دیدار علامه حسن زاده با شهید علمدار
شهید سید مجتبی علمدار بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلا در ساری مشغول خدمت شد. او مداح اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود. چندین سال پس از جنگ یعنی در سال 1375 بر اثر جراحتهای شیمیایی به یاران شهیدش پیوست. دوستان و همرزمان شهید خاطرههای بسیاری را در رابطه با او در “علمدار” نقل کردهاند. تواضع و فروتنی، ایمان و اخلاص، التزام عملی به مراقبات و روحیه جهاد و مبارزه از سید مجتبی علمدار شخصیت بی نظیری ساخت که حتی علما او را صاحب امتیازات خاصی میدانستند. “حمید فضلالله نژاد” از دوستان شهید در همین رابطه خاطرهای از دیدار همرزم شهیدش با علامه حسن زاده آملی چنین روایت میکند:
سید مجتبی علمدار علاقه ویژهای به روحانیت داشت. میگفت:"سکان کشتی مبارزه، در این نظام اسلامی به دست روحانیت است.” روحانیت را قطب تاثیرگذار جامعه میدانست. سید در مراسمی که برگزار میشد از روحانیون استفاده میکرد. یکبار سید مجتبی بچههای هیأت بنی فاطمه(ع) را به روستای ایرا، در اطراف شهر آمل، برد. هدف زیارت و دیدار با علامه حسن زاده آملی بود. یکی یکی بچهها را فرستاد داخل اتاق. خودش همان پایین مجلس در کنار درب ورودی نشست.
حضرت علامه در بالای مجلس نشسته بودند. علامه قبل از شروع صحبت نیم خیز شد و درب اتاق را نگاه کرد. بعد اشاره کرد که سید جلو برود و نزد ایشان بنشیند. سید هم رفت و در کنار علامه نشست. علامه روی شانه او زد و چیزی گفت. از دور دیدم سید سرش را به حالت ادب پایین گرفته. بعد از اتمام دیدار، به سید گفتم: “علامه به شما چی گفت؟”
سید جواب درستی نداد. هرچه اصرار کردم پاسخی نشنیدم. این اخلاق سید بود. همیشه کمتر از خودش حرف میزد. از نفری که جلوتر نشسته بود ماجرا را پرسیدم. گفت:وقتی علامه روی دوش سید زد به او گفت: ” بنده در چهره شما نوری میبینم. بیشتر مواظب خودتان باشید.” آن شب همه ما برگشتیم و وقتی سوار شده و حرکت کردیم سید دوباره به حضور علامه رسید.
سید شهیدان اهل قلم شهیدآوینی
چه جنگ باشدچه نباشد راه من و تو از کربلا میگذرد.
حرم عشق کربلاست.
وچگونه در بند بماند آنکه پرواز آموخته است وراه کربلا را می شناسد و
چگونه از جان نگذرد آنکه می داند جان بهای دیدار است.
زندگی زیباست اما شهادت زیباتر.سلامت تن زیباست اما پرنده ی عشق را تن قفسی می بیندکه در باغ نهاده باشند…
راز خون را جز شهدا در نمی یابند.گردش خون در رگهای زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است.بگو بسیار شیرین تر.
راز خون در آنجاست که همه ی حیات به خون وابسته است.
روحش شاد وراهش گرامی باد.
نماز اول وقت
مرحوم حاج شیخ حسن علی نخودكی را پیدا كردم و گفتم: من سه حاجت مهم دارم، دلم می خواهد هر سه تا را خدا در جوانی به من بدهد، یك چیزی یادم بدهید؟ ایشان فرمودند: چی می خواهی؟ گفتم: یكی دلم می خواهد در جوانی به حج مشرف شوم، چون حج در جوانی لذت دیگری دارد. فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان. گفتم: دومین حاجتم این است كه دلم می خواهد یك همسر خوب خدا به من عنایت كند. فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان. و حاجت سومم این است كه خدا یك كسب آبرومندی به من عنایت فرماید.
فرمودند:نماز اول وقت به جماعت بخوان. این عملی را كه ایشان فرمودند من شروع كردم و در فاصله سه سال هم به حج مشرف شدم، هم زن مؤمنه و صالحه خدا به من داد و هم كسب با آبرو به من عنایت كرد.2
2- برطرف شدن گرفتاری و ناراحتی:
پیامبر اكرم(ص)فرمودند:"بنده ای نیست كه به وقت های نماز و جاهای خورشید اهمیت بدهد، مگر این كه من سه چیز را برای او ضمانت می كنم: برطرف شدن گرفتاری ها و ناراحتی ها، آسایش و خوشی به هنگام مردن و نجات از آتش."3
3 - ورود به بهشت و دوری از جهنم:
امام محمد باقر(ع) می فرمایند:"هر كس نماز واجب را در حالی كه عارف به حق آن است در وقتش بخواند، به گونه ای كه چیزی دیگر را بر آن ترجیح ندهد، خداوند برای وی برائت از جهنم می نویسد كه او را عذاب نكند، و كسی كه درغیر وقتش به جا آورد در حالی كه چیزی دیگر را بر آن ترجیح دهد، خداوند می تواند او را ببخشد یا عذابش كند.4
________________________________________
1،بحارالانوار، ج82، ص204.
2،داستان هایی از نماز اول وقت، ص 121.
3،سفینه البحار،ج 2، ص 42.
4،وسائل الشیعه، ج 3، ص 81، ح 23و ص 78، ح 1.
نمی آیی
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شک ندارم در زمانی که نه دیر است و نه دور
مهر و معنا حاکم کل مناطق می شود
بوى عطرياس داردجمعه ها،
وعده ديدار داردجمعه ها
جمعه ها بر عاشقان آيينه است،
وعده گاه عاشقان آدينه است
جمعه ها دل ياد دلبر میكند
نغمه يابن الحسن(عج) سر ميكند.
الهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم
پشت هر بدی خیری نهفته است…!
همیشه به خود یاد دهیم پشت سر هربدی که به انسان می رسد خیری نهفته است…
چون خدایمان در قرآن فرمود:
وَعَسَىٰ أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
… ﻭ ﺑﺴﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﺧﻮﺵ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺧﻴﺮ ﺍﺳﺖ ، ﻭﺑﺴﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ؛ ﻭﺧﺪﺍ [ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ] ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻴﺪ. سوره بقره، آیه ۲۱۶
روزگاری پادشاه و وزیری بودند در این مدت وزیر همراه پادشاه بود و هر اتفاق خیر یا شری که برای پادشاه می افتاد وزیر خطاب به پادشاه می گفت حتما حکمت خداست تا اینکه روزی پادشاه دستش را با چاقو برید و وزیر
مثل همیشه گفت :حکمتی دارد پادشاه اینبا رعصبانی شد و با تندی با وزیر بر خورد کرد و وزیر را به زندان انداخت.
پادشاه فردای ان روز بدون وزیر به شکار رفت مشغول شکار بود عده ای مردان بومی او راگرفتند و خواستن پادشاه را برای خدایانشان قربانی کنند ولی قبل از قربانی متوجه شدن دست پادشاه زخمی است و آنان تنها قربانی سالم و بدون نقض می خواستن بخاطر همین پادشاه را آزاد کردند.
پادشاه به قصر بر گشت پیش وزیر در زندان رفت و قضیه را برای او تعریف کرد و گفت حکمت بریده شدن دستم را فهمیدم ولی حکمت زندان رفتن تو را نفهمیدم.
وزیر گفت اگر من زندان نرفته بودم حتما با تو به شکار می آمدم و من که سالم بودم به جای شما حتما قربانی می شدم.
<< 1 ... 24 25 26 ...27 ...28 29 30 ...31 ...32 33 34 ... 328 >>