الْیَوْمَ نخَْتِمُ عَلىَ أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكلَِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَ تَشهَْدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كاَنُواْ یَكْسِبُونَ(65- یس)

امروز بر دهان‏هایشان مُهر سکوت می زنیم و دست‏هایشان با ما سخن مى‏گویند و پاهایشان به اعمالى كه همواره مرتكب مى‏شدند، گواهى مى‏دهند.

براساس این آیه،دست و پای مجرمین به آن گناهانی كه با آن انجام داده‏اند شهادت مى‏دهند؛ مثلا دستها به آن گناهانى شهادت مى‏دهد كه صاحب دست به وسیله آن‏ مرتكب شده؛ مانند سیلى‏هایى كه به ناحق به مردم زده، اموالى كه به ناحق تصرف كرده، نوشته هایی كه به ناحق نوشته و امثال آن و پاها نیز به آن گناهانى شهادت مى‏دهند كه صاحبشان با آنها انجام داده؛ مانند قدم‏هایى كه به سوى مجلس گناه و برای انجام معصیت، خیانت، ظلم، فتنه‏انگیزى و امثال آن برداشته است.(4)

ازهمین جا روشن مى‏گردد كه هر عضوى به عمل مخصوص به خود شهادت مى‏دهد و نام دست و پا در آیه شریفه از باب ذكر نمونه است و گرنه چشم و گوش و زبان و هر عضو دیگر نیز به كارهایى كه به وسیله آنها انجام شده،شهادت مى‏دهند.(5)

زنده و مرده در فرهنگ قرآن
الله خدا

لِّیُنذِرَ مَن كاَنَ حَیًّا وَ یحَِقَّ الْقَوْلُ عَلىَ الْكَافِرِینَ(70- یس)

قرآن برای آن است تا كسانى را كه زنده‏اند هشدار دهد و فرمان عذاب بر كافران محقق و ثابت شود.

از تقابلی که در این آیه بین «حیّ؛ زنده» و «کافر» وجود دارد معلوم می شود که این عبارت در واقع این بوده است که برای رعایت صنایع ادبی به این شکل درآمده است آن عبارت این بوده: قرآن مومن را چون زنده است از نافرمانی و عذاب الهی هشدار می دهد ولی برای کافر که مرده است اثری ندارد و عذاب در انتظار اوست.

این همان حیات و مرگ معنوى است كه از مرگ و حیات ظاهرى به مراتب برتر و فراتر است و آثار آن گسترده‏تر و وسیعتر. این حیات و زندگى مختص انسانی است که به معنى «نفس كشیدن» و «غذا خوردن» و «راه رفتن» نیست؛ زیرا اینها اموری اند که در همه حیوانات یافت می شوند. حیات انسانى شكوفا شدن گلهاى عقل و خرد و ملكات برجسته در روح انسان و تقوى و ایثار و فداكارى و تسلط بر نفس و فضیلت و اخلاق است، و قرآن پرورش دهنده این حیات در وجود انسانهاست.(6)

نتیجه اینکه در فرهنگ قرآن مومن زنده است و کافر مرده؛ مومن حق را می بیند و می شنود و در قلب و اندیشه او اثر کرده و در عمل او ظاهر می شود اما کافر و کسی که منکر دین است چون مرده است؛ کر است و کور است و قلب و اندیشه اش هیچ تاثیری از قرآن و کلام حق نمی پذیرد.(7)

فراموشی قیامت را ساده نگیرید!

إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدُ بِمَا نَسُواْ یَوْمَ الحِْسَابِ(26- ص)

بى‏تردید كسانى كه از راه خدا منحرف مى‏شوند، چون روز حساب را فراموش كرده‏اند، عذابى سخت دارند.

در این فراز، قرآن کریم به این حقیقت اشاره مى‏كند كه گمراهى از مسیر حق ناشی از فراموشى قیامت است و نتیجه‏اش عذاب شدید الهى است.
اینکه در فرهنگ قرآن مومن زنده است و کافر مرده؛ مومن حق را می بیند و می شنود و در قلب و اندیشه او اثر کرده و در عمل او ظاهر می شود اما کافر و کسی که منکر دین است چون مرده است؛ کر است و کور است و قلب و اندیشه اش هیچ تاثیری از قرآن و کلام حق نمی پذیرد

بر اساس این آیه فراموشى روز قیامت سرچشمه گمراهی ها است و هر گمراهى، آمیخته با این فراموشكارى است. این اصل، تاثیر تربیتى توجه به معاد را در زندگى انسانها روشن مى‏سازد.

روایاتى كه در این زمینه در منابع اسلامى وارد شده بسیار قابل دقت است. از جمله حدیث معروفى است كه هم از پیغمبر گرامى اسلام صلی الله علیه و آله و هم از امیرالمؤمنین على علیه السلام نقل شده كه فرمودند: «اى مردم! وحشتناكترین چیزى كه از ناحیه آن بر شما مى‏ترسم دو چیز است: پیروى از هوای نفس و آرزوهاى دور و دراز است؛ اما پیروى از خواهش نفس، شما را از حق باز مى‏دارد و آرزوهاى دور و دراز قیامت را از یاد شما می برد.»(8)

دو دلیل عقلی بر وقوع قیامت

وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنهَُمَا بَاطِلًا ذَالِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُواْ فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ(27) أَمْ نجَْعَلُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ كاَلْمُفْسِدِینَ فىِ الْأَرْضِ أَمْ نجَْعَلُ الْمُتَّقِینَ كاَلْفُجَّارِ(28- ص)

و ما آسمان و زمین و آنچه را كه میان آنهاست، بیهوده نیافریده‏ایم؛ این پندار كافران است. پس واى بر آنان كه منکر آتش دوزخند. آیا كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته انجام داده‏اند مانند مفسدان در زمین قرار مى‏دهیم یا پرهیزكاران را چون بدكاران؟!

قیامت زمین

در این آیات دو دلیل بر وجود و یا ضرورت وجود قیامت اقامه شده است:

یکی اینکه اگر قیامتی نباشد وجود این جهان مادی باطل و بیهوده خواهد بود چون هدفی برای بودنش وجود نخواهد داشت. اینکه موجوداتی خلق شوند و از آسمان و زمین این عالم استفاده کنند و بعد هم هیچ به هیچ این نظام یک نظام بی هدفی خواهد بود که ساحت قدس الهی از چنین بیهوده کاری و عمل لغوی مبراست.(9)

دیگر اینکه اگر قیامتی نباشد و محکمه عدل و پاداش و عقابی برپا نشود آنگاه کسی که در این دنیا بد بود و بد عمل کرد فرقی با آنکه خوب بود و خوب عمل کرد تفاوتی نخواهد داشت و این از نظر وجدان پذیرفته شدنی نیست.

برای اینکه این دو اشکال جدی پیش نیاید عقل حکم می کند که باید پس از این عالم عالمی باشد که هم هدف این دنیا در آن محقق شود و هم تفاوت بین متقی و فاجر روشن شود.(10)

آنچه که ابلیس را ملعون ابد کرد

قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَىَّ أَسْتَكْبرَْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِینَ(75) قَالَ أَنَا خَیرٌْ مِّنْهُ خَلَقْتَنىِ مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِینٍ(76) قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَْا فَإِنَّكَ رَجِیمٌ(77) وَ إِنَّ عَلَیْكَ لَعْنَتىِ إِلىَ‏ یَوْمِ الدِّینِ(78- ص)

خداوند متعال فرمود: اى ابلیس! چه چیز مانع شد بر مخلوقى كه من آفریدم سجده نكنی؟ تكبر ورزیدى، یا بالاتر از آن بودى كه فرمان سجود به تو داده شود؟ ابلیس [گزینه اول را انتخاب کرد و] گفت: من از او (آدم) بهترم، چرا كه مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گل‏. خداوند به او فرمود: از صفوف ملائكه، از آسمان برین، بیرون رو كه تو رانده درگاه منى و مسلما لعنت من بر تو تا روز قیامت ادامه خواهد یافت‏.
«اى مردم! وحشتناكترین چیزى كه از ناحیه آن بر شما مى‏ترسم دو چیز است: پیروى از هوای نفس و آرزوهاى دور و دراز است؛ اما پیروى از خواهش نفس، شما را از حق باز مى‏دارد و آرزوهاى دور و دراز قیامت را از یاد شما می برد.»
سه درس آموزنده و مهمی که در این گفتگو نهفته است

1. در پاسخ ابلیس اشاره‏اى است به اینكه از نظر ابلیس اوامر الهى به خودی خود لازم الاجرا نیستند؛ بلکه فرامین الهی وقتى لازم الاطاعة هستند كه حق باشند و چون امرش به سجده كردن، حق نبود پس اطاعتش هم واجب نبود. برگشت این حرف به این است كه ابلیس اطلاق مالكیت خدا و حكمت او را قبول نداشته و این همان اصل و ریشه‏اى است كه تمامى گناهان و عصیانها از آن سرچشمه مى‏گیرد؛ چون معصیت وقتى سرمى‏زند كه صاحبش با انکار ربوبیت خدا و با این توجیه که ارتکاب معصیت بهتر از ترک آن است، از حکم الهی سرپیچی کند.(11)
اگر قیامتی نباشد و محکمه عدل و پاداش و عقابی برپا نشود آنگاه کسی که در این دنیا بد بود و بد عمل کرد فرقی با آنکه خوب بود و خوب عمل کرد تفاوتی نخواهد داشت و این از نظر وجدان پذیرفته شدنی نیست

2. این مجازات سنگین برای ابلیس تنها برای ترک یک سجده نبود؛ آنچه باعث این سقوط و لعنت ابدی ابلیس شد استکبار او بود. استکباری که با اظهار نظر و استدلال در برابر امر الهی وجودش ثابت شد. اگر استدلال ابلیس را تحلیل کنیم سر از كفر عجیبى در مى‏آورد او با این سخن خود در حقیقت به خدا گفت که برخی از دستورات تو اساس و پایه درستی ندارد (انکار حکمت الهی) و نیز برخی از دستورات تو کاملا نادرست است معاذالله جاهلانه است (انکار علم الهی) و من بهتر از می فهمم.

3. کسی که عالمانه و از روی عمد مرتکب معصیت می شود در حقیقت همان راهی را رفته است که ابلیس رفته. یعنی به خدا می گوید تو گفته ای نکن ولی نظر من این است که انجام این کار اشکالی ندارد و بعد مرتکب می شود.

پی نوشت:

(1) المیزان ج17 ص102

(2) برای اطلاع بیشتر به کتاب فطرت در قرآن آیت الله جوادی آملی رجوع کنید.

(3) قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ (82- ص)

(4) المیزان ج17 ص103

(5) مانند آیه 36 سوره اسراء

(6) ر.ک به نمونه ج18 ص441-442

(7) آیه 179 سوره اعراف

(8) نهج البلاغه خطبه 42

(9) آیه 38 سوره دخان

(10) ر.ک به المیزان ج17 ص 196 به بعد

(11) ر.ک به المیزان ج17 ص225-226


موضوعات: بدون موضوع
   چهارشنبه 5 خرداد 1395نظر دهید »


راهکار رفع سستی در صیانت از حجاب اسلامی

گاهی مواقع نیز جوّ غالب تحت عنوان اینکه همه روسری‌ها را تا نیمه می‌بندند یا آرایش کرده هستند یا در خیابان‌ها بدون چادرند ممکن است در دل برخی ایجاد شرم و وحشت کند که مبادا انگشت‌نما خاص و عام شوم و رویه «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» را در پیش گیرند که قرآن کریم جوّ غالب بدون دلیل و منطق را به‌شدت محکوم کرده و تبعیت از رسوم جاهلی را ناشی از جهل می‌داند، پس اگر فرهنگی منطق داشت قابل‌پذیرش است و گر نه خیر. زیرا قرآن اکثریّت را ملاک حقّانیت نمی‌داند.[2]
عامل دیگر سستی در حجاب رفقای بد هستند که گاهی انسان با افرادی دوست می‌شود که بجای صداقت، رویه‌های شیطانی دارند و به دنبال خوشی‌های زودگذر و فانی هستند و انسان‌های پاک را با اصرار به گمراهی می‌کشند و با عناوینی مثل تفریح کردن پای انسان را به دام‌های شیطان گرفتار می‌کنند که این افراد حتّی ممکن است فرایض دینی به‌مانند حجاب را تضعیف کنند و آن را برخلاف رسوم اجتماعی بدانند و از آن به‌عقب ماندگی یاد کنند. راهکار ارائه‌شده قرآن آن است که گرد این گونه افراد نچرخید وگرنه زمانی نادم و پشیمان خواهید شد که پشیمانی سودی نداشته باشد هم چنانکه در سوره فرقان زبان حال این افراد را چنین بیان می‌کند: «یا وَیْلَتی لَیْتَنی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلاً [فرقان/ 38] ای وای بر من، کاش فلان گمراه را دوست خود انتخاب نکرده بودم».
امید است همه مؤمنین و متدین با پرهیز از عوامل سستی در عمل به فرایض دینی و به‌کار بستن راهکارهای قرآنی هرچه بیشتر سعادت دنیوی و اخروی خود را با عمل به دستوارت دینی تضمین نمایند.

—————————————
پی نوشت:
[1]. سوره نور، آیه 31 ـ 33.
[2]. سوره یوسف، آیه 106، سوره نجم، آیه 23 و 28.


موضوعات: بدون موضوع
   چهارشنبه 5 خرداد 1395نظر دهید »

با توجه به آیه 37 سوره «اسراء» به دست آورد، خداى متعال آیه 37 سوره اسراء به مبارزه با کبر و غرور برخاسته و با تعبیر زنده و روشنى، مومنان را از آن نهى مى کند، روى سخن را به پیامبر (صلى الله علیه و آله) کرده، مى گوید: (در روى زمین از روى کبر و غرور، گام برمدار)؛ «وَلاتَمْشِ فِی الْاَرْضَ مَرَحاً».
(چرا که تو نمى توانى زمین را بشکافى! و طول قامتت به کوه ها نمى رسد!)؛ «اِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْاَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً».
اشاره به این که: افراد متکبر و مغرور غالباً به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محکم به زمین مى کوبند، تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازند، گردن به آسمان مى کشند تا برترى خود را به پندار خویش بر زمینیان مشخص سازند! ولى قرآن مى گوید: آیا تو اگر پاى خود را به زمین بکوبى هرگز مى توانى زمین را بشکافى، یا ذره ناچیزى هستى بر روى این کره عظیم خاکى؟
پس، این چه کبر و غرورى است که تو دارى؟!
خداوند دست انسان را مى گیرد و به آغاز حیات خودش، در آن روز که نطفه بى ارزشى بیش نبود، مى برد، و او را به اندیشه وا مى دارد، مى گوید: (آیا انسان نمى داند که ما او را از نطفه آفریدیم، و او آن چنان قوى و نیرومند و صاحب قدرت و شعور و نطق شد، که حتى به مجادله در برابر پروردگارش برخاست و مخاصمه کننده آشکارى شد؟!)؛ «اَ وَ لَمْ یَرَ الاِنْسانُ اَنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَه فَاِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ»، «خَصِیم» به معنى كسى است كه اصرار بر خصومت و جدال دارد و «رویت» در اینجا به معنى دانستن است.

جالب توجه این که: قرآن، تکبر و غرور را که یک خوى خطرناک درونى است، مستقیماً مورد بحث قرار نداده، بلکه روى پدیده هاى ظاهرى آن، حتى ساده ترینش انگشت گذاشته، و از طرز راه رفتن متکبران و مغروران خودخواه و بى مغز، سخن گفته است، اشاره به این که: تکبر و غرور، حتى در سطح ساده ترین آثارش، مذموم، ناپسند و شرم آور است.
ضمناً، از آنچه گفته شد، به خوبى مى توان دریافت: هدف قرآن از آنچه در آیه فوق آمده (همچنین در سوره «لقمان» و بعضى دیگر از سوره هاى قرآن) این است که: کبر و غرور را به طور کلّى محکوم کند، نه تنها در چهره خاصى یعنى راه رفتن.
چرا که غرور، سرچشمه بیگانگى از خدا و خویشتن، اشتباه در قضاوت، گم کردن راه حق، پیوستن به خط شیطان، و آلودگى به انواع گناهان است.
على (علیه السلام) در خطبه «همّام» درباره صفات پرهیزگاران مى فرماید: «وَمَشْیُهُمُ التَّواضُعُ»؛ (آنها متواضعانه راه مى روند) («نهج البلاغه»، خطبه 193)
نه تنها در کوچه و بازار، که خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فکرى و خط سیر اندیشه ها توام با تواضع است.
برنامه عملى پیشوایان اسلام، سرمشق بسیار آموزنده اى براى هر مسلمان راستین در این زمینه است.
قرآن راه درمان غرور را چگونه معرفى مى کند؟

با اندکى تامل در آیه 77 سوره «یس» پاسخ این سوال روشن مى شود، گویا خداوند دست انسان را مى گیرد و به آغاز حیات خودش، در آن روز که نطفه بى ارزشى بیش نبود، مى برد، و او را به اندیشه وا مى دارد، مى گوید: (آیا انسان نمى داند که ما او را از نطفه آفریدیم، و او آن چنان قوى و نیرومند و صاحب قدرت و شعور و نطق شد، که حتى به مجادله در برابر پروردگارش برخاست و مخاصمه کننده آشکارى شد؟!)؛ «اَ وَ لَمْ یَرَ الاِنْسانُ اَنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَه فَاِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» («خَصِیم» به معنى كسى است كه اصرار بر خصومت و جدال دارد و «رویت» در اینجا به معنى دانستن است.)
چه تعبیر زنده و گویایى؟ نخست، روى عنوان انسان تکیه مى کند یعنى هر انسانى با هر اعتقاد و مکتبى، و هر مقدار دانشى، مى تواند این حقیقت را دریابد.
سپس، سخن از «نطفه» مى گوید که در لغت در اصل به معنى آب ناچیز و بى ارزش است، تا این انسان مغرور و از خود راضى، کمى در اندیشه فرو برود و بداند روز اول چه بود؟ و تازه تمام این قطره آب ناچیز، مبدا نشو و نماى او نبوده بلکه سلول زنده بسیار کوچکى که با چشم دیده نمى شود، از میان هزاران سلول که در آن قطره آب شناور بودند با سلول زنده بسیار کوچکى که در رحم زن قرار داشت با هم ترکیب شدند و انسان از آن موجود ذره بینى پا به عرصه هستى گذاشت!
مراحل تکامل را یکى بعد از دیگرى پیمود که شش مرحله آن طبق گفته قرآن در اوایل سوره «مومنون» در درون رحم مى باشد (مرحله نطفه، سپس علقه، بعد مضغه، و بعد از آن ظاهر شدن استخوانها، سپس پوشیده شدن استخوانها از گوشت، و سرانجام پیدایش روح یعنى حس و حرکت).
بعد از تولد که نوزادى بسیار ضعیف و ناتوان بود، مراحل تکامل را نیز به سرعت پشت سر گذاشت، تا به سر حد بلوغ و رشد جسمانى و عقلانى رسید.
آرى، این موجود ضعیف و ناتوان آن چنان قوى و نیرومند شد که به خود اجازه داد، به پرخاشگرى در برابر دعوت «اللّه» برخیزد، و گذشته و آینده خویش را به دست فراموشى بسپارد، و مصداق روشن «خَصِیمٌ مُبِین» شود.
این کار، جز از انسانى که عقل و فکر و شعور و استقلال اراده و اختیار و قدرت دارد، ساخته نیست (و مى دانیم مهمترین مساله در زندگى انسان سخن گفتن است، و سخنانى که محتواى آن قبلاً در اندیشه حاضر مى شود، پس از آن در قالب جمله ها قرار مى گیرد، و مانند گلوله هایى که مسلسل وار به هدف شلیک مى شود، از مخارج دهان بیرون مى پرد، و این کارى است که از هیچ جاندارى جز انسان حاصل نمى شود.
و به این ترتیب، قدرت نمایى خدا را در این نیروى عظیمى که به قطره آب ناچیزى داده، مجسم مى کند. (گرد آوری از کتاب: تفسیر نمونه، آیظ الله العظمی مکارم شیرازی، ج 18، ص 481)
راهکار دیگر عملی مبارزه با تکبر و غرور این است که انسان در مقام عمل، خودیت هایش را بشکند.
در خطبه ی قاسعه، وقتی حضرت در مورد غرور شیطان و باطل شدن شش هزار سال عبادت شیطان صحبت می کند می فرماید: تواضع و فروتنی را روی سرخودتان قرار بدهید یعنی رفتار عملی شما فروتنی باشد. همیشه تواضع روی سر شما باشد و تکبر را زیر پای تان خُرد کنید. گردن بند غرور که به خودمان آویزان کرده ایم مثلا دکتر یا مهندس هستیم را پاره کنیم.
راهکار دیگر از بین بردن غرور ،مجالست با افراد فقیر است. منظور ما از فقرا افراد متکدی نیست، منظور افرادی مستضعفی است که در فامیل و محل هستند و شغل های پایین دارند ولی افراد شریفی هستند.
امام حسن (علیه السلام) از جایی رد می شدند و دیدند که عده ای از فقرا نشسته اند و نان خالی می خوردند. آنها به امام تعارف کردند و امام با آنها نان خوردند و فرمودند که خدا انسان های مستکبر را دوست ندارد.
راهکارهای دیگر از بین بردن غرور رعایت ادب در شئون زندگی است و با این ابزار می تواند کبر را از درون خویش بزداید. مصداق کاربردیِ این امر، سلام کردن است. در روایت آمده است: «مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ لَقِیتَ» (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص646) یکی از راه های شکستن گردن تکبر آن است که انسان به هرکس رسید سلام کند. ادب، کبر را در وجود انسان کمرنگ می کند و به از بین رفتن آن یاری می رساند.

راهکار دیگر شکستن غرور، صله ی رحم با افرادی است که به ما بدی کرده اند و ما از آنها دلگیر هستیم. در اینجا ما می توانیم غرورمان را بشکنیم.
فردی نزد پیامبر صلی الله و علیه و آله آمد و گفت: من فامیلی دارم که به آنها احسان می کنم ولی آنها به من بدی می کنند، به آنها محبت می کنم ولی آنها به من کینه ورزی می کنند، من چکار کنم؟ حضرت فرمود شما به این آیه عمل کن که خداوند فرمود: در مقابل بدی احسان کنید.
آیه دیگر می فرماید: کسی که با شما قطع رحم کرده، با او صله رحم کنید.
آیه دیگر می فرماید: هر کس به شما ظلم کرد او را عفو کن.
آیه دیگر می فرماید: کسانی که به شما بدی کرده اند ،در حق آنها احسان و خوبی کن.
بدی را بدی سهل باشد جزا؛ اگر ما بدی را با بدی جواب بدهیم کار آسانی است ولی اگر کسی که به ما بدی کرده به خوبی جواب بدهیم، این هنر است.
راهکارهای دیگر از بین بردن غرور رعایت ادب در شئون زندگی است و با این ابزار می تواند کبر را از درون خویش بزداید. مصداق کاربردیِ این امر، سلام کردن است. در روایت آمده است: «مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ لَقِیتَ» (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص646) یکی از راه های شکستن گردن تکبر آن است که انسان به هر کس رسید سلام کند. ادب، کبر را در وجود انسان کمرنگ می کند و به از بین رفتن آن یاری می رساند.
به امید آنکه با راهکارهایی که ارائه شد عملا به جنگ این خوی و خصلت حیوانی برآییم.
ان شاء الله

منابع:
بیانات حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد در برنامه سمت خدا
به نقل از کتاب اسوه عارفان ? ص 114
برگرفته از کتاب نفس اثر دکتر محمد علی انصاری


موضوعات: بدون موضوع
   چهارشنبه 5 خرداد 1395نظر دهید »

علی (علیه السلام) ملاک حق است
فرمایش امام علی (علیه السلام) باید حق را بشناسیم تا در تطبیق ملاک اصلی بر موارد خارجی، تردید به خود راه ندهیم. «إنّ دین اللّه لا یعرف بالرجال بل بآیة الحقّ، فاعرف الحقّ تعرف أهله؛ همانا دین خدا با عمل مردان (اشخاص) شناخته نمی شود بلکه با نشانه های حق شناخته می شود. پس حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی».

از آنجا که باید افرادی باشند تا طریقه ی تقوای الهی در همه ی شئون زندگی را به مردم آموزش دهند؛ خداوند پیامبران و اوصیاء ایشان را برای تعلیم تقوا به مردم در نظر گرفت، چنانکه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) وصی خود، علی بن ابیطالب (علیه السلام) را ملاک و میزان حق (تقوای الهی) معرفی می کند: «عَلِیٌ مَعَ الْحَقِ وَ الْحَقُّ مَعَه؛ علی (علیه السلام) با حق است و حق با ایشان»، بنابر این تا زمانی که ما در مسیر زندگی، سخنان امیرالمومنین (علیه السلام) را که سخنان پیامبر و رسول خداست؛ فراروی خود سازیم؛ در جاده ی حق هستیم.
یکی از کارهای مهمی که متاسفانه امروز نسبت به اشخاص، آن را می سنجند؛ بحث نماز است. تا می گویی: آقا نماز بخوان، می گویند: آیا مثل فلانی و فلانی نماز بخوانیم که ظاهری نماز می خواند؟ و …، در حالی که ملاک نماز خواندن، باید علی بن ابیطالب (علیه السلام) باشد که در محراب عبادت به شهادت رسید.
در بحث های دیگر هم کم و بیش همین است. شخصی که به کارهای ناشایستی مثل دزدی و … می پردازد؛ عمل جامعه را ملاک عمل قرار داده و ملاک اصلی را که قرآن و دین باشد نادیده می گیرد.
البته کسی منکر این نیست که کارهای نامطلوب دیگران، افراد را در ملاکهایشان دچار تردید می کند، ولی به فرمایش امام علی (علیه السلام) باید حق را بشناسیم تا در تطبیق ملاک اصلی بر موارد خارجی، تردید به خود راه ندهیم. «إنّ دین اللّه لا یعرف بالرجال بل بآیة الحقّ، فاعرف الحقّ تعرف أهله؛

همانا دین خدا با عمل مردان (اشخاص) شناخته نمی شود بلکه با نشانه های حق شناخته می شود. پس حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی».
کسی که حق را شناخته باشد، افراد را با حق می سنجد نه برعکس، در سالهای اخیر که تکفیری های به ظاهر مسلمان، خود را به عنوان نماینده ی اسلام معرفی نموده، متاسفانه از کشورهای مسلمان، کسانی که دستشان از ملاک حق کوتاه بود، به تکفیری های ظاهر الصلاح پیوستند و آرزوی دشمنان اسلام را در معرفی نمودن اسلام به عنوان دین خشونت و تروریست برآورده ساختند، در حالی که این تکفیری های بی رحم و خشن، فرسنگ ها از اسلام حقیقی فاصله دارند.


موضوعات: بدون موضوع
   چهارشنبه 5 خرداد 1395نظر دهید »

میزان و ملاک حقیقی، تقوای الهی

قرآن کریم آیه ای دارد که میزان و ملاک برتری حقیقی انسان را نشان می دهد. «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ؛[حجرات/13] اى مردم! ما شما را از یك مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یكدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاك امتیاز نیست،) گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است».
پیام آیه این است که در میان نژادها و افراد انسانی کره ی خاکی، عامل و ملاک برتری، خداترسی است. امکان دارد یک قومی و کشوری از لحاظ یک یا چند فناوری برتری داشته باشند، اما این ملاک برتری حقیقی نیست و باید این فناوری را در خدمت انسانیت و فطرت قرار داد. این خدا ترسی به معنی بسته بودن دست و پای آدمی نیست بلکه برعکس، انسان را هویت می بخشد و او در چارچوب مشخصی رهنمون میشود.


موضوعات: بدون موضوع
   چهارشنبه 5 خرداد 1395نظر دهید »

1 ... 39 40 41 ...42 ... 44 ...46 ...47 48 49 ... 328

آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
جستجو
 
مداحی های محرم