منطق امام نه منطق غدر و كيد بود و نه منطق معامله و همكارى انتفاعى ، صرفا منطق ايثار و عقيده و شهادت در راه عقيده بود بشر يا منطق مكر دارد مثل اغلب سياسيون دنيا، يا منطق معامله دارد مثل احزاب سياسى امروز، يا منطق فدا و عقيده دارد، مثل نوادر خلقت از قبيل امام حسين عليه السلام .
حسين (ع ) ميزان اخلاق است
فرشلر در زير عنوان جوانمردى حسين عليه السلام در جنگ با ابن قحطبه گويد: حسين عليه السلام از عمر سعد فرمانده ، مبارز خواست . تميم بن قحطبه شامى به ميدان آمد و از اسب به زمين خورد و حسين عليه السلام با جوانمردى رفتار نمود مهلت داد تا دوباره سوار اسب شد و حمله آغاز گرديد و هر دو پاى او را قطع شد امام خود را به وى رسانيد و با آنكه مى توانست با يك ضربت او را بكشد و يا ببخشايد، برخلاف انتظار دشمن به وى عنايت نمود و او را مورد لطف قرار داد واز پشت مركبش خم شد و گفت : پسر قحطبه ! من از هر گونه كمك و دستگيرى نسبت به تو مضايقه ندارم .
تميم گفت : دو پاى من شديدا خونريزى دارد و توانايى حركت ندارم بگو بيايند مرا از اينجا ببرند و حسين عليه السلام آنا سپاه بين النهرين را مورد خطاب قرار داد و فرمود: تميم مى گويد بياييد و مرا ببريد.
عمر بن فتى برادر مادرى تميم به قصد انتقام برادر، به حسين عليه السلام حمله كرد و است خود را چنان به تاخت و تاز درآورد كه به هنگام نزديك شدن به حسين جلو اسب را با فشار كشيد و در نتيجه مانند اتومبيلى كه در حالت سرعت ترمز كند از اسب به زمين خورد.
عمر را به سويى پرتاب كرد و عمر بعد از زمانى به خود آمد و اسب از زمين برخاست . سپس سوار بر اسب شد و در همه لحظات كه حقا هم كم نبود هر گونه فرصت به نابود كردن عمر براى حسين عليه السلام فراهم بود و عمر به وجهى از وجوه از خطر جانى تاءمين و مصونيت نداشت جز مروت و جوانمردى طرف مبارز
وقتى كه عمر خود را يافت و سوار بر اسب شد و همه اين صحنه را تجزيه و تحليل كرد و دقيقا جوانمردى حسين عليه السلام را تعميق نمود به خوبى درك كرد و چنان منفعل و پشيمان شد كه يك راست برگشت به فرمانده گفت : در حسين بن على جوانمردى و شهامتى ديدم تكه وجدانم اجازه نداد با چنين شخصى بجنگم و سعد نيز چيزى به وى نگفت و
عمر بن فتى راه صحرا را پيش گرفت و ناپديد شد و عمر سعد براى جلب او به سربازان خود ماءموريت نداد، زيرا او طبق قواعد جنگى تن به تن ، ونيز رسوم اعراب ، سرباز فرارى محسوب نمى شد.
هنوز سياهى عمر بن فتى از ديده ها پنهان ندشده بود كه مردى به نام شيث بن مختوم پيش فرمانده آمد و گفت : اين مرد امروز سپاه ما را سرافكنده و بدنام كرد و از مقام فرماندهى اجازه مى خواهم بروم ميدان ، حسين بن على را بكشم و اين ننگ را از پيشانى لشكر بزدايم .
پس از كسب اجازه به ميدان آمد و بر حسب معمول قوانين جنگى اعراب رجز خواند و چيزى نگذشت كه از اسبت بر زمين افتاد؛و البته در نتيجه طعن و ضرب به قتل رسيد.
ناگفته پيداست كه رفتن عمربن فتى از ميدان در معنا اين بود كه مرگ مانند حسين عليه السلام خسارت بزرگى است بر عالم انسانيت ، اگر اين ادعا درست شود كه دشمن از اعماق دلشان رضايت بر مرگ حسين نداشتند بى مورد نبوده ، زيرا وجود حسين عليه السلام ميزان الاخلاق بود.
عيادت ياران
بر اساس برخى روايات ، عيادت انسان با ايمان ، هم پايه عيادت خداست و آن حضرت در روز عاشورا، هم به عيادت مريض موفق بود و هم به ديدار مجروحان ميدان جهاد كه او را به ديدار خويش فرا مى خواندند. و هنگامى كه به سوى آنان مى شتافت تنها به نشستن بر بالين بسنده نمى كرد؛بلكه به ابزار مهر و محبت خالصانه به آنان به ويژه افراد غريب و بى كس و كارى چون غلام آفريقايى و ترك مى پرداخت . گاه هم به عيادت برخى مى شتافت اما ديدار حاصل نمى شد همانند فرزندش على كه به خاطر ادب و احترام به پدر، او را صدا نزد و هنگامى كه خود آن حضرت سلام فرزندش را شنيد و به سويش شتافت ، با پيكر غرق در خون او روبرو شد و خروش برداشت كه :
پسرم تو را كشتند… .
آن حضرت ، هنگامى كه آهنگ ميدان كرد از سيدالساجدين عليه السلام عيادت كرد واز وضعيت او جويا شد و او را مورد مهر و محبت قرار داد و اين آخرين عيادت ، عيادت كننده صحيح و سالمى بود كه از پيش بيمار، به سوى مرگ و شهادت مى شتافت .
محبت به فرزند
محبت پاك و خالصانه ، به همه بندگان خدا به ويژه فرزندان ، عملى است شايسته و مورد سفارش ، اما در مورد محبت به دختران در خانواده ، بيشتر توصيه شده است و پاداش بيشترى نيز وعده داده اند
آن حضرت اين عبادت را به شايسته ترين صورت ممكن انجام داد و كوشيد تا دخترش را با بوسه باران ساختن چهره و كشيدن دست نوازش پدرانه بر سر و آرامش بخشيدن به قلب طوفان زده اش ، شادمان سازد واز غم و اندوه جانكاه او بكاهد. اما او در پرتو هوش سرشار خويش حقايقى را دريافت و محبت سرشار پدر گرانقدرش جز بر اندوه جانكاهش نيفزود.
اوج رافت حسينى
ببينيد (امام حسين عليه السلام ) در همان روز عاشورا و غير عاشورا چه اندازه ها به مردم داده است اصحابش چقدر اندرز داده اند، حنظله بن اسعد الشبامى چه اندرزها داده ، زهير بن قين چه اندرزها داده ، حبيب بن مظاهر چه اندرزها داده است ! وجود مبارك اباعبدالله از بدبختى اينها متاءثر بود، نمى خواست يك نفرشان به اين حال بماند، با مردم لج نمى كرد بلكه به هر زبانى بود مى خواست يك نفر هم كه شده از آنها كم بشود. او نمونه جدش بود، لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم ، حريص عليكم بالمومنين روف رحيم آيا مى دانيد معنى عزيز عليه ما عنتم ، چيست ؟ يعنى بدبختى شما بر او گران است .
بدبختى دشمان پيغمبر بر پيغمبر گران بود. آنها خودشان كه نمى فهميدند، اين بدبختى ها بر اباعبدالله گران بود يك دفعه سوار شتر مى شود و مى رود، باز برمى گردد، عمامه پيغمبر را به سر مى گذارد، لباس پيغمبر را مى پوشد، سوار اسب مى شود و به سوى آنها مى رود، بلكه بتواند از اين گروه شقاوت كاران كسى را كم كند. در اينجا مى بينيم حسين يكپارچه محبت است ، يكپارچه دوستى است كه حتى دشمن خودش را هم واقعا دوست دارد
<< 1 ... 216 217 218 ...219 ...220 221 222 ...223 ...224 225 226 ... 328 >>